«iranpn - یادداشت»: نکتهگو: برای رهایی از القائات وهم، خوب است انسان گاه از خود سؤال کند که اگر اینگونه که آینهی وهم نشانم میدهد نبودم، چگونه بودم و چه میکردم؟ مثلاً اگر گمان میکند خیلی دانشمند است، فکر کند اگر دانشمند نبود، به چه چیزهایی علم نداشت و چه مقدار نمیدانست؟ یا اگر گمان میکند خیلی ملیگرا و وطن دوست است، فکر کند اگر نبود چگونه بود و چه میکرد؟ و همینطور اگر در عالم وهم اینطور بر او القا شده که خیلی مؤمن، متعهد، انقلابی، ولایتی، مجاهد و پاک است، کمی در خود فرو رود و بیاندیشد که اگر خدایی ناکرده و العیاذ بالله «شیطانپرست و دشمن خدا بودم، چگونه بودم و چه میکردم؟» و سپس خود را با معیارها و شاخصههای «بد بودن» که اکنون خوب آنها را شناخته است تطبیق دهد و به واقعیت خود پیببرد.
من (نکتهگو)، کمی این کار را کردم و نتایج حاصله را خدمت شما گرامیان گزارش میدهم تا زیاد زحمت نکشید، بلکه اگر خواستید شما نیز به جای عالم وهم در عالم فکر سیر کنید، راه را ادامه دهید.
از بالا شروع میکنم. چون فرمود: «الناس علی دین ملوکهم» - یعنی انسانها به راه و روش صاحب منسبها و صاحب اختیارهای خود میروند.
من اگر [خدایی ناکرده] شیطانپرست و دشمن خدا، اسلام، نظام اسلامی، مردم مسلمان و ... بودم و در ضمن از منسب و قدرتی نیز برخوردار بودم:
سیاسی:
*- قبل از هر کاری متدولوژی ماکیاولی را به جای اسلام بر میگزیدم تا به راحتی برای رسیدن به هدف، انجام هر کاری برایم مجاز باشد. سپس با اتکا به توجیه فلسفی «هدف وسیله را توجیه میکند»، برای رسیدن به اهدافم از توسل به هیچ شیوهی ناپسندی خودداری نمیکردم. از نفوذ به دستگاه دولتی گرفته تا فتنه، خیانت، توطئه و ... . سپس سعی میکردم به مقامات بالاتر از خودم نزدیکتر شوم و حتی اگر شد فامیل شوم و مخشان را میزدم تا در راستای منویات اینجانب قدم بردارند و قدرتم افزون شود. درست عین ابلیس.
*- سعی میکردم مردم را به هر وسیلهای از اسلام دور کنم. اگر حاضر نشدند اسلام را کنار بگذارند، به اسم اسلام، ایجاد انحراف میکردم. اسلام همگانی را ایرانی و عربی میکردم و سپس اسلام ایران و ایرانیان را برتری میبخشیدم ... تا آنجا بتوانم مدعی شوم «ایرانیان بین کلام وحی و کلام انسان تفاوتی نمیبینند».
*- و البته در ایجاد تفرقه بین مردم نیز به هیچ وجه کوتاهی نمیکردم. حرمتها و قداستها را نیز بسیار محترمانه میشکستم و ارزشها را در بیان و عمل، نسبی و اعتباری میخواندم.
اقتصادی:
*- سپس سعی میکردم لقمهی مردم را حرام کنم. و برای این کار طرحهای وسیعی لازم است. الآن دیگر زمان ابلیس نیست که فقط با دو نفر [آدم و حوا] طرف باشد، بلکه با 75 میلیون طرف هستیم و نمیتوانیم به یک یک آنها گندم یا سیب حرام تعارف کنیم. لذا به سراغ طرحهای کلان میرفتم.
بهترین شیوه، کنار گذاشتن امر خدا و انجام هر آن چیزی است که خداوند آن را حرام کرده است. مثلاً اگر فرموده که «ربا» نخورید و رباخواری به مثابهی شمشیر کشیدن و جنگ با خدا و رسول است، کاری میکردم که همه با میل و رغبت و یا به اجبار ربا بخورند. مثلاً همه را مجبور میکردم که با بانک کار کند و سیستم بانکی را به گونهای سازماندهی میکردم که چرخش فقط با نزول و ربا بچرخد. سپرده میگرفتم با بهره و وام میدادم با بهره. بعد میآمدم سراغ شهرداریها و هر نهاد دیگری که از مردم مالیات و عوارض میگیرند و به رغم حرام شمردن «جریمهی دیرکرد» از ناحیهی مراجع، برای همهی مالیاتها و عوارضها، از باز پرداخت بدهی بانکی گرفته تا آب و برق و تلفن و عوارض شهرداری، جریمهی دیر کرد میگرفتم.
