گاهی در وجود خداوند شک میکنم، حتی نماز یا سایر واجبات را ترک میکنم، و گاهی دوباره بر میگردم. علت چیست و راه کار کدام است؟
پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): برخی تا ذهنشان با یک پرسشی مواجه میگردد، به خود میگویند: «لابد هنوز شک دارم»! در حالی که خیر، شک ندارد، بلکه پرسش دارد و انسان عاقل، تا زمانی که زنده است، عقلش سالم است و فکر میکند، پرسش هم دارد، چرا که علم، تجلی علیم هست و انتها ندارد.
"شک"، گاه در حوزهی شناختی است که مربوط به دستگاه "عقل" است، که به نور علم میبیند. و گاه در حوزهی "باور" است که مربوط به دستگاه "قلب = جان" میباشد که پس از جلا و صفا، حقایق را نشان میدهد.
عقل - پس، اگر بر ورودیهای ادراکی انسان «چشم و گوش باطن»، پرده افتاد، هیچ اطلاعاتی وارد نمیشود و دستگاه "عقل"، حتی اگر سالم هم باشد، به حالت تعطیل در میآید و این گرانقدترین گنجینهی انسان، زیر خروارها خاک جهالت، مدفون میگردد. صاحبش ثروتمندی است که روی گنج نشسته، اما فقیر و بیچاره زندگی میکند.
قلب – اما قلب مانند آینه است، منعکس کننده است، پس اگر به خاطر غفلتها، خطاها و گناهان مکدر شد و زنگار بست، هیچ نوری از حقایق را منعکس نمیکند.
راه کارها - بنابراین، راهکارها نیز به تناسب هر یک از این دو دستگاه، متفاوت است.
عقل - بیان شد که عقل به نور علم میبیند. وقتی علم نبود، پرسش و سپس شک و شبهه وارد میشود. درست مانند علوم ریاضی، برای "عقل ریاضی" است. چون چهار عمل اصلی را نمیداند، میگوید: «شک دارم که آیا 2+2 مساوی با 4 میشود، یا 5 و یا هر عدد دیگری»؟! اما وقتی تحصیل نمود و حساب را یاد گرفت، دیگر شک نمیکند.
قلب – اما کار قلب، فهم، باور، یقین و اعتقاد میباشد؛ اعتقادی که به جانش گره (عقد) شده است و همان سبب "عزم و ارادهاش" برای انجام کار میشود.
اگر آدمی با عقل و علم خود بشناسد که مدرسه، حوزه و دانشگاه، محل تحصیل علم میباشد، هیچ دلیلی نمیشود که عزم و ارادهی تحصیل نماید، اما اگر ضرورت برخورداری از علم را فهم و باور نمود و قلبش سرشار از "دوست داشتن علم" گردید، آنگاه عزم تحصیل میکند و بر اساس شناخت حاصله، به سوی مدرسه، حوزه و دانشگاه میرود.
بنابراین، قلب با عمل، صاف میشود. مانند آینه است که ابتدا زنگارهایش را میزدایی و تمیزش مینمایی، سپس جهت آن را تنظیم میکنی، تا به جای زمین و زیر پایت که ظلمات است، آسمان و بالای سرت را که نور است، نشانت دهد.
شک به وجود خداوند متعال:
تردید ننمایید که هیچ کسی در وجود خداوند متعال "شک و تردید" ندارد؛ نه جای شکی به لحاظ عقلی و علمی باقی گذاشته است، و نه جای شکی به لحاظ فهم و باور و محبت به خودش [عشق به کمال] را فطری همگان قرار داد. منتهی آدمی میتواند غفلت ورزد و یا خود را به غفلت بزند – کفر بورزد و حق را بپوشاند – و یا حتی عناد و دشمنی نماید – و در عین حال که حق را میداند، جدلهای بیمورد با خودش و دیگران به راه بیندازد. لذا امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند که اولین پایهی شک، همین جدلهای غیر منطقی و بیمورد میباشد «وَ الشَّكُّ عَلَی أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَی التَّمَارِي ...»، او میخواهد خودنمایی کند و حرف خودش را بزند، اگر چه میداند حق نیست، و میداند که حق چیست؟
دو طرف شک:
"شک"، حد وسط تأیید و اقرار - و یا تکذیب و انکار میباشد. یعنی همان مقدار که در بودن چیزی شک دارد، در نبودنش نیز شک دارد، یا بالعکس. مثل این است که بگوید: «شک دارم که فلانی فردا میآید یا خیر»؟! اگر اندکی به طرفی متمایل باشد، میگوید: «به احتمال قوی میآید – یا - بعید است که بیاید».
حال باید دقت کنیم که چرا کسی که مدعی میشود «در وجود خدا شک دارم»، به سرعت به طرف انکار میرود، مگر نمیگوید: «شک دارم»؟! پس این میل و گرایش از کجاست؟!
حساب ملحد، کافر، منکر، مکذب و ... جداست، اما کسی که میگوید: «شک دارم»، یعنی همان مقدار و سطحی که احتمال میدهد، خدا و معادی در کار نباشد، همان مقدار نیز احتمال میدهد که هم خدا هست و هم معاد. پس چرا در جبههی انکار و نافرمانی میایستد؟!
