بسم الله الرحمن الرحیم
بشر از ابتدای خلقتش تا کنون، درگیر معضلی به نام جنگ و خونریزی بوده است. کشتارهایی که حتی بین حیوانات وحشی کمتر اتفاق میافتد و بین حیوانات درندهای که به صورت جمعی زندگی و شکار میکنند (مثل شیر یا گرگ) نیز بسیار نادر است!
گذشت زمان، رشد بشر، گسترش زندگی اجتماعی و پیدایش نظریات، مکاتب و تئوریهای جدید و حتی تأسیس سازمانهای بینالمللی و تدوین حقوق بشر که به ظاهر نمادهایی از تمدن بشری هستند نیز نه تنها هیچ تأثیری در کاهش کثرت این جنگها نداشت، بلکه گاه سبب افزایش آنها و ظلم جهانی سازماندهی شده گردید؛ و رشد علمی، گسترش ارتباطات و پیشرفت تکنولوژی نیز نه تنها از شدت خوی آدمکشی و ددمنشی در نسلکشی و حتی بچه کشی نکاست، بلکه بر تعداد و تنوع آن افزود. بیتردید جنایاتی که در جنگهای کنونی در فلسطین، لبنان، غزه، عراق، افغانستان، سوریه، بوسنی، میامی و ... (که همه علیه مسلمانان است) اتفاق میافتد، با جنایات جنگهای جهانی اول و دوم قابل مقایسه نیست و جنایات آن دو جنگ نیز با جنگهای قرون وسطایی قابل قیاس نمیباشد و جنگهای قرون وسطایی نیز وحشیانهتر از جنگها اعصار قدیمیتر در جهان بوده است.
اگر جنگهای بزرگ و کوچک تاریخی را مروری کنیم، شاهد خواهیم بود که هر چه به عصر مدرنیته و بالاخره «لیبرال دموکراسی» نزدیکتر شدیم، تعداد جنگها بیشتر، دامنهی آن گستردهتر و فجایعاش عمیقتر شده است! اما چرا؟
انسان، با تمام ویژگیهای انسانی و خصوصیات حیوانیاش، زندگی اجتماعی دارد و زندگی اجتماعی مستلزم برخورداری از قوانین متفاوت در تمامی شئون است و قانون نیز ضمانت اجرا میخواهد. این یک اصل کلی و غیر قابل انکار و توجیه میباشد.
اما سؤال اینجاست که «چه کسی باید قانونگزار باشد و ضمانت اجرایی چیست و کدام است»؟ «قوانین بر چه پایهها و اصولی وضع میشوند و خلاصه چه قدرتی ضمانت اجرایی را تعیین و تحمیل مینماید؟»
در اینجا نظریهپردازان (تئوریسینها)، جامعهشناسان، فلاسفه و حکما، حقوقدانان و بالاخره سیاستگزاران وارد صحنه شده و هر کدام نظریاتی دادند که گاه درجا مورد نقد قرار گرفت، گاه برای مدتی مورد پسند واقع شد، گاه به زور تحمیل شد و گاه مورد حمله و هجمه نیز قرار گرفت.
اما به طور کلی و به ظاهر، این نظریات از سه حالت خارج نبوده و نیست:
الف – قانونگزار خداوند است و ضمانت اجرایی را نیز او با قوانین حاکم بر عالم هستی، در دنیا و آخرت تحمیل میکند.
ب – قانونگزار فرد یا سیستم قدرتمند و حاکم است (دیکتاتوری) و ابزار قدرتش را برای ضمانت اجرا به کار میگیرد.
ج – دموکراسی (رأی اکثریت) باید مبنای قانونگزاری باشد و دموکراسی خودش ضمانت اجرا میباشد.
اما واقعیت این است که دو راه بیشتر وجود ندارد که عبارتند از: خدا و دین خدا – و یا – دیکتاتوری که با جنگ اعمال قانون، اعمال قدرت و تحمیل فرمانروایی میکند؛ و دموکراسی یا ورژن جدید آن به نام «لیبرال دموکراسی» نیز فقط یک حلقه واسطه در فریب اذهان عمومی میباشد.
دموکراسی مطلق وجود خارجی ندارد. هر نظامی دموکراسی را قبول دارد، اما با تعاریف و چارچوبهای خود محدودش میکند و خارج از چارچوب خود را نقض دموکراسی قلمداد مینماید، که این خود نوعی قید و البته نوع بشریاش «دیکتاتوری» است.