*- پس از این مرحلهی وزین و با کلاس، رفتارهای بیکلاس و چیپ را هم رایج میکردم. یعنی اگر خداوند متعال فرمود که «راشی و مراشی» یعنی رشوه دهنده و رشوه گیرنده، هر دو در جهنم هستند، من کاری میکردم که انجام هیچ امری در این مملکت بدون رشوه ممکن نباشد و یا دست کم آسان نباشد. در ترویج این فرهنگ ابلیسی، برایم بخش دولتی و خصوصی فرقی نمیکرد. کاری میکردم که حتی در قوهی قضاییه نیز رشوه بگیرند. اگر قاضی نتوانست، توسط تحویلدار و حتی آبدارچی این کار را میکردم. کاری میکردم که همهی امور در وزارتخانهها، سازمانها، شهرداریها، گمرکات و ... با رشوه انجام پذیرد.
کاری میکردم که مدیر شعبهی بانک نیز بدون رشوه وام مصوب را ندهد. و هر کسی که حقوق میگیرد تا بررسی و امضایی کند، حق امضای خود را نوعی حق مالکیت و شراکت قلمداد کرده و بدون گرفتن حقالسهم، که همان رشوه است، قلمی روی کاغذ نبرد.
*- ترویج رانتخواری و پارتیبازی که از مصادیق آشکار ظلم است را با تصویب دو فوریتی در دستور کار قرار میدادم. کاری میکردم که حتی بیمار اورژانسی را نیز بدون پارتی در بیمارستان دولتی بستری نکنند، کاری میکردم که حتی ثبت نام دانش آموز در مدرسه نیز بدون پارتیبازی میسر نگردد. کاری میکردم که از اقتصاد کلان گرفته مثل مناقصهها و مزایدهها و تصویب طرحهای بزرگ اقتصادی، تا گرفتن مجوزات و امتیازات قانونی، تا انتصاب از مدیر کلی تا امور دفتری و آبدارخانه و ... هیچ کدام بدون رانت و پارتی میسر نگردد. - البته اسمش را معرف میگذاشتم – ولی اسمش مهم نیست، بلکه رسمش مهم است و این رسم را عمومی و تخلف ناپذیر میکردم.
فرهنگی:
*- عرصهی فرهنگی برایم مهمتر از عرصههای دیگر بود، چرا که «فرهنگ» زیر ساخت است. لذا اگر خدایی ناکرده شیطانپرست یا دشمن خدا بودم، عمدهی استعداد، ذوق، هنر، وقت و سرمایهی خودم را به این بخش اختصاص میدادم. انصافاً عرصهی گسترده و دنیای قشنگی است. چقدر میشود موزمار بازی درآورد.
در این عرصه کاری میکردم که اغلب هیئتهای علمی و اساتید دانشگاهها - به ویژه در علوم انسانی - را از کسانی بگمارم که اعتقادی به اسلام، انقلاب و حتی مملکت ندارند. روشنفکران و دگر اندیشانی که در جیب هر کدام یک گرینکارت امریکا یا کانادا یا دعوتنامه و اقامت انگلیس هست را ترجیح میدادم. کاری میکردم که به راحتی کسی نتواند دکترای خود را اخذ کند، تا مبادا این بافت دانشگاهی تا ده یا بیست سال دیگر عوض شود.
وارد عرصهی هنر در سینما، تأتر و رادیو و تلویزیون میشدم. در سناریوهای خود، همهی باورهای و ارزشهای دینی مردم را به نقد و حتی استهزاء میکشیدم. فرهنگ لائیسم، فرهنگ فمینیسم، فرهنگ لیبرالیسم، فرهنگ سرمایهداری را ترویج میکردم. سعی میکردم در فیلمها و سریالها، ارزشهای دینی را به باد انتقاد و مسخره بگیرم. کاری میکردم که بیننده ناخودآگاه نیروهای مؤمن و ارزشی را آدمهای احمق، کودن، دگم، بداخلاق و یک دنده بشناسد – رزمندگان را لوده و لات ببیند – با احکام اسلامی در امر طلاق، اذن پدر، حضانت اولاد و ... دشمن شود. همه جا، پای یک زن را وسط میکشیدم. فرق نمیکرد که میخواهم از امام علی (ع) نشان دهم یا امام رضا (ع)، یا جبهه و جنگ و یا حتی اسارت در دست دژخیمان صدامی. نقش اول را به «زن» میدادم. زن مؤمنه و عفیفه را مظلوم و بدبخت نشان میدادم، زن محجبه را بد اخلاق و سخنچین معرفی میکردم و زن به اصطلاح روشنفکر را زیبا، فعال، خونگرم، دلسوز، صبور و عاقل و راهگشای همگان معرفی به نمایش میگذاشتم.
