با نگاه مادهگرایانه [ماتریالیستی]، و علوم طبیعی و یافتههای تجربیِ صرف، نمیشود وجود خدا را "اثبات یا انکار" نمود! بحثی از امام صادق علیه السلام، با یک مادهگرا.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ - اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج - صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أبا صالِحَ المَهدی.
سلام دوستان؛
هم عوالم وجود گوناگون و متفاوتاند و هم ابزار شناخت آدمی متفاوت است؛ لذا نه با "عقل" میتوان رنگ و بو مزه را تشخیص داد و نه با حواس پنجگانه و ادراکات حسی، میتوان معقولات را شناخت و یا احکام کلی را صادر نمود.
اگر انسان با ابزار شناخت حسّی، و علوم تجربی در آزمایشگاه، ویروسی را به عنوان عامل سرماخوردگی شناخت، نمیتواند حکم کند که همیشه این ویروس "علت" و آن نوع سرماخوردگی "معلول" میباشد، بلکه فقط میتواند بگوید: «در مواردی که من آزمایش کردم، چنین بوده است»، چرا که نتیجهگیری و صدور حکم کلی، کار عقل است.
پس، با ادراکات حسّی و علوم آزمایشگاهی، وجود خداوند سبحان، نه قابل اثبات است و نه قابل نفی و انکار.
در مقام انکار، اگر کسی بگوید: «چون چیزی به عنوان خدا، نه دیده میشود و نه به سایر ادراکات حسی در میآید، پس وجود ندارد»؛ نه نتیجه کوتاه و کوچک خود را به کل عالم هستی تعمیم داده که این دیگر کار حس و علوم طبیعی و تجربی نیست، بلکه کار عقل است. علوم طبیعی میتواند بگوید: «تا آنجا که من دیدم و آزمایش کردم، چیزی نبود».
در مقام اثبات نیز اگر کسی بگوید که وجود زمین و آسمان و هر چه در آنهاست و نیز قوانین و نظم علیمانه و حکیمانهی حاکم بر آنها، دلیل بر وجود خالقی حیّ، علیم، حکیم و قادر است، به واسطهی عقلش، حکم عقلانی داده است، نه این که محسوسات او چنین حکمی دهند.
بنابراین، مادهگراها (= دهریون، ماتریالیستها، تجربیون و یا هر اسم و ایسم دیگری)، هرگز نمیتوانند به صورت قاطع بگویند: «خدایی وجود ندارد»، چرا که صدور چنین حکمی، آن نیز بر اساس طبیعات و تجربیات، مستلزم تحقیق علمی در تمام عالم هستی میباشد و در نهایت نیز حکمی است که باید با براهین عقلی، اثبات یا نفی گردد.
●- امام صادق علیه السلام، در مباحثهای با یک "مادهگرا = ماتریالیست = زندیق"، با استناد به همان ابزار شناخت او "حواس طبیعی بشر" بحث میکنند، چرا که او به غیر از طبیعت و حس و تجربهی مادی را قبول ندارد.
هشام بن حکم گوید: در مصر زندیقی (مادهگرایی) بود که سخنان آن حضرت به او رسیده بود و برای مباحثه با ایشان به مدینه آمد که شنید امام به مکه رفتهاند، لذا به مکه آمد.
او از طواف کنندگان، نشانی امام را گرفت و نزدیک آمد و شانهاش را به شانهی امام زد! حضرت (که متوجه مقصود او شده بود) پرسیدند: نامت چیست؟ گفت: "عبدالملک" (یعنی بندهی سلطان). پرسیدند: کنیهات چیست؟ گفت: ابو عبدالله (یعنی پدر بندهی خدا)!
امام بحث را از همینجا شروع نموده و پرسیدند: «این ملکی که تو بندهی او هستی، از ملوک زمین است یا ملوک آسمان؟ و نیز به من بگو که پسر تو بندهی خدای آسمانست و یا بندهی خدای زمین؟ هر پاسخی که بدهی محکوم میشوی!
وی خاموش ماند و هشام به او گفت: پس چرا پاسخ نمیدهی؟! و او از این سخن بدش آمد.
اما امام الرحمة، حضرت صادق علیه السلام، باب ادامهی مباحثه را به روی او باز نمود و فرمود: «چون از طواف فارغ شدم، نزد ما بیا» و او نیز چنین کرد. آمد و مقابل حضرت و یارانش نشست.
امام، به جای آن که بگویند: عالم فقط مادی نیست و ابزار شناخت نیز فقط حواس و ادراکات حسی نمیباشد، از همان راه حواس و ادراکات حسّی و محدودهی آن وارد شده و پرسیدند: «آیا قبول داری که زمین زیر و زیری دارد»؟ گفت: بلی. پرسیدند: «آیا زیر زمین رفتهای؟» گفت: خیر. فرمودند: «پس چه میدانی که زیر زمین چیست؟» [یعنی بدون شناخت و تجربهی حسی، چگونه حکم میدهی که چیزی نیست]؟!
وی گفت: «نمیدانم، ولی گمان میکنم که زیر زمین چیزی نیست»؛ امام فرمودند: «گمان، درماندگی است نسبت به چیزی که به آن یقین نتوانی نمود»! [چنان که ایسمها همه مبتنی بر نظریه = ظنّ و گمان هستند]!
سپس پرسیدند: «به آسمان بالا رفتهای»؟! گفت: نه! پرسیدند: میدانی در آن چیست؟ گفت: خیر.
