پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): نیاز به اثبات ندارد؛ چرا که این فرض فقط هنگامی ممکن است که خالق نیز مخلوق باشد و به خطا خالق نامیده شده باشد. "نیاز" از صفات مخلوقات است. البته اثبات این که ناظمیت صف ذاتی است و این که چرا او نیازمند به ناظم دیگری نیست، دو مقولهی متفاوت است.
الف – پاسخِ «چرا خداوند سبحان خود نیازمند خالق یا ناظم دیگری نیست» بسیار روشن است؛ چرا که هر موجودی که وجودش نیازمند به خالق باشد و یا اعضا و اجزا داشته باشد و نظم حاکم بر اجزا و ارتباطاتش نیازمند به ناظم باشد، مخلوق است و خالق (خدا) نیست؛ و اساساً هر موجودی که نیازمند به دیگری باشد، "خدا" نیست، و آن که خلق میکند و نیاز موجودات نیازمند را مرتفع مینماید، همان خداست.
پس هر گاه در ذهن خدایی فرض شد که خودش نیازمند خدایی دیگر میباشد، عقل حکم میدهد که «مفروض تو خدا نیست، بلکه خودش نیز مخلوق میباشد».
ب – وقتی گفته میشود: «عالم هستی»، مقصود "عالَم مخلوقات" میباشد که نیازمند به خالق و ناظم میباشند. پس اگر خالق و ناظمی خودش هم نیازمند باشد، میشود «مخلوق»؛ پس چنین موجودی خالق نیست؛ بلکه مخلوقی است مانند سایر مخلوقات.
نظم:
یک – نظم یعنی رابطه هدفدار میان اجزا و اعضای یک مجموعه؛ که البته تصادفی به وجود نمیآید؛ و علتش این است که هیچ چیزی تصادفی به وجود نیامده و نمیآید.
دو – رابطهی هدفدار میان اجزای یک مجموعه، یعنی از ترکیب و ارتباط منظم اجزای آن، هدف معینی حاصل میگردد و حکمت این رابطهها را معین مینماید.
سه - خداوند سبحان، مرکب و مجموعهای از اعضا و اجزا نمیباشد، بلکه "واحد" و "احد" است، و چون فقط او "واحد و احد" میباشد، پس هیچ مثل و مانندی در میان مخلوقات ندارد « لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ ». پس مخلوق هستند و او خالق است – همه در اصل وجود خود نیازمند هستند و او غنی و بینیاز است – همه از کمالات نسبی و قائم به غیر برخوردار شدهاند، و او هستی و کمال محض است و قائم به غیر نیست (ناقصی نیست که کمال را از دیگری گرفته و بگیرد).
چهار - هر موجودی که خالق نباشد، حتماً مخلوق است و نیازمند به خالق خود (یا به تعبیری علت وجودی خود) میباشد؛ بنابراین، فرض خالق دیگری برای خدا، به مثابهی مخلوق دانستن اوست؛ و آن چه مخلوق باشد، دیگر خالق (خدا) نیست.
صفات ذاتی:
مقصود از صفات ذاتی این است که "صفت عین ذات" میباشد؛ و آن چه برای ما مشهود و یا مُدرک میگردد، تجلی آن اسمها یا صفات میباشد. مثل: علم، قدرت، زیبایی، رحمت و ... که تجلی علیم، قادر، جمیل، رحمان و ... میباشد و این تجلیات را در نشانههای او تجلی علم، قدرت، حکمت و ... میباشند را در عالم هستی (مخلوقات) میبینیم و میشناسیم.
●- بدیهی است که صفت اگر عین ذات نباشد، عارض بر ذات است و آن وقت است که "ترکیب" به وجود میآید و هر مرکبی حتماً مخلوق و نیازمند است و کمترین حد نیاز او نیز نیاز به اجزای خودش میباشد.
●- پس، این که ما میگوییم: "صفت"، بیشتر به خاطر تفکیک علوم شناختی میباشد، وگرنه چنین نیست که خدا چیزی باشد و صفاتش چیز دیگری باشند که بر او عارض شده باشند و درنهایت مجموعهی این ترکیبات، خدا را تشکیل دهند!
●- وقتی گفته میشود که صفتی عارض شده است، یعنی از یک سو آن ذات فاقد آن صفت بوده و سپس عارض بر او شده است، و از سویی دیگر، آن صفت خودش قبلا بوذده و سپس بر کسی عارض شده است.