در عرصهی هنر، موسیقی [از هر نوعش که باشد] را از جدا نشدنی از انسان و زندگی و هنر نشان میدادم. هر کجا گفتند این غنا و حرام است، با آوردن قدیمیترش ذبح شرعیاش کرده و میگفتم «این سنّتی» است. حتی اگر در رادیو و تلویزیون با حضرت آیتاللهی مصاحبه داشتم و در خصوص قرآن یا عرفان میزدم، هر دو دقیقه یک بار میگفتم: «اجازه دهید فاصلهی کوتاهی بگیریم و سری به اتاق فرماین بزنیم» و از اتاق فرمان موسیقی بیربطی پخش میکردم و سریع با این کار بین مردم و هر گونه فهم، درک یا حال معنوی فاصله میانداختم که اثر صحبتها از بین برود.
کاری میکردم که همهی ارزشهای فردی، اجتماعی و دینی زیر سؤال رود. اگر اسلام امر به احترام والدین کرده است، والدین و به ویژه «پدر» را همیشه مضر به حال اولاد نشان میدادم و حتی در تبلیغات بازرگانی کالاها و خدمات نیز نشان میدادم که کودکان به پدر خود میآموزند که در کدام بانک افتتاح حساب کند، چگونه به فکر آینده باشد و کدام بیمه را برگزیند و حتی چگونه از آب، برق و گاز استفاده کند.
رفتارهای شخصی:
اگر خدایی ناکرده و العیاذ بالله شیطانپرست و دشمن خدا بودم، طبعاً کاری میکردم که همهی رفتارهای شخصی خلاف امر خدا انجام پذیرد و حتی به یک معضل بزرگ اجتماعی مبدل گردد و فرد و جامعه را به قعر جهنم ببرد.
مثلاً: اگر خداوند کریم فرموده که حجاب [چه برای مرد و چه برای زن]، سبب رشد، احترام و امنیت فردی و اجتماعی است، کاری میکردم که «بد حجابی» نه تنها عادی شود، بلکه روز به روز بیشتر شده و زیبایی، آزادی و مدرنیته به نظر آید.
کاری میکردم که ازدواج برای جوانان هر روز سختتر شود و زنا راحتتر. مثلاً اگر فرمود: مهریه را کم بگیرید، چون زیادی آن اختلاف میآورد، کاری میکردم که زیادی مهریه تفخر و آیندهنگری و رسم بزرگان به نظر آید. اگر فرمود: مراسم را ساده بگیرید تا ازدواج سهل باشد، کاری میکردم که مراسم ساده نوعی اهانت باشد و مراسم پرهزینه اعتبار به نظر آید. کاری میکردم که پدر دختر نداند شادمان باشد یا عزای جهیزیه بگیرد و برای تهیه آن خانه و زندگی بفروشد و یا به نزول بیافتد.
اگر فرمود: صلهی ارحام کنید. سعی میکردم نظام زندگی را به گونهای تغییر دهم که مردم حتی والدین خود را به خانهی سالمندان و فرزندانشان را به مهد کودک بسپارند و همهی ارتباطات و مراودات خویشاوندی از هم گسیخته شود.
سعی میکردم کاری کنم تا هئیت امنای مساجد، پذیرای جوانان نباشند، نماز جماعت به عدهای سالخوردهی مشخص اختصاص یابد، اهل نماز را در دانشگاه، کوچه و محله انگشتنما میکردم، نوجوان و جوان را به آن بیرغبت میکردم و ... .
بهتر آن است:
خوب راهکارهای شیطانی تمامی ندارد. اگر راه رسیدن به خدا به عدد نفوس خلائق متفاوت است، راه دور شدن نیز به همان اندازه متفاوت است. البته قبول دارم که برخی شیاطنپرست نیستند، اما چون احمقند، همان راه شیطان را میروند و باز گمان میکنند که بهترین راه را انتخاب کردهاند.
راستی چه خوب شد که [من] شیطانپرست یا دشمن خدا نشدم(؟!) همان بهتر که از وادی تفکر بیرون آمده و در آینهی وهم، خود را هم چنان مؤمن، مسلمان، انقلابی، ولاتیی و متعهد ببینم و همهی ایرادها و انتقادها و تقبیحها را به دیگران نسبت دهم. به گمانم شما هم مثل بنده مؤمن، متعهد، با اخلاق و ارزشی هستید. اگر مسئول هستید یا نیستید، درست کار میکنید و هیچگونه فتنه، جریانسازی، کمکاری، خیانت، رانتخواری، رشوه، پارتیبازی، دروغ، غیبت، زیرپا کشی و ... به ساحت مقدستان راه ندارد و در مسائل و امور شخصی نیز یک رساله زیر بغل گذاشته و مو به مو عین آن عمل میکنید. از نماز اول وقت گرفته تا تربیت آقازادهها. از انتخاب همسر گرفته تا ازدواج و زندگی مشترک و ... .
آفرین بر من و شما. خدا نگذرد از این دیگرانی که اینقدر بد هستند. راستی اینها کیا هستن؟!