بشری که به زندان عادت کرده و به غل و زنجیر انس پیدا نموده است، هرگز از رهایی خوشش نمیآید! کودک درون، یک فریب است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ - اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج - صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أبا صالِحَ المَهدی.
سلام دوستان؛
این بشر از هر حیث، موجودی بسیار پیچیده، عجیب و غریب، چند لایه و ناشناختهای است؛ البته باید هم اینطور باشد، چرا که عالَمی در او پیچیده شده است. از ماده و جرم و جسم گرفته، تا ملکوت اعلا در وجودش هست. از صفات و یژگیهای جماد، نبات و حیوان گرفته، تا صفات و ویژگیهای فرشتگان، تا برتر از آن، صفات انسانی، در او هست.
از جمله پیچیدگیها و عجایب حالات انسان، اُنس و نیز نسیان شدید اوست، شاید به همین دلیل "انسان" نامیده شده است. هم خیلی زود با قرین خود اُنس میگیرد، و هم خیلی زود با اُنسی مغایر با قبلی، آن را فراموش میکند! عشقش، مانند گیاه عشقه میماند؛ به درختی میچسبد و از آن تغذیه میکند و حیاتش با آن تداوم مییابد، اما به محض این که شاخهای از او جدا شد و به درخت دیگری پیچید، از او تغذیه میکند و ارتباطش با اصل وجود و منبع تغذیه قبلیاش قطع میگردد!
مرحوم آیت الله حائری شیرازی، در خاطرات دوران حبسش میگفت: هم سلولی من، به ابد یا حبس طولانی (تردید از بنده است) محکوم شده بود، در هر حال پس از بیست سال، آزاد شد، همزمان با آزادی من از زندان. او در زندان به کارهای رایج برای زندانیان (خرده فروشی، تعمیر کفش و ...) مشغول بود و درآمدی نیز کسب میکرد. وقتی آزاد شد، خیلی ناراحت شد، چرا که میگفت: به آن زندان، آن سلول، آن بافت، آن آدمها (زندانیان، مجرمان، نگهبانان)، آن کار و ... عادت کرده و انس و تعلق پیدا کردهام و تحمل فضای باز بیرون و آزادی را ندارم!
ما (همه انسانها) همینطور هستیم. چند روزی در قفس بدن زندانی شدهایم، و دست و پایمان را با غل و زنجیرهای نیازها و مشتهیات نفس حیوانی، محکم بستهاند. به قول مولوی:
مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم
حالا تا این حد قابل قبول است. بالاخره مسافر باید روی اسب، کجاوهی شتر، یا داخل خودرو، هواپیما و ... بنشیند و این محدودیت و رنج سفر را بپذیرد و تحمل کند، تا به مقصد برسد.
اما، مشکل ما اینجاست که چنان به این جاده، اسب، الاغ و مرکب خود و یا بهتر بگویم: "به این زندان و غل و زنجیرهایش" خو کرده و دلبستگی و تعلق پیدا کردهایم که هم از گشایشگر خوشمان نمیآید و هم از اسباب گشایش بدمان میآید و هم با احساس نزدیک شدن به مقصد و پایان سفر، نه تنها غصه و غم سراسر وجودمان را میگیرد، بلکه به وحشت نیز میافتیم(؟!)
●- علت اصلی ناخوشایندی از اوامر و نواهی الهی فقط و فقط همین است؛ چنان که فرمود: «حبّ الدّنیا رأس کُلّ خَطیئة – محبت دنیا، ریشه و سرآمد تمامی خطاها (گناهان) است». لذا وقتی میفرماید: بتهای درون و برون را بشکن و از دلت بیرون بریز که این خانهی من است [القلب بیت الله]، نه بتکده! و آن را برای آمد و شد ملائک، مؤمنان و طواف کنندگان من پاک کن «وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ -خانهام را براى طوافكنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان [و] سجده كنندگان پاكيزه دار / الحج، 22»، چنان غم و غصه و وحشتی بر ما غلبه میکند که گویی به بچهای میگویی عروسکها و اسباببازیهایت را دور بریز، تو دیگر بزرگ شدی و باید عاقلانه و عالمانه زندگی کنی!