به عنوان مثال: ما وقتی به دنیا میآییم، هیچ علمی نداریم، و سپس این علوم بر ما عارض میشود؛ بنابراین "علم و عالِم" بدون ما نیز وجود دارند، چنان که هیچ قدرتی نداریم، و سپس قوایی به دست میآوریم، پس قادر و قدرتش قبل از ما بوده است.
«وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (النحل، 78)
ترجمه: و خدا شما را از شكم مادرانتان در حالى كه چيزى نمىدانستيد بيرون آورد و براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد باشد كه سپاسگزارى كنيد.
●- بنابراین، اگر فرض شود که خداوند سبحان، فاقد این کمالات [که آنها را صفت مینامیم] بوده و سپس بر او عارض شده است؛ اولاً او مخلوق فرض شده است و در اصل وجودش نیازمند به خالق میگردد – و ثانیاً وجود کمالات در خارج از او فرض شده است! و ثالثاً خداوند سبحان، موجودی مرکب از اجزا و اعضا و صفات و خواصشان فرض شده است که تمامی این مفروضات، با توحید منافات دارد.
امیرالمؤمنین علیه السلام (خطبه اول نهج البلاغه):
اَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ، وَ كَمالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْديقُ بِهِ،
آغاز و اساس دین شناخت اوست، و کمال معرفت (شناخت)، تصدیق (باور قلبی) اوست.
وَ كَمالُ التَّصْديقِ بِهِ تَوْحيدُهُ، وَ كَمالُ تَوْحيدِهِ الإخْلاصُ لَهُ،
و کمال تصدیق او، توحید (یکتا و یگانه دانستن) اوست و کمال توحید [نیز]، اخلاص (بیپیرایگی و صافی) برای اوست.
وَ كَمالُ الإخْلاصُ لَهُ نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْهُ،
و کمال اخلاص برای او، نفی صفات [زاید و عارض بر ذات] از اوست.
لِشَهادَةِ كُلِّ صِفَة اَنَّها غَيْرُ الْموْصُوفِ، وَ شَهادَةِ كُلِّ مَوْصُوف اَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ.
چرا که هر صفتی، خود گواهی میدهد که غیر موصوف است، و هر موصوفی خود گواهی میدهد که همانا چیزی غیر از صفت است. (جمع این دو، مستلزم ترکیب میباشد).
فَمَنْ وَصَفَ اللّهَ سُبْحانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ،
پس هر کس خداى سبحان را با صفتى وصف کند او را با قرینى پیوند داده است،
وَ مَنْ قَـرَنَهُ فَقَدْ ثَنّـاهُ، وَ مَنْ ثَنّـاهُ فَقَـدْ جَـزَّاَهُ،
و هرکه او را با قرینى پیوند دهد دوتایش (مرکب) انگاشته، و هرکه دوتایش انگارد، داراى اجزایش (قابل تجزیه) دانسته است،
وَ مَـنْ جَزَّاَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ، وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ اَشارَ اِلَيْهِ،
و هرکه او را داراى اجزاء بداند، حقیقت او را نفهمیده، و هر که حقیقت او را نفهمید برایش جهتی قابل اشاره پنداشته است،
وَ مَنْ اَشارَ اِلَيْـهِ فَقَـدْ حَـدَّهُ، وَ مَـنْ حَـدَّهُ فَقَـدْ عَـدَّهُ،
و هر که براى او جهت اشاره پندارد، محدودش به حساب آورده است، و هرکه محدودش بداند چون معدود به شمارهاش در آورده است (هر محدودی قابل اندازهگیری و شمارش است).
●- بنابراین، وقتی گفته میشود: خداوند متعال علیم، حکیم، قادر و یا رحمان، جواد، کریم یا ناظر و ناظم است؛ مقصود این نیست که خدا چیزیست و این صفات چیزی دیگر، بلکه همه عین ذات اوست و آن چه مربوط به فعل اوست (صفات افعالی)، جلوات و تجلیات همان صفات عین ذات او در مخلوقات (فعل خدا) میباشد.
پرسش:
در نیاز عالم هستی به خدا و ناظم شکی نیست. اما چگونه اثبات میشود که ناظمیت صفت ذاتی خداست و چرا او نیازمند به ناظم دیگری نیست؟
پاسخ:
http://www.x-shobhe.com/shobhe/9463.html
پیوستن و پیگیری در پیامرسانها:
کلمات کلیدی:
اعتقادی توحید