بسم الله الرّحمن الرّحیم
ارتباط با جهان هستی به وسیلۀ حواس و دیگر ابزار شناخت، نتیجهای جز معلومات محدود و نسبی نصیب انسان نخواهد کرد؛ در صورتی که آدمی اصرار شدیدی به تحصل معرفت تفسیر کنندۀ حیات خود دارد. او همواره با تقین ناآگاه این معرفت کاذب، که -شناخت و درک همن که من به دست آوردهام- به خویشتن، وحشت و اضطراب ناشی از گسیختگی معلومات خود را برطرف میکند!
بینوا انسان، که با جبر نیرومند زندگی، حیات خود را ادامه میدهد و به آن رضایت دارد و گمان میکند که هر کار ناقص و بیاساس و وابسته را هم که انجام میدهد، مطلقاً درست و تأمین کنندۀ حیات همه جانبۀ اوست!
بنابراین، با داشتن شناختهای کاملاً محدود و وابسته، از نظر معرفت، خود را میفریبد! اگر همین شناختهای محدود و وابسته را به عنوان "معرفتهای شایسته" به جامعه تحویل دهد، جامعه را هم میفریبد!
جوشش غرایز طبیعی، سطوح مختلف روانی را تحت تأثیر قرار داده، تفکر و تعقل و دیگر وسایل "حقیقت سنج" را از کار میاندازد، سود و لذت حاصله از اشباع آن غرایز را، تفسیر کنندۀ مطلق حیات تلقی میکند! ولی، پس از آن که غریزۀ جوشیده اشباع شد، و یا به سبب عوامل دیگر فروکش کرد، احساس میکند که در تفسیر حیات، با پاسخ مثبت به آن غرایز، خود را فریب داده است!
فعالیت آن غریزه و سود و لذت حاصله از آنها، پدیدههای محدود و همراه با زیانها و آلامی بوده است که چشمگیر بودن آن سود و لذت، نگذاشته است در ارزیابی غرایز و فعالیتهای آنها، راه منطقی پیش بگیرد! بدین ترتیب، عمر آدمی در یک زندگی فریبنده سپری میشود و شگفتآور این که با این زندگی فریبنده، هم نوعان خود را هم فریب میدهد!! این است معنای آیهای از قرآن که میفرماید: «و نیست زندگی دنیوی (حیات طبیعی محض)، مگر متاعی فریبنده / الحدید، 20».
اگر بُعد روحی حیات به فعلیت برسد، همۀ معرفتها و شناختهای مخلوطِ با تاریکیها و محدود از راه حواس و دیگر ابزارهای شناخت، با ارزیابی صحیح، در حیات انسانی استخدام میشوند و کار منطقی خود را انجام میدهند. زیرا بُعد روحی حیات، یک روشنایی عام بر همۀ معلومات و معارف ما میاندازد که عبارت است از اعتقاد به این که هر یک از معلومات محدود و نسبیِ من، در مسیر حرکت رو به مقصد نهایی حیات، نیرویی خاص برای حرکت مزبور ایجاد مینماید.
این پدیدهها و حقایق محسوس عالم عینی، خطوطی قابل خواندن هستند که واقعیتهای بسیار با اهمیتِ پشت پرده را اثبات میکنند.
عقل را خط خوان این اشکال کرد
تا دهد تدبیرها را زان نورد
باید تا آخرین حدودِ قدرت و امکانات، باید این خطوط را خواند، زیرا انگیزۀ خواندن خطوطی که در جهان طبیعی تفسیر شده است، هدف وجودی ماست، که هر معلوم محدودی، موجی از آن هدف است.
اما این که حیات، بدون به فعلیت رسیدن بُعد روحی حیات، با آرایش و پیرایش و بازیهای بیاصیل میگذرد، حقیقتی است که تصدیق آن فقط احتیاج به تصور آن دارد. این مسئله در آیات قرآن، در موارد متعدد آمده است، از جمله:
«و برای کسانی که کفر ورزیدهاند، حیات دنیا (زندگی طبیعی محض) آراسته شده وآنانکسانی را که ایمان آوردهاند، مسخره میکنند! / البقره، 212»
این مضمون را در بیت زیر میخوانیم:
خانه از پایبست ویران است
خواجه در بند نقش ایوان است!
مَثل انسانهایی که حیات معقول یا بُعد روحی حیات را زیر پا گذاشته و به آراستن و پیراستن سطوحی از حیات طبیعی محض پرداختهاند، شبیه به کار کسی است که گُل حقیقی را از شاخۀ آن کَنده و میخواهد برگهای پلاستیکی رنگارنگ را به جای گُل حقیقی، به شاخۀ گُل وصله بزند!
آیا در این مسئله تا کنون فکر کردهایم که آن همه نکبتها و بدبختیها و حقکُشیها و آدمکُشیها، که مانند سنّت قانونی، زندگی اغلب ما انسانها را پُر کرده است، ناشی از چیست؟!
البته ممکن است برای بیان علت این وقاحتِ مستمر -که استمرارش وقاحتش را پوشانده است- مطالب زیادی گفته شود، ولی آن چه که به نظر میرسد، علت اصلی آن همه سیهروزیها، چیزی جز گم شدن حقیقت حیات و دلخوش داشتن به زرق و برق و پیرایشهای بیاساس طبیعی محض و بازیگریها، نیست. لذا، بی علت نبوده است که به اعتراف متفکران آگاه شرق و غرب: با همۀ پشرفتهایی که تا کنون نصیب بشریت شده است، هیچ دردی از دردهایی بشری درمان نشده، مگر این که درد یا دردهای دیگری را در پی داشته است.
منبع:
«انسان در اسلام – گردآوری و تلخیص محمدرضا جوادی، ص 80 تا 83»
کلمات کلیدی:
در محضر استاد