بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
با سلام و احترام؛ اعیاد شعبانیه را تبریک عرض مینمایم.
مقولۀ «انسان شناسی» که از «خود شناسی» آغاز میشود، همیشه ذهن بشر را به خود مشغول داشته است؛ چرا که تا آدمی خود را نشناسد، نه خدا را میشناسد و نه حتی میتواند در عمر کوتاه و زندگی خود، راه درستی را در مسیر رشد و کمال بپیماند، اگر چه رشد و کمال نیز به تناسب «تعریف از انسان» تبیین میشود؛ و نه حتی میتواند رابطۀ معقول و مفیدی بین خود و آن هست را بشناسد. به عنوان مثال: وقتی میگویند: «انسان فقط نوعی از حیوانات میباشد، و او حیوان ناطق، حیوان دوپا، حیوان با شعور بیشتر، حیوان ابزار ساز و ... بیش نیست!»، رشد و کمالش چه چیزی میتواند باشد، به جز فربهی و تبعیت از هوای نفس؟! خوردن، خوابیدن، جفتگیری و مُردن!
از این رو، باید ابتدا «انسان» با تمامی شاخصههای مادی و غیر مادیاش، تعریف و شناخته شود.
خداوند متعال فرمود: «لَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَابًا فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ - ما بر شما كتابی نازل كرديم كه ذکر (یاد) شما در آنست، آيا انديشه (تعقل) نمیكنيد؟» (الأنبیاء، 10)
یعنی: «عقل» ابزار شناخت حقایق است و البته به نور علم میبیند، پس همانگونه که کتاب خلقت را پیش روی آدمی گشودم، کتاب وحی را نیز نازل نمودم و انسان را در آن از آغاز خلقت، تا پدید آمدن بدن، دمیدن روح و نقاط ضعف و قوتش و راه سعادت و هلاکتش تعریف نمودم، تا انسان بتوان با «عقل» و به نور این علم، خودش را بشناسد.
فلاسفه، متکلمان، عرفا و نظریهپردازان نیز از دیر باز، مطالب بسیاری در شناخت انسان و حتی اصل و حقیقت وجودیاش گفتهاند و استدلالها آوردهاند و اندیشمندان مسلمان، به آیات و احادیث نیز استناد نمودهاند.
بدترین و خطرناکترین نظریه، همان «اومانیسم» است که البته ریشه در اندیشههای یونان باستان دارد. در این نظریه گفته میشود: «هیچ چیزی جز شخص انسان (آن هم انسان مادی و طبیعی) اصالت ندارد و کمالش نیز در «رفاه و لذت مادی» او خلاصه میشود»! طبق این نظریه، نه تنها معقولات، اخلاق، وجدان، عواطف و ...، بلکه حتی قوانین اجتماعی نیز اعتباری و قراردادی میباشند، وگرنه هیچ خیانت و جنایتی که انسان بتواند انجام دهد تا فایدهای به دست آورد و لذتی ببرد، به خودی خود بد نیست! همین اندیشۀ باطل است که هرگونه جنایتی را برای نظام سلطه و افراد ظالم توجیه میکند.
برخی از فلاسفه و عرفای اسلامی، به ویژه در تشیع، با مبنا قرار دادن اصل «وحدت وجود»، میگویند: «اصلاً هیچ مَنی وجود ندارد» که نمیتوانیم به این بحث وارد شویم.
اما، مهم این است که آدمی خود را از کدام منظر مینگرد و در چه جایگاه، موقعیت و رابطهای تعریف میکند و میشناسد؟! به عنوان مثال: اگر خدا را نبیند و خودش را فقط یک موجود مادی (طبیعی) مستقل و گونهای از حیوانات ببیند، «منِ او» همان ماده و حیوان میباشد. چنان که خداوند متعال میفرماید: اینها یک گام نیز از حیات جمادی و حیوانی، به عرصۀ حیات انسان قدم نگذاشتهاند، پس [كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلّ - مانند چهارپایان، بلکه پستتر (و گمراهتر) میباشند] (الأعراف، 179)
●- در آیات قرآن مجید و نیز در احادیث و دعاها که مطابق همان آیات قرآن مجید میباشند، نکات بسیار ژرفی در تعریف انسان در برابر خداوند سبحان بیان شده است؛ یعنی پس از قبول این که هستی قائم به ذات، فقط اوست - کمال اوست و یک هستی بیشتر وجود ندارد، «مَنِ انسان» تعریف شده است.
به عنوان مثال، امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام در مناجات مسجد کوفه، «من» را در جایگاه مخلوق و در رابطه با خالق و ربّ العالمین چنین تعریف مینمایند:
«مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ الْمَوْلَى وَ أَنَا الْعَبْدُ ... - مولایم ای مولای من (ای صاحب اختیار، دوست و سرپرست من)! تو مولایی و من بندهام»؛
«أَنْتَ الْمَالِكُ وَ أَنَا الْمَمْلُوكُ - تو مالک منی و من مملوک تو هستم»؛
«أَنْتَ الْعَزِيزُ وَ أَنَا الذَّلِيلُ - تو عزیزی (کمال محض و نفوذ ناپذیری) و من خوار هستم؛
«أَنْتَ الْخَالِقُ وَ أَنَا الْمَخْلُوقُ - تو خالقی و من مخلوق هستم»؛
«أَنْتَ الْقَوِيُّ وَ أَنَا الضَّعِيفُ - تو دارای قوتی (نیرومندی) و من ضعیفم»؛
«أَنْتَ الْغَنِيُّ وَ أَنَا الْفَقِيرُ - تو غنی (کمال محض و بینیازی)، و من فقیرم»، یعنی از خود ستون و فقراتی ندارم که با تکیه بر آن سرپا باشم و به حیات ادامه دهم.
