یپلوتینوس، یكی از فلاسفه معروف یونان، سخنان بسیاری به زبان فلسفه گفت. از آن جمله، گوید: در جهان، آنچه هست همه یك چیز است و آن خداست و چیزهای دیگر از او جدا شدهاند ... در كتاب ناسخ التواریخ، در ذیل حال زردشت كه در سال ۵۰۲۳ بعد از هبوط میزیسته عقاید پارسیان قدیم را نگاشته و فرقههای آنان را شرح داده و گفته شده است: حكمای ایشان همه اشیا را پرتو هستی مطلق دانند... و اینها را فارسیان و ایزدیان و سپاسیان... گویند.... فرایرج پسر فرشید است. او گوید: مجردات كه عقول و نفوساند نیز وجود ندارد و هستی واجب الوجود راست و بس؛ دیگر همه وهم و خیال است... ؟
پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه):
●- در هستی شناسی، که کار عقل است و علمش را امروزه فلسفه مینامند، هیچ جایی برای تعصبات نژادی، چون فارسی، عربی، یونانی و ... وجود ندارد؛ چرا که خداوند خالق و رب یکیست - عالم هستی، آسمانها و زمین نیز یکیست و به تناسب نژاد و زبان انسانها متغیر نمیگردند؛ انسان نیز یک نوع از موجودات و مخلوقات میباشد که به او نور عقل و علم موهبت شده است، حال در هر کجا و هر زمانی که به دنیا آمده باشد، به هر زبانی که سخن بگوید، و از هر نژادی که باشد؛ لذا خالق این عالم هستی و انسان فرمود:
«یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ» (الحجرات، 13)
ترجمه: ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (اینها ملاک امتیاز نیست،) گرامیترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست؛ خداوند دانا و آگاه است!
اگر دقت داشته باشید، آنها که با توحید، معاد، اسلام و قرآن مجید مخالف و حتی دشمن هستند، سعی دارند که دین خدا را عربی و خود را ایرانی، فارسی و یا پارسی بشمارند و گاه حتی شعار از "دین، پیامبر و کتاب ایرانی" سر میدهند! و این در حالی است که از لباس پوشیدن، تا نوع خوراک، تا حتی در منش، اخلاق، رفتار و گفتار، از غرب تقلید میکنند! و در اندیشه نیز از نظریات یونان باستان گرفته تا "ایسم"های نوین غربی، را تبعیت مینمایند؛ تا مبادا خدایی ناکرده، به اسلام توجه کنند و دست کم در درون خود گواهی دهند که حق است.
●- در هستی شناسی، که کار عقل است؛ "زمان"، بدین معنا که چه کسی اول گفته – چه کسی قبلاً گفته و یا چه کسی بعداً گفته نیز هیچ نقشی ندارد؛ بلکه برهان و دلیل معقول و منطقی شرط است؛ حال خواه سقراط یا فلاسفهی یونانی در قرون پیش از او چیزی گفته باشند، یا انبیای بعدی و یا فلاسفهی معاصر. چنان که پس از عقل نظری، در "عقل ریاضی" نیز زمان کشف و بیان، هیچ نقشی ندارد – چنان که حتی در علوم طبیعی و تجربی نیز اگر مقولهای به اثبات علمی رسیده باشد، زمان در آن نقشی ندارد و تغییرش نمیدهد.
به عنوان مثال: "زمین و سیارات جاذبه دارند"؛ حال خواه از قدیم در بیان وحی بدان اشارات مستقیم یا غیر مستقیم شده باشد و یا نشده باشد – یا دانشمندان قدیمیتر بدان اشاره کرده باشند و یا نکرده باشند – یا به نام گالیله ثبت شود و یا نشود و ... .
«اللّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوی عَلَى الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لأَجَلٍ مُّسَمًّى یُدَبِّرُ الأَمْرَ یُفَصِّلُ الآیَاتِ لَعَلَّکُم بِلِقَاء رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ» (الرّعد، 2)
ترجمه: خدا همان کسی است که آسمانها را، بدون ستونهایی که برای شما دیدنی باشد، برافراشت، سپس بر عرش استیلا یافت (و زمام تدبیر جهان را در کف قدرت گرفت)؛ و خورشید و ماه را مسخّر ساخت، که هر کدام تا زمان معینی حرکت دارند! کارها را او تدبیر میکند؛ آیات را (برای شما) تشریح مینماید؛ شاید به لقای پروردگارتان یقین پیدا کنید!