امام فرمودند: «شگفتا از تو، که نه به مشرق رسیدهای و نه به مغرب، نه به زمین فرو شدهای و نه به آسمان بالا رفتهای و نه از آن گذشتی تا بدانی که پشت سر آسمانها چیست، و با این حال آن چه را در آنها هست [خلقت، صنعت، نظم و تدبیر علیمانه و حکیمانه] را منکر گشتهای! مگر عاقل چیزی را که نفهمیده انکار میکند؟!
نکته: دقت شود که تا اینجا امام نه بحثی در اثبات وجود خدا و اقامه دلایل عقلی ندارند، و فقط به او اثبات میکنند که با نگاه ماتریالیستی و مبتنی بر تجربهی طبیعی، نمیتوانی انکار کنی. و سپس او را متوجه عقل میکنند «مگر انسان عاقل، آن چه نفهمیده را انکار میکند»؟!
بدیهی است که "خدا" نه زیر زمین است و نه بالای آسمانها، و از جنس ماده نیست که زمان و مکان داشته باشد؛ اما این آقای مادهگرا، فعلاً به جز ماده را قبول ندارد، پس باید در همین حد با او مباحثه نمود.
خلاصه زندیق گفت: تا کنون کسی غیر از شما با من این گونه سخن گفته است. امام فرمودند: «بنابراین، تو در این موضوع شک داری که شاید باشد و شاید نباشد» [یعنی او را از موضع انکار قاطع، به موضع تردید رساندند، آن هم بر اساس ملاکهای خودش].
زندیق گفت: «شاید چنین باشد»، امام فرمود: «ای مرد! کسی که نمیداند، بر کسی که میداند، برهانی ندارد؛ نادان را حجتی نیست».
سپس امام وی را با آن که کافر بود، برادر خطاب مینمایند؛ چرا که میدانند عنادی ندارد و برای شناخت، درک و فهم آمده است، هر چند که به حسب کافر بودن، متکبر و مغرور باشد و گمان نماید که کسی بیش از خودش نمیداند! فرمودند:
«ای برادر اهل مصر! از من بشنو و دریاب. ما هرگز دربارهی خدا شک نداریم؛ مگر خورشید، ماه و شب و روز را نمیبینی که به افق درآیند، مشتبه نشوند، بازگشت کنند، ناچار و مجبورند، مسیری جز مسیر خود ندارد؛ اگر قوه رفتن دارند، پس چرا برمی گردند؟ و اگر مجبور و ناچار نیستند، چرا شب، روز نمیشود و روز، شب نمیگردد؟! [یعنی ادراکات حسی و نتیجهگیری عقلی].
ای برادر اهل مصر! به خدا آنها برای همیشه ناچارند [طبیعت در جبر است] و آن که ناچارشان کرده، از آنها فرمانرواتر و بزرگتر است. [ماده که نمیتواند برای خودش و مواد دیگر قانون وضع نموده و قوانین خود را حاکم گرداند، پس دیگری این کار را کرده است که قویتر از ماده است].
زندیق گفت: راست گفتی. و امام ادامه دادند:
ای برادر اهل مصر! به راستی آن چه را به او گرویدهاید (=ماده، دهر، طبیعت، ماتریال)، و گمان میکنید که دهر است، [بیندیش که] اگر دهر مردم را میبرد، پس چرا آنها را بر نمیگرداند [و مجدد] نمیبرد؟
ای برادر اهل مصر! همه (در نظام تکوینی و حاکم بر طبیعیت) ناچارند (تحت سلطهی دیگری هستند و از جانب دیگری ربوبیت میشوند).
سپس حضرت امام، ذهن او را از همین مشاهدات مادی، به عقلانیت و حکمت نزدیک نموده و پرسیدند:
«چرا آسمان افراشته و زمین نهاده شده است؟ چرا آسمان بر زمین نمیافتد؟ چرا زمین بالای طبقاتش سرازیر نمیگردد و به آسمان نمیچسبد و افرادی که روی آن هستند، به هم نمیچسبند؟ ...
آن زندیق در بحث با امام علیه السلام، متوجه شد که عالم فقط ماده و طبیعت نیست و علم نیز فقط تجربیات طبیعی نمیباشد، بلکه این عقل انسان است که میشناسد و حکم میدهد. پس ایمان آورد و در پاسخ آن پرسشهای امام از حکمتهای حاکم بر طبیعت گفت:
«خدا که پرورگار و مولای زمین و آسمان است، آنها را نگه داشته است». سپس از امام درخواست نمود که وی را به شاگردی بپذیرند؛ و امام کار تعلیم او را به هشام که معلم ایمان اهل شام و مصر بود سپرد تا تعلیمش دهد. (اصول کافی، ترجمه سید جواد مصطفوی، ج 1، کتاب التوحید، ص 91 تا 93)
دقت کنیم که حضرت امام صادق علیه السلام، اولاً از راه خود او که دهری (=مادهگرا – ماتریالیست) بود وارد شد – ثانیاً با ملاکهای خودش اثبات نمود که نمیتواند منکر وجود خدا شود – ثالثاً او را از کفر شدید به تشکیک رساند – رابعاً وی را از مادهگرایی صرف، به عقلانیت رساند – خامساً به جای ارائه براهین عقلی و فلسفی گوناگون، مرتب برای او پرسشهایی مطرح نمود تا وادار به تفکر [عقلانیت] گردد و خودش به نتیجه برسد.
پیوستن و پیگیری در پیامرسانها:
- تعداد بازدید : 2712
- 8 مرداد 1398
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: یادداشت امام صادق