●- وقتی میفرماید: «با نماز (صلاة)، وصل شو و این اتصال به من را برقرار و استوار بدار و مبادا منقطع شوی» - یا میفرماید: اگر وصل شوی، این نماز تو را از زشتی و ناپسندی (فحشا و منکر) باز میدارد؛ چنان گرفتگی و کسالتی عارض میشود که گویی گفتهاند: «تو را از زندگی و لذایذش باز میدارد»!
بله، برای کسی به فحشا و منکر خو کرده است و به اسباب آن انس شدید پیدا کرده است، و زندگی و تفریحش سراسر زشتی و ناپسندی شده است، بازدارندگی از آن، چونان بازدارندگی از زندگی و لذایذش میباشد.
●- سرآمد تمامی این ترسها و ناخشنودیها، همان "مرگ" است، چرا که جدا شدن از تمامی انسها، وابستگیها و تعلقات در دوران زندان دنیا و یا محبوس شدن مسافر در یک اتوبوسی است که در جادهای به سوی مقصدی در حرکت میباشد.
مرگ برای او پایان سفری است که بدان عادت کرده و دوست ندارد هرگز به پایان برسد – مرگ برای او ترمینالی است برای پیاده شدن از بدنی که به آن اُنس شدید یافته و هرگز دوست ندارد از این مرکب پیاده شود و آزاد از قیدها و حصرها، وارد شهر شده و زندگی کند.
کودکان بزرگسال:
آدمی که بزرگ نشود و رشد نیابد، هم چنان کودک است، ولو به هفتاد یا هشتاد سال برسد.
اگر یک اتاق طلا و جواهر برای کودکی آماده کنی و در مقابلش قرار دهی و بگویی اگر وارد این اتاق شوی، اینها همه برای توست، و در طرف مقابل یک آبنبات چوبی، یا عروسک خرسی را برایش تکان دهی، حتی اگر نگویی برای توست، شتابان به سوی آن میدود و اگر ندهی یا دیر بدهی، گریه و زاری میکند، حتی قهر میکند و در کنج اتاق مینشیند! کودک طلا، نقره، الماس، زمرد چه میفهمد؟! او اسباب بازی می خواهد، چون هنوز در وای تخیل است و بازی را دوست دارد.
این قصهی بچههایی است که در این زندان به دنیا آمده و بزرگ شدهاند، به تمامی محدودیتهایش انس گرفتهاند، و پس از رسیدن به سن بلوغ و تکلیف نیز هیچ گاه اجازه ندادند کسی سرپرستی (ولایت) آنها را بپذیرد و شرایط آزادی و زندگی راحت را برایشان فراهم آورد! پس به این بازی و سرگرمی، با غل و زنجیرهایی که آن را زینت دست و پای خود میپنداشت و اسباب بازی فرض نموده بود، ادامه میدهد، تا مرگش فرا رسد.
ناگهان بانکی بر میآید، که سفر تمام شد و البته بازی نبود. پس مسافران پیاده شوند! حالا او تنها، بیچاره، گمراه و ترسان است! از خواب غفلت بیدار میشود، حقایق هستی را به چشم میبیند، اما دیگر کاری از او بر میآید، لذا در اولین سخن میگوید: «خدایا! مرا برگردان، تا بزرگ و آدم شوم و بیایم»! و به او میگویند: هر روز و هر لحظه تو را برگرداندیم و آدم نشدی! باز هم برگردی همانی، و البته دیگر بازگشتی درکار نخواهد بود.
« حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ » (المؤمنون، 99)
- (آنها همچنان به راه غلط و بازی خود خود ادامه میدهند) تا زمانی که مرگ یکی از آنان فرارسد، میگوید: «پروردگار من! مرا بازگردانید!»
« لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ » (المؤمنون، 100)
- شايد من در آنچه وانهادهام، كار نيكى (عمل صالحی) انجام دهم. نه چنين است، اين سخنى است كه او گوينده آن است [نه چنین باوری دارد، نه اگر بازگردانده شود تغییر میکند و نه بازگردانده میشود] و پشاپيش آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته خواهند شد.
مشارکت و همافزایی (موضوع یادداشت به همراه نشانی لینک متن، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی)
موضوع:
بشری که به زندان عادت کرده و به غل و زنجیر انس پیدا نموده است، هرگز از رهایی خوشش نمیآید! کودک درون، یک فریب است.
متن:
http://www.x-shobhe.com/shobhe/9439.html
- تعداد بازدید : 1954
- 21 مهر 1397
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: یادداشت