●- بشر از زمان پیدایش و حیات در زمین، در پی "شناختِ" خود و عالَم هستی و حقایق آشکار و پنهان آن بوده است، لذا قدمت تاریخ "هستی شناسی" توسط انسان، به حضرت آدم علیه السلام میرسد که فرمود: تمامی اسماء (نشانهها) را به آدم تعلیم دادیم و وقتی آنها را به فرشتگان عرضه داشتیم، اقرار کردند که ما چنین علمی نداریم، چون تو به ما نیاموخته بودی:
«وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ * قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ» (البقره، 31 و 32)
ترجمه: و علم تمامی اسماء را به آدم آموخت [اسم یعنی نشانه، و دانشمندان امروزه دریافتهاند که علم یعنی نشانه شناسی]، بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: «اگر راست میگویید [که برای خلیفة الهی افضل از آدم هستید]، اسامی اینها را به من خبر دهید * فرشتگان عرض کردند: «منزهی تو! ما چیزی جز آنچه به ما تعلیم دادهای، نمیدانیم؛ تو دانا و حکیمی»
بنابراین، از آنجا که هر چه هست، تجلی علم الهی است و خالق انسان و جهان خداوند سبحان است، "معلم" نیز خود اوست. لذا اولین آدم نبی بود و همیشه انبیا و رسولان الهی و اولیای آنها در بین مردم بودهاند و ریشهی "هستی شناسی" توسط آدمی، به آنان و وحی میرسد. حال چه بدانند و چه ندانند – چه در سرزمین فارس باشند و چه در یونان (مانند سقراط که توحید ابراهیمی را شناخت و تبلیغ نمود، و به همین سبب کشته شد – به قول آیت الله جوادی آملی، شهید توحید شد).
در نتیجه: این که یونانیان یا پارسیان قدیم، به حقایقی در هستی شناسی دستیافته باشند، نه یک مقولهی ملی و نژادی قلمداد میگردد و نه امر عجیب و غریبی میباشد.
وجود (هستی):
البته که "هستی"، یک حقیقت است. مگر میشود دو یا چند "هستی" متفاوت را فرض نمود؟! اگر برای "هستی" تنوع و کثرت فرض شود، یعنی تمامی آنها داخل در حدود، نقص و نیستی میشوند. وقتی گفته شود «دو هستی»، یعنی هر کدام حدودی دارند، پس هستی محض نیستند؛ و هستی یک حقیقت محض است. ترکیب نیست که تجزیه شود، کثرت نیست که به شمارش آید و محدود نیست که جایی خالی از آن باشد و یا به هستی دیگری تعلق داشته باشد.
بنابراین، هر عقل سلیمی، با تفکر و تعمق، متوجه میشود که هستی یک حقیقت است و آن خداوند سبحان است که از هر گونه نقص، کاستی و نیستی، مبرا و منزه میباشد.
ممکن است دانشمندانی این معنا را از پیامبر و وحی، اخذ نموده باشند، و دانشمندان دیگری، مطلبی از آنان نشنیده و نخوانده باشند و با تعقل و تفکر به این نتیجه رسیده باشند، خواه در فارس و یونان باستان باشند، و یا در عصر حاضر، در ایران، چین یا امریکا.
*- امام کاظم علیه السلام فرمودند که خداوند متعال "عقل" را حجت درونی و پیامبران را حجج بیرونی خود قرار داد. بنابراین "عقل" اگر محجوب، معیوب و مدفون نگردد، در امر هستی شناسی، به همان نتایجی میرسد که انبیا از بیرون تعلیم داده و متذکر شدهاند. بالاخره آن چه پیامبران تعلیم دادهاند نیز با عقل شناخته شده و تصدیق میگردند.
نور:
"نور"، همان هستی است. نور چه در فلسفه و چه در فیزیک [انواری که در عالم طبیعت میبینیم یا میشناسیم]، یک تعریف دارد؛ میگویند: «نور یعنی چیزی که خودش آشکار است و سبب پدید آمدن و یا آشکار شدن چیزهای دیگری میشود». چنان که ما در نگاه طبیعی، نور خورشید را به واسطهی روشن کنندهی دیگری نمیبییم، اما همه چیز را با نور خورشید میبینیم. در عالم خلقت نیز نور خودش هست، و به چیزهای دیگر "نور = هستی" میبخشد.
«اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ / النّور، 35»، یعنی "هستی" و نیز "هستی بخش"، همان خداوند متعال است و دومی یا کثرت ندارد.
نور و سایه:
برخی برای تقریب ذهن، وجود خداوند متعال و تجلی او (مخلوقات) را تشبیه به "نور و سایه" کردهاند؛ اما باید توجه داشت که اولاً: نور سایه ندارد – ثانیاً سایه، سایهی چیز دیگری است که نور بر آن تابیده شده است - و ثالثاً: بالاخره همان سایه نیز وجود دارد و خیال نیست. لذا خداوند متعال هیچ گاه نفرمود که آن چه هست، سایهی من است و یا خیال است! بلکه فرمود: من خلق کردهام، هستی بخشیدهام، ماهیت دادهام، و آن چه هست، مخلوق من است، و واقعیت خارجی دارد، نه این که "خیال" باشد!
انحرافات:
بشر، یک موجود است و به یک "هستی" مینگرد، اگر چه جلوههایش متفاوت باشد و یا هر کسی از زاویه و در محدودهای ببیند. برخی از تجلیات هستی، غیر مادی میباشند، مانند عقل و عشق - و برخی دیگر مادی هستند، مانند زمین و آسمان و هر چه در آنهاست.
بنابراین، هر انحرافی که در افکار و عقاید بشر ایجاد میشود، مبتنی بر یک حقیقتی است که او اصلش را با "عقل و فطرت" و سپس علم شناخته است، اما در امتداد مسیر را به خطا رفته است! مانند بندگی بتها، طاغوتها و حتی إلههای کاذب و گوناگون، که ریشه در اصل گرایش فطری به شناخت و پرسش خداوند متعال دارد.
*- بنابراین، ممکن است نظریهپردازی بگوید: «هستی یکی است و آن خداوند است، و بقیه از او جدا شدهاند»! خب، بخش اول را درست شناخته، اما توجه ننموده که چیزی از هستی جدا نمیشود، که اگر جدا شود، هم خودش ناقص است و هم هستی را ناقص میکند! هستی مرکب نیست که تجزیه شود و چیزی از او جدا شود و به چیز دیگری بدل گردد.
*- ممکن است نظریهپردازی بگوید: «هستی یکی است و آن خداوند است و ما بقی هر چه هست، وهم و خیال است»! و ما میپرسیم: «بالاخره این وهم و خیال، خودش هست یا نیست؟!» میپرسیم: این وهم و خیال در چه کسی هست؟ آیا عالم هستی وهم و خیال خالق آن است؟ یعنی خداوند که هستی و کمال محض است، ذهن دارد و دچار ذهنیت، توهم و تخیل میشود؟! میپرسیم: ما چگونه تخیل خدا را درک کردیم؟! و یا آن که عالم هستی، وهم و خیال ما انسانهاست؟! حال آیا ما انسانها هستیم و تخیل داریم که وهم و خیال میکنیم، یا نیستیم و این عدم است که وهم و خیال میکند؟!
●●● – بله، یک هستی بیشتر وجود ندارد و نمیتواند وجود داشته باشد و آن خداوند متعال است؛ بقیه هر چه هست، تجلی او در خلقت است که به آنها ماهیت داده است. یکی را فرشته خلق نموده، دیگری را انسان – یکی را خورشید خلق نموده و دیگری را ماه و زمین ...؛ و اینها همه وجود دارند، نه این که وهم و خیال باشند، منتهی هستی آنها، ذاتی نیست، بلکه قائم به هستی خداوند سبحان میباشد.
این که حتی علما، حکما و عرفای ما نیز میگویند: «ما هیچیم»، یعنی هستی اوست و ما از خودمان هیچ ندارم، و هر چه هست تجلی و خلق اوست، نه این که ما وجود نداریم و هر چه هست خیال است!
مشارکت و هم افزایی (پرسش و نشانی لینک پاسخ)، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی.
پرسش:
فلاسفه یونان قدیم و نیز پارسیان از پیش گفتهاند: فقط یك چیز هست و آن خداست و چیزهای دیگر از او جدا شدهاند – هر چه هست، خیال است!
پاسخ:
http://www.x-shobhe.com/shobhe/9881.html
پیوستن و پیگیری در پیامرسانها:
- تعداد بازدید : 930
- 20 تیر 1398
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: گوناگون توحید