ه قلم: ع. چینی چیان
«iranpn.com - یادداشت»: شاید در یک جنگ سخت – هر چند نا برابر - حمله، تهاجم و شبیخون به نیروهای نظامی و رزمندهی ما [اعم از ارتش، سپاه و بسیج] کار بسیار دشواری باشد و شاید در واقعیت امر نام وزارت اطلاعات، نیروی انتظامی (پلیس) و ادارهی آگاهی لرزه بر اندام مجرمین و متجاوزین به جان، مال و ناموس مردم بیاندازد و مقابله با آنها نیز کار سادهای نباشد، اما کارگردانان شجاع و دلیر فیلم و سریال ایرانی، این شیر مردان عرصهی هنر، نه تنها از هیچ چیزی – از خدا گرفته تا خلق خدا – ترسی ندارند، بلکه به راحتی میتوانند با کشیدن نوک قلم بر کاغذ «سناریو» و چرخاندن سر دوربین بر روی صحنههای خود ساخته، همه قداستها را بشکنند، همه باورها را به تمسخر بگیرند، همهی ارزشها و ارزشمندان را له کنند، همهی شجاعتها و بزرگیها را تسخیف کنند، همهی چهرههای کثیف را تطهیر و همهی جلوههای زیبا را به گند بکشند ... و اوج هنرشان در این است که هزینهی این همه خیانت و نامردی را به اضافهی سود کلانش را نیز از خودمان بگیرند!
برای اغلب کارگردانان ما – به ویژه در تولید سریالهای تلویزیونی – معمولاً هیچ فرقی ندارد که موضوع، سبک، ژانر و ... چه باشد، اجتماعی باشد یا سیاسی، جنگی باشد یا عشقی، پلیسی باشد یا طنز (کمدی) و ...، در هر حال اصولی وجود دارد که باید حتماً در همهی آنها رعایت شود و پیامهایی هست که باید حتماً به صورت مستقیم یا غیر مستقیم به مخاطب منتقل و القا نمایند. به همین دلیل است که در هر فصل یا برههای ناگهان با «تم» و «پیام»های واحد و هم شکلی در همهی فیلمها، سریالها و حتی آگهیهای تبلیغاتی روبرو میشویم.
البته مدعی نیستیم که این هماهنگی، همسویی و همنوایی کاری سازماندهی شده یا احیاناً دیکته شده است و سر در بالین فمینسم، صهیونیسم، لائیکیسم و سکولاریسم دارد، اما از این همه وحدت رویه – که حتی در هالیوود نیز به این شدت وجود ندارد – تعجب میکنیم. و بر ضربه و شبیخونی که به ما میزنند، آفرین هم میگوییم. گاهی انسان ناچار میشود دشمن خود را تحسین کند.
به عنوان مثال: ناگهان در همهی فیلمها و سریالها شوهران ظالم و پدران دگم، خشن، بیعقل و مقصر در سرنوشت همسر و فرزند میگردند و حتی در آگهیهای تجارتی این کودکان هستند که به پدران چگونگی سرمایهگذاری در بانک یا آیندهنگری در بیمه و یا حتی نحوه ی استفاده از آب و برق و گاز را یاد میدهند – ناگهان در همهی فیلمها و سریالها، دختران و زنان، به رغم طبیعت لطیف و شاکلهی ظریفشان، قلدر - گردن کلفت – بیادب – پرخاشگر و جسور شده و با صلابت تمام پشت مردان، اعم از پدر، شوهر یا برادر را به خاک میمالند. یک دفعه، بر عکس فرهنگ متداول در میان مردم ما – که برای زنان احترام ویژهای قائلند – در همهی فیلمها و سریالها زنان پشت فرمان خودرو مینشینند و مردان در کنار آنان مثل مرغ پر بسته و ذلیل قرار میگیرند و حتی مثل سریالهای آمریکایی، زنان مردان را وسط خیابان از خودرو بیرون انداخته و یا در خانه چمدانشان را به دستشان داده و اخراجشان میکنند و ... .
از این حرفها بگذریم و به اصل موضوع برگردیم. اخیراً باب شده که در فیلمها و سریالها القاء میکنند که بر عکس آن چه دیده و شنیده و تجربه کردهایم، کسی برای خدا یا دفاع از اسلام، انقلاب و مملکت به جبهه نرفته است [و چنان چه در یادداشت قبل نیز بیان شد]، یکی مجبور بود و به رغم میلش اعزام شد، یکی دیگر برای وام رفت، آن یکی معشوقهاش در اهواز یا خرمشهر بود، آن یکی وام میخواست، دیگری مترصد بود که عکسی بگیرد و برگردد و ... .
اکنون نیز باب شده است که القاء کنند، این جنگ توسط عدهای دزد، قاچاقچی، کلاش، کلاهبردار و لونپن به پیروزی رسید، نه عدهای لایق، متبحر، کاردان، مؤمن، متخصص و از جان گذشته.
