پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): بندگان هر کفری گفته و میگویند، اما در مقابل او چیزی ندارند و کارهای نیستند که بخواهند به او [العیاذ بالله]، اتمام حجت نیز بنمایند.
اولاً: کسی میتواند در برابر دیگری "اتمام حجت" کند که حجتی داشته باشد، حالا "بنده" در برابر خالق و ربّ خودش، چه حجتی دارد که اتمام حجت کند؟!
ثانیاً : این طور حرف زدن با خداوند سبحان که نه اتمام حجت است، نه دعا و خواسته، چه رسد به «خلوت عارفانه!»، بلکه سراسر جهالت، تکبر، بیادبی، شریک گرفتن [من] در ربوبیت الهی و گردن کلفتی مقابل خالق و رب میباشد. خلوت عارفانه، ابتدا مسلتزم معرفت (شناخت، اگر چه اندک و اجمالی)، سپس باور و ایمان و سپس اخلاق، ادب و تربیت میباشد.
الف – بسیار دقت کنیم که از شیوههای ابلیس لعین و سایر شیاطین از نوع انسان و غیر انسان، این است که آدمی را (درست مانند خود ابلیس رجیم) پس از انحراف، به بغض، لجاجت، عداوت و خصومت با خداوند سبحان بکشانند! از این رو، شاهدیم که در ضدتبلیغها [به ویژه در فضای مجازی]، کفر و انکار نسبت به خدا و اصل توحید را آن قدر ترویج نمیکنند که جسارت، گستاخی، بیادبی، گردن کلفتی، شاخ و شانه کشیدن برای خدا و جنگ با خدا را ترویج میکنند! یعنی همان حال ابلیس لعین، که منکر خدا نشد، بلکه خصم و دشمن خدا و بندگانش گردید. انسانها نیز اگر اسیر شیاطین شوند، هیچ گاه کفر نمیورزند و انکار نمیکنند، بلکه بیشتر سقوط کرده و میگویند: خدا هست و ما با او دشمن هستیم!
« أَوَلَمْ یرَ الْإِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ » (یس، 77)
ترجمه: آیا انسان ندید (نمیداند) كه ما او را از نطفهای بیارزش آفریدیم، و او به مخاصمه (دشمنی) آشكار برخاست!
ب – قبل از آن که انسان جاهل، متکبرانه به خداوند سبحان بگوید: «من همینیام که هستم»، پروردگارش به او فرمود: « وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَیئًا – من قبلاً تو را خلق کردم، (در حالی که) تو اصلاً چیزی نبودی / مریم علیهاالسلام، 9»؛ و فرمود که من ربّ (پروردگار، صاحب اختیار و تربیت کننده امور) تو هستم؛ پس وقتی در پیشگاه من حاضر میشوی (به قول سؤال: خلوت عارفانه)، بدان که در مکان مقدسی قرار داری، پس ابتدا کفشهایت را در بیار، یعنی به قول معروف: پیاده شو. منیّت و تکبر را کنار بگذار، مانند "بنده" باش، نه متکبری گردنکِش؛ آن وقت میفهمی که تو را برگزیدم؛ پس حالا گوش کن که به تو چه وحی میکنم:
« إِنِّی أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَیكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى »
- همانا من پروردگار تو هستم! كفشهایت را بیرون آر كه تو در سرزمین مقدس طوی هستی.
« وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یوحَى »
- و من تو را انتخاب كردم، اكنون به آنچه بر تو وحی میشود گوش فرا ده!
« إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِی »
- همانا منم الله ، معبودی جز من نیست، مرا پرستش كن و نماز را برای یاد من به پادار.
ملاحظه: اگر چه آیات در خصوص حضرت موسی علیه السلام میباشد، اما قصص انبیاء، قصه همگان است.
ج – قبل از آن که انسان جاهل، متکبرانه به خداوند سبحان بگوید: «من همینیام که هستم»، باید از خودش بپرسد: «حالا چه هستم که میگویم من همینیام که هستم»؟!
خب، او چه میداند که چه هست؟ اما خالق و ربّش او را تعریف و توصیف نموده و به خودش شناسانده است. فرموده که تو نطفهای بیش نبودی که در طی خلق بعد از خلق، بدین صورت درآمدی؛ اما دقت کن که تا قبل از "آدم شدن"، جسم، جسد و حیوانی بیش نیستی و بلکه پستتر از حیوانات هستی! و من به تو "عقل" را به عنوان «حجت درونی» و انبیا و وحی و امامان را به عنوان «حجج بیرونی» عنایت کردم و خودم دوست و ولیّ تو میشوم و سرپرستیات میکنم تا رشد کنی و آدم و کامل شوی.
