بِسمِ اللّه الرَّحمنِ الرَّحيمِ
اللّهُمَّ صَلِّ علی مُحَمَّدْ وَ آلِ مُحَمَّدْ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
مقدمه:
شناخت:
آدمی، در هر مقوله و موضوعی، پس از "شناخت"، دل میبندند و پس از دلبستگی، محبوب و مقصود را "هدف" میگیرد و سپس روی به سوی محبوب میکند [جهت میگیرد] و سپس در راه رسیدن به مقصود و محبوب، حرکت میکند.
این قاعده فراگیر است و تمامی امور جزئی و کلی زندگی فردی و اجتماعی نوع بشر را در بر دارد.
حال این که آیا شناخت [معرفت] او منطبق با حقیقت و واقعیت میباشد یا خیر؟ - آیا "محبوب غایی" او، محبوب حقیقی است که قلب فطرتاً عاشق اوست، یا محبوبهای دروغین و کاذب است یا خیر؟ آیا آن چه به او دل بسته، ارزش دلبستگی و وابستگی دارد یا خیر و اگر دارد تا چه حد؟ جهتی که او به سوی مقصود و محبوبش (هر چه که باشد) انتخاب کرده است، راه درست و مستقیم هست یا خیر؟ و آیا در همین راه، درست و منطبق با قوانین و با رعایت حدود و مرزهایش حرکت میکند و یا خیر؟ و اگر خیر، حتماً یا از جاده خارج میشود و یا دچار حوادث مهلک میگردد و ...، همه مسائلی از است که بعد از "شناخت، دلبستگی، هدفگذاری، جهتگیری و حرکت در صراط طبق قوانین و چارچوبهایش"، مطرح میگردد.
اگر چه در غرب، مقولهی «معرفتشناسی» و ضرورت آن، به شکل آکادمیک از قرن نوزدهم شکل گرفت و تحت عنوان «Epistemology » یا «Theory of Knowledge» مطرح شد، اما انسان از همان هنگامی که آفریده شد، با برتری معرفت و شناختش، که از راه علم [حصولی یا حضوری] به دست آورد، از سایر موجودات ممتاز گردید و حتی از فرشتگان الهی که مجردات هستند، پیشی گرفت.
تاریخ حیات بشری نیز گواه بر سابقهی دغدغه بشر نسبت به «شناخت»، از همان ابتدای خلقت دارد. چه آن که ارسال تمامی انبیا و رسولان، انزال وحی، احتجاجات حضرات نوح و ابراهیم و سایر انبیای الهی علیهم السلام، برای همین "شناخت صحیح" بوده است و تلاشهای دانشمندان حِکمت و فلسفه و حتی علوم تجربی، از افلاطون، ارسطو و سقراط گرفته تا مشاهیر معاصر نیز همین در همین راستا بوده است.
در اسلام نیز "معرفت و شناخت"، نه تنها در دینشناسی، بلکه در تمامی ابعاد و شئون زندگی فردی و اجتماعی بشر، گام نخست در حیات میباشد و در تداوم حیات پس از این دنیا نیز مقولهی اصلی، کنار رفتن پردهها و حصول شناخت بیشتر و صحیحتر میباشد. چه آن که انسان پس از مرگ، در روز قیامت، در محشر، در بهشت یا جهنم، هم خداوند رحمان و رحیم را بیشتر میشناسد، هم تحقق وعدههایش و چگونگی حیات عالَم آخرت را بیشتر میشناسد و هم خودش را.
پس، "شناخت" (معرفت)، یک ضرورت اجتناب ناپذیر است، به طوری که بشر را گریزی از آن نیست، و چه بخواهد یا نخواهد، کار را با شناخت آغاز میکند. از "معرفت" شروع میکند و به "معروف" میرسد.
منابع شناخت:
منابع شناخت، یعنی شناخت را از کجا میخواهید به دست آورید و یا میآورید؟ میدان تحقیق و مطالعه شما کجاست؟ کتابخانه یا مرکز اسنادتان کدام است؟ یا به تعبیری در کدام عالَم به دنبالش میگردید.
منبع تحقیق و شناخت انسان، کل عالَمِ هستی است، چرا که هر چه هست، در عالَم قرار دارد و در مجموع همه به هم پیوسته و عالَم یکپارچهای را تشکیل دادهاند.
شناخت منابع شناختی عالَم نیز با "خودشناختی" میسر میگردد، چرا که انسان چیزی را خارج از وجود خود باشد، نمیشناسد. اگر جامدات را میشناسد، چون در خودش جمادی هست و اگر نباتات را میشناسد، چون در خودش عالَم نباتی هست و اگر حیوانات را میشناسد، چون در خودش صفات حیوانی هست و اگر ملائک و عالم غیب را میشناسد، چون خودش از روح ملکوتی برخوردار است. منتهی چیزی برای او غیر قابل شناخت و مجهول باقی نمیماند، چرا که هر چه در عالَم هست، در او هم هست، در واقع یک عالَم صغیر است؛ چنان که امیرالمؤمنین، حضرت امام علی علیهالسلام، در سرودهای میفرمایند:
«اتَزْعَمُ انَّكَ جِرْمٌ صَغْيِرٌ وَفيْكَ انْطَوىَ الْعالَمُ الْاكْبَر» – گمان میكنی كه جرم كوچكی هستی، حال آن كه درون تو عالم بزرگي است؛
«وَانْتَ الْكِتابُ الْمُبِيْنُ الَّذِى بِاحْرُفِهِ يَظْهَرُ الْمضْمَرُ» - كتاب مبينی هستی كه با حروف آن، پنهانیها آشكار میشود. (ديوان اميرمؤمنان على عليه السلام: 175)
در یک تقسیم بندی کلی، منابع شناخت انسان، یا عالَم طبیعت است، یا عالَم عقل، یا عالَم قلب و هم چنین، عالَم انسانِ پیش از خود، که به آن «تاریخ» گفته میشود. این عوالم، منابع مطالعاتی و شناختی انسان میباشند.