از جمله سریالهایی که بسیار سعی در القای این معنا دارد، همین سریال «نابرده رنج» است که به خاطر سوژهاش و نیز پرداخت مناسب و هم چنین عادت مردم به سریالهای شبانه و استفاده از اصل خدشه ناپذیر [لنگه کفش کهنه در بیابان نعمت است]، با استقبال خوبی هم روبرو شده است و از کثرت بینندهی مطلوب نیز برخوردار میباشد.
همانطور که شاهدید، در حالی که دزدها، قاچاقچیها، اشرار و ... به جبهه رفته و حتی با منافقین درگیر شده و آنان را از پا درآوردهاند و حتی در خط مقدم نیز میجنگند، نیروهای ارزشی به خانهها خزیدهاند.
حضور این لونپنها در جبهههای جنگ نرم کارگردانان بیوجدان ما، مکرر جان لشکریان اسلام و سربازان مؤمن و غیور میهن را از مرگ یا اسارت نجات میدهد. اینها هستند که میتوانند سر فرماندههان تیز هوش را تا خرخره کلاه بگذارند و تا خط بیایند، اینها هستند که میتوانند نه تنها از زندان، بلکه از اسارت منافقین یا نظامیان بعث نیز فرار کنند، اینها هستند که میتوانند به رغم تازهکاری و بیاعتقادی، مانند متبحرترین نیروهای اطلاعات و عملیات، تا قلب پایگاههای دشمن پیش رفته و اطلاعاتشان را بیاورند و با یک جسارت و شجاعت بینظیر، آر پی جی زن دشمن را از پای درآورند و پیامهای سری بین فرماندهان ما را با قبول مشقتها، در سلامت کامل منتقل کنند و مانع از اعزام نیرو یا هلیکوپتر و کمین دشمن شوند. مرکز هم که مثل همیشه در نظر این کارگردانان تیزهوش، «ببو» است. نه حواسش جمع است که چه کسی به جبهه میرود و نه میتواند مورد مشکوک را تحقیق کند. تازه پلاک هم میفرستد. البته این قبیل کارگردانان حق دارند که مرکز و بسیاری از مسئولین ذیربط را در خیال خود «ببو» تصور کنند، چرا که حضور و سلطهی خود در عرصهی سینما و تلویزیون جمهوری اسلامی ایران را بهترین دلیل بر مدعا میدانند. اگر «ببوئیسم و ببوئیتی» نبود، این همه همجه بر فرهنگ و دین و کشورمان نیز نبود.
در مقابل این دزدان رزمنده و مجرمین ایثارگر، یک نیروی مذهبی، متعهد، فداکار، با بصیرت، جدی، با پشتکار، فرمانده، با اصالت و تربیت خانوادگی ... و خلاصه یک پارچه آقا نیز وجود دارد که در ادارهی آگاهی مشغول به خدمت است. هیچ کس نمیتواند از دست او فرار کند، تخصصش در به دام انداختن کسانی است که یافتنشان قابل تصور نیز نیست.
او میتواند با هر جنایتکاری درافتد و او را به دام بکشد، اما خدا نکند که مقابل یک کارگردان فیلم و سریال ایرانی قرار گیرد، خیلی زود خوار و ذلیل و احمق و ترسو و بدآمدنی میشود. چرا که کارگردان ما راهش را خوب بلد است، او نیازی به مشورت با متخصصین زبدهی جنگ یا کارآگاهان با سابقه یا تسلیحات و نقشههای عملیاتی پیچیده و محرمانه و سری ندارد، ابزار او به وفور در کوچه و بازار وجود دارد، سریعاً یک دختر با یک نگاه از نوع هندی، یک برخورد از نوع ترکی، یک چشم و ابرو از نوع عربی و یک جسارت تینیجری از نوع آمریکایی در مقابلش میگذارد و او را خلع سلاح میکند و از پای در میآورد. جسمش که هیچ، حتی حیثیتش را به لجن میکشد.
آخر میدانید، برای این قبیل از کارگردانان ما، زن همه چیز است. همه جا هست، همه کار میکند، اول اوست، آخر اوست، همه چیز برای او و به امر و به خواستهی او و برای وصال و لقای اوست. در واقع زن برای آنان نوعی «إله» و فمینیسم، دینی خدشهناپذیر است.
حالا این کارآگاه یکی یه دونهی ما نیز پس از ارتشیها، سپاهیها، بسیجیها و سایر نیروهای ارزشی، به دام کارگردان سریال ایرانی افتاده است. به خیال خودش نقشه کشید، ولی خود به دام نقشهاش افتاد. خلاصه آن که طبق معمول عشق به دختری که او را نمیخواهد، و به قول خودش «دوسش دارم»، درون او را بیرون ریخت.