اما اگر این انسان جاهل و متکبر، باز هم خواست با خدا اتمام حجت کند و به جای خلوت عارفانه، در خلوتی جاهلانه و گستاخانه بگوید: «من همینیام که هستم!» خدایش میفرماید:
« إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا » (الإنسان، 3)
ترجمه: ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاكر باشد (و پذیرا گردد) یا كفران كند. - (و سپس در آیات بعدی سرانجام هر کدام را نیز تبیین نمود)
به جهنم که، به درک:
بسیار دیدهاید که وقتی کسی دیگری را نصحیت میکند، به او لطف و مرحمت میکند و به او بشارت و انذار میدهد ...، اما طرفش هم چنان گوشهایش را گرفته و به عناد و لجاجت ادامه میدهد، خیر خواه منذر میگوید: «به جهنم که» یا میگوید: «به درک»! این در واقع بیان خداوند است که میفرماید: حالا که عناد و لجاجت و دشمنی داری، به جهنم که، به درک. منتهی لفظ ما، فقط لفظ است، لذا گاهی تبدیل به ناسزاگویی میشود؛ ولی کلام خدا، عین فعل خداست، یعنی واقعاً عاقبت این عنادش را همان سقوط به درکات و جهنم قرار میدهد:
« إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِیرًا » (النساء، 145)
ترجمه: (زیرا) منافقان در پائینترین مرحله دوزخ قرار دارند و هرگز یاوری برای آنها نخواهی یافت (بنابراین از طرح دوستی با دشمنان خدا كه نشانه نفاق است بپرهیزید).
آیا خواستهی وقیحانه و بی شرمانهای است؟
نه تنها وقیحانه و بیشرمانه است، بلکه بسیار جاهلانه نیز میباشد. دقت کنید که کافر، اساساً خدا و معاد را قبول ندارد و بالتبع از خدا درخواستی ندارد، اما کسی که میگوید: «خدایا مرا بکش»، یعنی خدا را قبول دارد و میداند که جان را او میستاند؛ اما با او لجاجت و خصومت میورزد!
خب، برای چنین آدمی، چه فرقی دارد که خدا او بکشد یا نکشد، در هر دو حال، در هلاکت است و جهنم در همین دنیا نیز بر او محیط است، منتهی تفاوت این است که تا وقتی خدا او را نکشته، فرصتی برای تعقل، تفکر، استغفار، توبه (بازگشت)، آدم شدن و حتی بندهی مخلص و مقرب خدا شدن دارد، اما وقتی خدا او را بکشد، دیگر فرصتش به اتمام میرسد.
چه اصراری به لجاجت هست؟
حالا چه پسر 11 ساله و چه مردان یا زنان بزرگتر، چرا با خدای خود (به ویژه در ایام ماه مبارک رمضان که میهمان خدای خود هستند) خلوت عارفانه نداشته باشند و در این خلوت، حمد و شکر او را به جای نیاورند، طلب استغفار، توبه و هدایت نکنند و ابراز محبت ننمایند ...، اما ناشکری، گردن کلفتی و بیادبی کنند، با تمام ضعف و حقارت خود، شاخ و شانه هم بکشند و بگویند: «من همینیام که هستم»؟! ریشه این لجاجت و خصومت و بغض نسبت به ارحم الراحمین، چیست و کجاست؟! پس اگر کسی [با تمام جهل و تکبرش]، احیاناً خلوت عارفانهای، ولو برای یک لحظه، با خدای مهربانش داشت، با شعور و خلوص تمام بگوید: « لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّی كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ »، تا او نیز به خود او و تمامی ملائکه و مؤمنین بگوید:
« فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّینَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ » (الأنبیاء،87 و 88)
ترجمه: پس ما دعای او را به اجابت رساندیم، و از آن اندوه نجاتش بخشیدیم، و اینگونه مؤمنان را نجات میدهیم.
مشارکت و همافزایی (سؤال کوتاه و نشانی لینک پاسخ، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی)
چرا بنده نمیتواند با خدای خودش اتمام حجت کند؟! مثلاً بگوید: من همینیام که هستم، نمیخواهم اطاعت کنم، پس مرا بکش!
http://www.x-shobhe.com/shobhe/7684.html
کلمات کلیدی:
گوناگون توحید