دلایل و براهین:
خب حالا، این انسان "شکاک"، باید تلاش نماید تا از شک و تردید خارج شود، چرا که آدمی نمیتواند در حالت شک و تردید، جهتی را انتخاب نماید و بدان سو برود؛ و محال است که وسط بماند؛ بالاخره به یکی از دو سوی شک خود، شناخت و میل پیدا میکند و بدان سو میرود.
آدمی برای خروج از شک، ابتدا نیازمند به "شناخت" است، وقتی شناخت حاصل شد، دیگر شکی باقی نمیماند و برای این شناخت نیز نیازمند به علم، آیه، نشانه، دلیل و برهان قاطع دارد.
حال کافیست که با خود بگوید: اگر بخواهم یقین کنم که عالَم هستی خالقی دارد که حیّ، علیم، حکیم، قادر، مالک و رب میباشد، نه تنها دلایل عقلی دارم، بلکه ذره ذرهی این عالم (هر چند فقط عالم ماده را در نظر بگیرد)، گواه بر آن است – اما اگر بخواهم شک نمایم، هیچ دلیل عقلی، علمی، شهودی، تجربی و ... ندارم؟! به جز "به نظر من" که آن نیز مبتنی بر "گمانی متکبرانه" میباشد، و دروغهایی که تحت عنوان "ایسم"ها سر هم شده است، چه براهین عقلی و علمی، چه استنادی دارم؟!
«أَلَا إِنَّ لِلَّهِ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ شُرَكَاءَ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ» (یونس علیه السلام، 66)
ترجمه: آگاه باشید تمام کسانی که در آسمانها و زمین هستند، از آن خدا میباشند! و آنها که غیر خدا را همتای او میخوانند، (از منطق و دلیلی) پیروی نمیکنند؛ آنها فقط از پندار (گمان) بیاساس پیروی میکنند؛ و آنها فقط دروغ میگویند!
پیروی:
چرا باید کسی که گمان میکند "شک" کرده است، سریعاً از جنبهی انکاری شک خود پیروی نماید و مثلاً سریع نماز و سایر عبادات را کنار بگذارد؟! چرا با خود نمیگوید: «من که هیچ دلیلی برای شک ندارم، به فرض که شک داشته باشم نیز شواهد و براهین برای یقین بسیار است، پس فعلا جنبهی مثبت این شک را پیروی نمایم»؟!
ظن، گمان، شک، تردید، سؤال و شبهه، همه میتوانند مقدمهای برای حصول "یقین" باشند -فرضیهها و نظریهها، همه میتوانند مقدمهای برای حصول "علم" باشند، اما "ظنّ و گمان" که هیچگاه جای حقیقت را نمیگیرند و بالتبع قابل پیروی نمیباشند! پس چرا تا یک شکی، ظنّی، گمانی و نظریهای پیدا میشود، سریعاً هم خود پیروی میکنند و هم به دیگران پیشنهاد و حتی دستور میدهند که آن را پیروی کنند و اگر نکنند، او را متهم و محکوم نموده و تا بتوانند، عذابش میدهند؟!
«وَمَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا» (النّجم، 28)
ترجمه: آنها هرگز به این سخن دانشی ندارند، تنها از گمان بیپایه پیروی میکنند با اینکه «گمان» هرگز انسان را از حقّ بینیاز نمیکند!
توجیه:
●- گاهی در مقام عبادت، تنبلی بر انسان غلبه میکند که ریشهی آن نیز از ضعف محبت و عشق است، نه از ضعف شناخت عقلی و علمی. در چنین مواقفی، فرد برای آن که تنبلی خود را چنان توجیه کند که خودش هم باور نماید، به آن رنگ و لعاب شناختی و علمی میزند و میگوید: «نمیدانم چرا، اما فعلا شک کردم»، یعنی مثلاً در حال تحقیق و مطالعه برای رسیدن به یقین میباشم؛ اما اگر تغافل نکند، خودش هم میفهمد که هیچ شکی ندارد، بلکه تنبلی در عبادت از یک سو و شدت محبت به مظاهر و متاع دنیا از سوی دیگری بر او غلبه کرده و چون گمان دارد که به برخی از آمال و دوستداشتنیهایش، با گناه و نافرمانی میرسد، میگوید: «فعلا شک کردم»! او میخواهد مفری برای اعمال نادرستش پیدا کند و گمان میکند که خدا و معاد، با شک او از بین میروند و هرگاه یقین آورد، پدید میآیند!
بنابراین، در چنین شرایطی، سریع از شرّ شیاطین جنّ و انس، به خدا پناه ببرید و به خود بگویید: «من نه تنها شک ندارم، بلکه هر لحظه بر یقینم افزوده میشود و خداوند منّان را بسیار دوست دارم و همین الان میروم تا با نماز، سجده یا دعایی، با خدایی که او مرا دوست دارد و من او را دوست دارم، راز و نیاز نمایم».
مشارکت و هم افزایی (پرسش و نشانی لینک پاسخ)، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی.
پرسش:
گاهی در وجود خداوند شک میکنم، حتی نماز یا سایر واجبات را ترک میکنم، و گاهی دوباره بر میگردم. علت چیست و راه کار کدام است؟
پاسخ:
http://www.x-shobhe.com/shobhe/9688.html
پیوستن و پیگیری در پیامرسانها:
- تعداد بازدید : 4792
- 24 اسفند 1397
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: اعتقادی دعا نماز