و ... .
سیدالشهداء، امام حسین علیه السلام، در دعای عرفه، ابتدا شناخت خود از خداوند سبحان را بیان میدارند:
«يَا مَوْلاىَ أَنْتَ الَّذِى مَنَنْتَ، أَنْتَ الَّذِى أَنْعَمْتَ، أَنْتَ الَّذِى أَحْسَنْتَ، أَنْتَ الَّذِى أَجْمَلْتَ، أَنْتَ الَّذِى أَفْضَلْتَ، أَنْتَ الَّذِى أَكْمَلْتَ، أَنْتَ الَّذِى رَزَقْتَ، أَنْتَ الَّذِى وَفَّقْتَ، أَنْتَ الَّذِى أَعْطَيْتَ، أَنْتَ الَّذِى أَغْنَيْتَ، أَنْتَ الَّذِى أَقْنَيْتَ، أَنْتَ الَّذِى آوَيْتَ، أَنْتَ الَّذِى كَفَيْتَ، أَنْتَ الَّذِى هَدَيْتَ، أَنْتَ الَّذِى عَصَمْتَ، أَنْتَ الَّذِى سَتَرْتَ، أَنْتَ الَّذِى غَفَرْتَ...»
- ای سرور من، تویی که عطا کردی، تویی که نعمت دادی، تویی که نیکی کردی، تویی که زیبا نمودی، تویی که افزون نمودی، تویی که کامل کردی، تویی که روزی دادی، تویی که موّفق نمودی، تویی که عطا کردی، تویی که بینیاز نمودی، تویی که ثروت بخشیدی، تویی که پناه دادی، تویی که کفایت نمودی، تویی که راهنمایی فرمودی، تویی که حفظ کردی، تویی که پردهپوشی نمودی، تویی که آمرزیدی ... .
سپس، به معرفی خود در جایگاه یک انسان مخلوق و در رابطه با خداوند سبحان میپردازند:
«أَنَا الَّذِى أَسَأْتُ، أَنَا الَّذِى أَخْطَأْتُ، أَنَا الَّذِى هَمَمْتُ، أَنَا الَّذِى جَهِلْتُ، أَنَا الَّذِى غَفَلْتُ، أَنَا الَّذِى سَهَوْتُ، أَنَا الَّذِى اعْتَمَدْتُ، أَنَا الَّذِى تَعَمَّدْتُ، أَنَا الَّذِى وَعَدْتُ، وَأَنَا الَّذِى أَخْلَفْتُ ...»
- منم که بد کردم، منم که خطا کردم، منم که قصد گناه کردم، منم که نادانی نمودم، منم که غفلت ورزیدم، منم که اشتباه کردم، منم که به غیر تو اعتماد کردم، منم که در گناه تعمّد داشتم، منم که وعده کردم، منم که وعده شکستم، منم که پیمانشکنی (تخلف) نمودم ... .
●- حال با توجه به این مهم که «هستی یعنی کمال و کمال یعنی هستی»، و هم چنین تأمل در این مهم که «به کمال، هیچ نقص، کاستی و عیبی وارد نمیشود، پس کمال حتماً محض میباشد» و نیز توجه خاص به این مهم که محال است دو یا چند هستی و کمال محض وجود داشته باشند، چرا که مستلزم محدود بودن و نقص تمامی آنها میباشد، دقت نماییم که تمامی تعاریف حضرات از «من»، در برابر حق تعالی، به ضعفها و نواقص تصریح دارد و ضعف و نقص، همان «نبودن هستی و کمال» میباشد.
جهل، نبود علم است - ضعف، نبود قوت است - مخلوق بودن، خالق نبودن و هستی از خود نداشتن است و ... .
●- بنابراین، اگر آدمی بخواهد خودش را درست تعریف کند، باید اولاً خود را در جایگاه مخلوق ببیند و ثانیاً خود را در رابطه با خالقش تعریف کند.
●- در این نگاه و تعریف، ما (انسانها)، به عنوان مخلوق و تجلی اسماء الهی (حیات، علم، قوت، قدرت، زیبایی و ...) هستیم و «مَن - اَنَا» میگوییم؛ اما به عنوان وجودی مستقل، قائم بالذات، برخوردار از هستی و کمال، هیچ نیستیم؛ بلکه هر چه هست، اوست، هستی اوست، کمال اوست و هستی بخش اوست و هیچ «مَنی» جز او وجود ندارد.
«رحمان» یعنی «هستی بخش - وجود بخش» و فرمود: «وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ - و رحمت من، همه چیز را فرا گرفته است» (الأعراف، 157). پس هر چه هست، تجلی و ظهور هستی، کمال و رحمت اوست و انسان که از خود هستی و کمالی ندارد، چیزی نیست که برابر او «مَنی» داشته باشد.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم؛
وَ الحَمدُ لله ربِّ العالَمین؛
والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
- تعداد بازدید : 414
- 9 اسفند 1401
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: یادداشت