البته دخترک هیچ تقصیری ندارد. بر عکس این کارآگاه شل، خیلی محکم است، خیلی جدی است، خیلی غد است، خیلی هم بد اخلاق و بیتربیت است، هیچ لطافت و ظرافتی هم ندارد، افههایش همه مثل افههای دخترای لوس و ننر است، دائم دهن کج میکند ... . البته خیلی هم شجاع است. چرا که اگر یک مأمور آگاهی، یک مجرم قمه کش یا قاچاقچی حرفهای را در کوچهای گیر بیاندازند و راه را بر او ببندد، [ببخشید] بعید است که خودش را خیس نکند، اما این دختر شجاع کاری کرد که عرق کنف شدن و خواری بر تن مأمور آگاهی که راه او را در کوچهای سد کرده بود نشست.
بگذریم. حالا آقا بین دو عشق گیر کرده است. عشق کارش و عشق این دختر! و البته که عشق دختری که هنوز نه تنها علاقهای به او ندارد، بلکه در اوج تنفر به سر میبرد ارجح است [چون کارگردان ایرانی است]. لذا پرونده تعطیل شد و ت میم (تعقیب و مراقبت) مجرمین به ت میم متداول همهی جوانکهای بیخیال در دختربازی و عاشق پیشگی مبدل شد ... و آقا خیلی سریع استعفاء داد و گوشهی حیاط خانه و در نزدیکی دلبر خیمه زد و جملات مسئولانهی پلیسیاش به دیالوگهای عاشقانه مبدل شد. بیچاره با آن همه شجاعت، دیگر جرأت نداشت که حتی نان سنگکی به در خانهی دختر بداخلاق ببرد و ترسید از اتاق در بیاید، چون قرار بود چند روزی آفتابی نشود. ای خاک و دست راست اسد و عماد بر سرش.
وضعیت خراب شد، هم اسد و عماد فرار کردند و هم منوچهر! البته نه این که با الاغ از مرز بازرگان به سوی ترکیه یا با شتر از مرزهای شرقی به سوی پاکستان رفته باشند، خیر. بلکه با اتوبوس ویژه حمل نیروهای بسیج [که معمولاً احمق نشان داده میشوند]، صاف به خط مقدم جبهه تشریف آوردند تا با قدوم مبارکشان سرنوشت جنگ را در برهههای حساس به نفع اسلام و ایران تغییر دهند. و این جناب کارآگاه تیز و هوشیار ما که قرار بود 48 ساعته آنان را به زندان برگرداند، در زندان عشق گرفتار شد.
حالا باید تصمیم بگیرد. اما تصمیمگیری این آقا نیز به سبک مطلوب کارگردانان زیزی ماست، یعنی تصمیم با این دختر بد اخلاق و بد دهن و بد رفتار است و او فقط در آخر میگوید «چشم». اگر دختر رضایت بدهد، یا دست کم احتمال بدهد که ممکن است روزی روزگار از او خوشش بیاید، او حاضر است استفعای پیش از موعد بدهد. البته نگویید: آن موقع که چنین قانونی وضع نشده بود. بالاخره اگر آن موقع ایفون تصویری [که نشان داده شد] بوده، لابد قانون استعفای قبل از موعد هم بوده.
خلاصه آن که ظاهراً جبههها چنان نبود که دیدهایم و شنیدهایم. بلکه به زعم و همت ناجوانمردانهی کارگردانان ما، در آن دوران که عشق گنج، طلا، دختر، ارثیه، وام، عکس، خواستگاری، سابقه و ...، انسانهای لاابالی، دزدان، قاچاقچیان، معتادان، دختربازان، عاشق پیشگان، بدهکاران، طماعان و ... را به جبههها و خط مقدم میکشاند، نیروهای ارزشی نیز از عشق دخترکان شهری به زیر زمینها میخزیدند و هم چون عبد زرخریدی به نگاهی از آنها، اگر چه با خشم، لبخندی از آنان، اگر چه با تمسخر، سخنی از آنان، اگر چه در تحمیق و تحقیر و عملی از آنان، اگر چه برخوردهای فمینستی و عقدهگشایانه، شب و روز میگذراندند.
حال ای فرماندههان محترم ارتش، سپاه و بسیج، ای افسران ارشد نیروی انتظامی و ادارهی آگاهی، ای مسئولین محترم و صیانت کنندگان فرهنگ اسلامی این ملت در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و نیز صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران و ای ... مردم! شما بگویید: انصافاً تحمل ترکشهای تهاجم ها و شبیخونهای فرهنگی در جنگ نرم سختتر و زخمش عمیقتر و دردش جانکاهتر و تلفاتش گستردهتر در جنگ سخت در جبهههای نبرد مسلحانه با دشمن نیست؟!
- تعداد بازدید : 13
- 22 تیر 1390
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: یادداشت