«ایکس - رشد» - رشد – هدایت و عقل سه مقولهی متفاوت هستند، هر چند با یک دیگر مرتبط در هم تأثیرگذار میباشند، لذا به نکات ذبل توجه شود:
الف – رشد: اگر چه موضوع، مصداق و زمینهی رشد در هر مقولهای فرق دارد، اما یک معنا بیشتر از آن قابل انتزاع نمیباشد و آنه هم «نیل به کمال» است. انسان از یک سو موجودی ضعفیف و بالتبع نیازمند است و از سوی دیگر «عاشق کمال» است و چون نه نیازش حدی دارد و نه کمال قابل محدود نمودن است (که اگر محدود شود خود نقص است و نه کمال)، پس انسان عاشق کمالی است که حدی نداشته باشد که اصطلاحاً به آن کمال مطلق میگویند. اما این اصطلاح است، وگرنه در واقع کمال، کمال است و مطلق و غیر مطلق ندارد.
عشق بی حد به کمال بدون حدّ، همان عشق به خداوند متعال است که در فطرت همگان وجود دارد.
عشق بی حد به کمال بدون حدّ، همان عشق به خداوند متعال است که در فطرت همگان وجود دارد. به همین دلیل همگان عاشق حیات، علم، قدرت، غنا، زیبایی، سلامت، رأفت، جود، کرم و ... بیحد هستند که همگی اسماء و نشانههای الهی است. «هو الحی» - «هوالعلیم» - «هو الغنی» و ... .
ب – هدایت: اما «رشد» چه مثبت و چه منفی، بدون هدایت صورت نمیپذیرد، چنان چه هر حرکتی به هر سمتی (حتی حرکات مادی)، بدون هدایت و هادی صورت نمیپذیرد.
هر حرکتی به هر سمتی (حتی حرکات مادی)، بدون هدایت و هادی صورت نمیپذیرد چنان چه شاهدیم در قرآن کریم نیز به واژهی «رشد» و نیز «ضرورت» هدایت و هادی در یک آیه و در داستان برخورد حضرت موسی (ع) با عبد صالح که همان خضر پیامبر (ع) اشاره شده است. حضرت موسی (ع) از حضرت خضر (ع) میپرسد: آیا اجازه میدهی که تو را در آموختن علم رشد تبعیت کنم؟ چرا که میداند این رشد با جهل حاصل نمیگردد، بلکه باید علم آن را بیاموزد، لذا نیاز به معلم و هادی دارد:
«قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (الکهف، 66)
ترجمه: موسى بدو گفت: آیا تو را پیروى كنم كه به من از آنچه آموختهاى كمالى بیاموزى [علم رشد و کمال بیاموزی]؟
هدایت الهی نیز به تناسب نحوه و حکمت خلقت و چگونگی مخلوقات و نیاز آنها - که همگی راه رشد را میپیمایند - به دو صورت انجام میگیرد: یکی هدایت در خلقت است، مانند نظم هدایت شدهای که در تمامی ذرات درونی و بیرونی خود میبینیم، که به آن «هدایت تکوینی» میگویند. و یکی هم هدایتی که ویژهی انسان مختاری است که به او عقل و منطق و قوه اختیار و انتخاب داده شده است. یعنی او را از مبدأ و مقصد و چگونگی عالم هستی مطلع نموده و سپس راه را از چاه نشانش میدهند و برایش راهنما و معلم و هادی هم میگذارند و سپس میفرمایند: دیگر تو آزاد و مختاری که هر مقصدی را خواستی هدف بگیری و در هر راهی که خواستی قدم بگذاری، چرا که راه «رشد» از راه «ضلالت» و گمراهی روشن شده است - «لا إِكْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی - هیچ اكراهى در این دین نیست، همانا كمال از ضلال متمایز شد» (البقره، 256)
در واقع «هدایت» به سوی رشد، مستلزم انطباق با حکمتها، قوانین، مسیر، مقصد و حقایق عالم هستی است. این قوانین گاهی به اجبار و در خلفت اعمال میگردد (تکوین) و گاهی به صورت ابلاغ بیان میگردد (تشریع)،که اطاعت آنها نشانهی پیروی از عقل و عامل رشد و کمال انسان میگردد.
ج – عقل: در کنار حس و فطرت (که به دل تعبیر میگردد) یکی از ابزار شناخت انسان «عقل» است. انسان برخی از امور یا آن چه موجود هست را با حس میشناسد، مانند تمامی عناصر عالم مادی و مشخصاتی چون رنگ، بو، وزن، گرما، سرما و ... – برخی دیگر را با دل یا فطرت میشناد، مانند: محبت، خشم (حب و بغض)، کینه، حرص، طمع، زیبایی و لذت معنوی ... و برخی دیگر را با عقل میشناسد: مانند هستی یا وجود، علت و معلوم و ... .
عقل دارای بدیهیات اولیه است که کسی آن را به انسان آموزش نداده است، بلکه در خلقتش نهادینه شده است. مثل این که عقل جمع بین نقیضین را نمیپذیرد، معلول بی علت، حرکت بی محرک، حادث بدون محدث و ... را نمیپذیرد و خلاف آن حکم میدهد و هر امری را نیز به همین بدیهیات اولیه برگردانده و منطبق کرده و میشناسد.
عقل در واقع چراغ راه است و راه را از چاه نشان نمیدهد و چون هرگز خطا نمیکند، مسیر رشد را به خوبی به انسان نشان میدهد و به همین دلیل نامش را «پیامبر درونی» گذاشتند.
از امام صادق علیهالسلام میپرسند: عقل چیست؟ میفرماید: آن چه شما را به سوی خدا ببرد. یعنی راه رشد به سوی کمال را (که جز خدا نیست) نشان دهد. میپرسند: پس آن چه معاویه داشت چه بود؟ میفرمایند: آن عقل نیست، بلکه ادای عقل و شیطنت است. (اصول کافی، ج1)
ھ –دقت شود که انسان الزاماً به سوی چیزی که میشناسد نمیرود. چه آن که انسان دشمن را هم میشناسد و ابلیس نیز خدا را میشناخت. در واقع عقل روشنگر است، اما عامل و انگیزهی حرکت نیست. مثل این که خیابانی روشن باشد، دلیلی
همهی انحرافات نیز به این دلیل است که برخی تجلی کمال را به جای خود کمال فرض نموده و عاشق مصادیق و سایهها میشوند و به دنبال آنها و به سوی آنها میروند.
ندارد که «من» در آن راه بروم. بلکه انسان به سوی چیزی که آن را دوست دارد «محبوب و معشوق» حرکت میکند و عقل معشوق حقیقی را معرفی مینماید. عقل عامل شناخت و عشق عامل حرکت است و انسان عاشق کمال (خدا) میباشد و همهی انحرافات نیز به این دلیل است که برخی تجلی کمال را به جای خود کمال فرض نموده و عاشق مصادیق و سایهها میشوند و به دنبال آنها و به سوی آنها میروند.
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه ...» (البقره، 165»
ترجمه: و بعضى از مردم كسانى هستند كه بجاى خدا شريكها ميگيرند و آنها را مانند خدا دوست ميدارند و كسانى كه بخدا ايمان آوردهاند نسبت باو محبت شديد دارند.
علت، عامل و انگیزهی همه حرکتها «محبت» و هدف و مقصد همه آنها نیز قرب و وصال و لقای «محبوب» است. خواه محبوب دنیا و مظاهرش باشد، خواه خداوند متعال جل جلاله.
کلمات کلیدی:
گوناگون