مثال عینی بیاورم؛ در بُعد جهانی، دموکراسی یعنی چه؟ آیا یعنی رأی اکثریت؟ حالا اگر هفتصد میلیون مردم امریکا همگی رأی به سلطهی امریکا بر جهان دادند، چه میشود؟ آیا حق با آنان است؟ اگر حدود سیصد یا چهار صد میلیون مردم اروپا نیز به آنان پیوستند چه میشود؟
این تعداد کمتر از مردم هندوستان یا چین هستند، پس اگر آنها بر خلاف رأی دادند چه میشود؟ اگر بیش از یک و نیم میلیارد مسلمان به حکومت اسلامی رأی دهند چه؟ آیا دموکراسی پذیرفته است؟ آیا غیر از این است که امروزه تمامی مردم جهان مخالف نظام دیکتاتوری و سرمایهداری غرب هستند؟ پس چرا برچیده نمیشود؟
دموکراسی در بُعد ملّی یعنی چه؟ آیا رأی هر ملتی برای مملکت خودش قابل قبول، محترم و لازمالاجرا میباشد؟ پس اسرائیل چگونه پیدا شد؟ پس فلسطین چگونه نابود شد و ملتش چرا آواره شدند؟ پس چرا به ایران و عراق و افغانستان حمله شد؟ این همه دخالت بیگانگان در امور داخلی کشورها و مقابله با خواست ملتها و این همه جنگ و خونریزی که بدون استنثنا عاملش مدعیان دموکراسی و لیبرال دموکراسی هستند، برای چه اتفاق میافتد؟
پس، دموکراسی دست کم در عرصه سیاست، حکومت، قانونگزاری، اجرای قوانین، ضمانت اجرایی و تحمیل آن، هیچ معنا و مفهومی ندارد و دروغی بیش نمیباشد. این دموکراسی، همان دیکتاتوری است و همین دلیل مدعیان، سردمداران و پرچمدارانش همیشه امپریالیسم جهانی و صهونیسم بینالملل بودهاند و نه تودههای مردمی جهان.
میماند «دین خدا» یا «دیکتاتوری و جنگ»:
اگر دین خدا حاکم شد، مردم در سایهی توحید به وحدت میرسند و در کنار یک دیگر انسانوار زندگی میکنند. دیگر کسی از آن سر دنیا برای خودش قانون وضع نمیکند – دیگر کسی به زور و تحمیل جنگهای سخت و نرم، در پی اعمال و تحمیل امیال خودش نمیافتد و ملتها را به خاک و خون نمیکشد و مردمان در امنیت همه جانبه، با تعاون یک دیگر، مسیر رشد را میپیمایند. ربّ (صاحب اختیار و تربیت کننده امور) یکی است و او نیز «الله جلّ جلاله» میباشد و ربّ النوعها و فراعنه هر زمان، نمیتوانند ادعای ربوبیّت و ابر قدرتی کنند و فریاد «انا ربّکم الاعلی» برآورند. همه بنده و تسلیم هستند، اما بنده خدا، نه بندهی بندگان دیکتاتور و شیطان صفت.
اما اگر دین خدا حاکم نشد، دین خدایان و فراعنه حاکم میشود. ادیانی که قوانیناش نه تنها مبتنی بر علم و حکمت الهی یا بشری نیست و هیچ سازگاری با نظام هستی ندارد، بلکه بر پایهی نفس و منافع شخصی است.
حال دیکتاتور، چه شخص باشد و چه یک نظام سلطه، مترصد آن است که ارادهی او در جهان محقق گردد، نظم نوینی در راستای اهداف او حاکم شود، وحدتی حول محوریت و ربوبیت او ایجاد گردد و همگان بندهی او شوند.
خب، او میخواهد این دعوت را بر اساس کدام اصول و معیار طرح کند؟ این اهداف را چگونه محقق میکند و چه راهکاری برای تسلیم مردم و سلطهی خود خواهد داشت؟ آیا غیر از اعمال زور به انحای متفاوت که در نهایت به شکل جنگ و خونریزی ظهور میکند، راه دیگری وجود دارد؟
این است که بشر همیشه درگیر جنگ و آدمکشی و قتل عام بوده، هست و خواهد بود. تا وقتی دین خدا حاکم نشود، حکام جور و طواغیت حاکم میشوند و جنگ نتیجه طبیعی این حکومت است.
جهان بیرونی، عین مملکت وجود است. در مملکت وجود که خودمان حاکم آن هستیم نیز اگر دین خدا حاکم نشد، چنگ و خونریزی به راه میافتد. جنگ عقل با نفس، جنگ حب با بغض، جنگ میل با اجبار، جنگ نیاز با طمع و ... – در جهان بیرونی نیز همینطور است، اگر دین خدا حاکم نشد، هر شخصی، هر حزبی، هر گروهی، هر باندی، هر جریانی، هر نظامی و ...، سعی میکند تا قدرتمند شده و دیگران را به سلطه بکشد و رسیدن به این هدف راهی جز جنگ و کشتار ندارد.
کلمات کلیدی:
یادداشت جنگ و جهاد