شناخت هر چیزی، که با "علم" به آن حاصل میشود، ابزار مناسب خودش را میخواهد؛ چنان که مزه با دیدن شناخته نمیشود و وزن با متر کردن به دست نمیآید و موجودات ریز، با چشم غیر مسلح دیده و شناخته نمیشوند و رنگها با بو کردن تشخیص و تمیز داده نمیشوند.
اما، قبل از آن که انواع و اقسام "ابزار" بیرونی شناخته شوند، انسان باید بداند که در وجود خودش چه ابزاری برای شناخت دارد، چرا که ابزار بیرونی را نیز به وسیلهی ابزار شناختیِ وجود خود میشناسد.
برای شناخت هر یک از عوالِم و منابع شناخت، ابزار شناخت متناسب با آن داده شده است. پس ابزار شناخت در درون انسان نیز عبارت است از: حس، عقل و قلب.
«وَاللّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (النّحل، 78)
ترجمه: و خداوند شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حالى كه چيزى نمىدانستيد، و براى شما گوش و نيروى شنوايى و ديدگان و نيروهاى بينايى و دلهايى (كه حواس بدن را استخدام كند) قرار داد، باشد كه شكر كنيد.
ظاهر عالم طبیعت، با حواس پنجگانه شناخته میشود – عالم عقل، با دلیل و برهان عقلی شناخته میشود – و حبّ، بغض، دوستی، دشمنی، و فهم؛ هر چند که با براهین عقلی مستدل شوند و با نمودهای حسّی داشته باشند، جایگاهش "قلب" است.
حس – کار حسّ درک محسوسات است، یعنی ظاهر طبیعت؛ مثل شکل، رنگ، بو، صدا، وزن، اندازه و حجم.
حس با درک محسوسات، هیچ کاری با نتایج حاصله ندارد و نمیتواند هم داشته باشد، بلکه مُدرکات حسّی را به عقل منتقل میکند، تا نتیجهگیری حاصل شود. به عنوان مثالِ معروف: هم چون نیوتن، در زیر درختی نشسته و با چشماش میبیند که سیبی از درخت افتاد، اما با حس نتیجه نمیگیرد که "پس زمین جاذبه دارد"؛ بلکه این دیدار حسّی را به ذهن میدهد، در ذهنش یک فرض معلوم [افتادن سیب] شکل میگیرد و هم چنین یک مجهول که نسبت به آن سؤال دارد [چرا به زمین افتاد و به آسمان نرفت؟]، صد هزار بار تجربه میکند و یک چیز میبیند، اما نتیجهگیری برهانی را به عقل میسپارد – هیج اتفاقی بدون "علت" رخ نمیدهد، هیچ چیزی بدون سبب پدید نمیآید، پس افتادن اشیا به روی زمین نیز سبب میخواهد و جاذبه علت است برای معلولی به نام افتادن.
عقل – کار عقل، تطبیق مشهودات و معلومات حسی، وهمی یا ذهنی و خیالی، با بدیهیات اولیهی عقلی و صدور حکم شناختی میباشد. البته خودش ابزار و مراحلی چون ذهن، خیال، وهم، تصور دارد تا به تصدیق یا تکذیب برسد.
عقل، پایههای نخست یا زیر بنایی دارد، قواعدی دارد که به آن «بدیهیات اولیه عقلی» گفته میشود، مثل پذیرش اصل علیت، یا عدم پذیرش تناقض.
قلب – اما قلب، محل فهم است، در قرآن کریم از سویی میفرماید: نشانههای خالقیت، ربوبیت و الوهیّت را برای شما فصل بندی کردم و شرح دادم، باشد که بفهمید:
«قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَن يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَابًا مِّن فَوْقِكُمْ أَوْ مِن تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَيُذِيقَ بَعْضَكُم بَأْسَ بَعْضٍ انظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الآيَاتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ» (الأنعام، 65)
و از سویی دیگر میفرماید: برخی به رغم آن که ابزار شناخت حسی و عقلی و قلبی را دارند، اما استفادهی آنها از این ابزار، درست مانند استفاده سایر حیوانات میماند، قلبهایی دارند که با آن «فهم» نمیکنند.
«وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ» (الأعراف، 179)
ترجمه: و حقّا كه ما بسيارى از جن و انس را (گويى) براى دوزخ آفريدهايم، زيرا كه دلها دارند ولى (حقايق را) بدان نمىفهمند، و چشمها دارند ولى بدان (به عبرت) نمىنگرند و گوشها دارند ولى بدان (معارف حقّه را) نمىشنوند آنها مانند چهارپايانند بلكه گمراهترند (زيرا با داشتن استعداد رشد و تكامل، به راه باطل مىروند) و آنها همان غافلانند.
از این روست که محل انواع نزول وحی (توسط جبرئیل به انبیا یا الهام به همگان)، همان قلب است. چرا که صرف حسّ ظاهری یا استدلال عقلی کفایت ندارد، بلکه باید فهم شوند تا به یقین و باور برسند و در عمل ظهور یابند.
- تعداد بازدید : 2103
- 12 اردیبهشت 1395
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: یادداشت