ایکس – شبهه: چه کسی این تقدس را به قوانین لیبرال دموکراسی داده که میفرمایید «قابل رد کردن نیست؟!» چطور شد که همه احکام الهی، بدیهیات عقلی، گرایشات فطری، ارزشهای ذاتی و ... همه قابل رد کردن است، اما اصول لیبرال دموکراسی قابل رد کردن نیست؟ آیا این سخن خودش ناقض لیبرال دموکراسی و نوعی تحمیل دیکتاتورانه نیست که سعی دارند به ما القا کنند؟
امروزه که دانشمندان و روشنفکران، فلاسفه، جامعه شناسان و کارشناسان سیاسی غرب، خود نه تنها لیبرال دموکراسی را به لحاظ فلسفه و فلسفهی سیاسی رد کرده، بلکه با استناد به تجربیات به دست آمده تمامی معضلات اخلاقی، اجتماعی، اقتصادی، روانی، امنیتی و ... به وجود آمده را نشأت گرفته از اصول لیبرال دموکراسی میدانند، ما چرا باید این القای تحیملی را قبول کنیم که اصول لیبرال دموکراسی قابل رد کردن نیست؟
باید توجه داشته باشیم که الفاظ و واژهها اگر تعریف نشوند و حدود و ثغورشان معلوم نشود، شعارهای بیمفهومی بیش نیستند که در نهایت ابزار سوء استفاده مستبدان قرار میگیرند.
«لیبرالیسم» یا «دموکراسی» نیز از این قاعده مستثنی نیستند. به تنهایی یک واژهاند و به اصطلاح به اصل الهی «آزادی» استناد و تکیه دارند. اما آیا اساساً آزادی به مفهوم مطلق وجود دارد؟ همین که لیبرال دموکراسی تعریف شود و حدود و چارچوبهایش تعیین گردد، معلوم میشود که دیگر آزادی به صورت مطلق معنا ندارد و محدود و محصور به تعاریف، اصول، چارچوبها و قوانینی شده است.
پس، نتیجه میگیریم «آزادی» به تعبیری که به ما دیکته میکنند را نه تنها خودشان نیز قبول ندارد، بلکه اساساً نمیتواند وجود خارجی داشته باشد. لذا اختلاف و دعوا بر سر واژههای «لیبرال - دموکراسی» و ... نیست، بلکه بر سر تعریف و محدودیتهای آن است. آزادی به تعریف کی؟ و با کدام محدودیتها؟ تعیین کننده حدود کیست؟ مثلاً امریکا میگوید با تعریف و محدودیتهایی که «من» ارائه میدهم. مسلمان هم میگوید خیر. با تعریف و محدودیتهایی که خدا داده است.
اگر بر این دروغ و حیله پافشاری کنند که خیر، بلکه اکثریت حدود را تعریف میکند! میگوییم: اولاً همین که حدود گذاشته شد، آزادی سلب میشود و ثانیاً کدام منطقی گفته که همیشه «حق» با اکثریت است؟! مثلاً اگر یک اکثریت 30 هزار نفری خواستند یک اقلیت 72 نفری را قتل عام و ترور کنند، الزاماً محق هم هستند؟ لیبرال دموکراسی غربی تعریف و اصولی منطقی برای تعیین حق و حقوق انسان ندارد.
آری بشر آزاد آفریده شده است. ولی این بشر نه به صورت انفرادی و نه به صورت اجتماعی نمیتواند بدون قانون زندگی کند. همین قانون یعنی حدود و سلب آزادی مطلق. پس دعوا بر سر این است که کدام قانونگذار و کدام قانون، و برای رسیدن به کدام هدف و منافع؟ و مابقی شعارهای دروغ تبلیغاتی برای سلطه است.
آری، بشر فطرت دارد. اما نفس حیوانی هم دارد. پس هیچ دلیلی نیست که به جای فطرت، از نفس حیوانی پیروی نکند و این جنایات را ننماید و نامش را دموکراسی، یا دفاع از حقوق بشر، یا جنگ پیشگیرانه، یا مبارزه با تروریسم یا ... نگذارد. لذا انسانِ آزاد و دارای فطرت و نیز هوای نفس حیوانی، قوانینی لازم دارد که رعایت آنها سبب گردد تا فطرت محجوب نشود و هوای نفس غالب نگردد. حال این قوانین را چه کسی باید وضع کند؟ انسانی که هنوز به خود نیز جاهل است؟ انسانی که خودش تابع نفس است؟ انسانی که به دنبال منافع خود است؟ ... یا خدایی که انسان و نظام خلقت را هدفمند آفریده است؟ چگونه میشود انسانی که خودش راه نیافته و محتاج قانون است، خودش قانون وضع کرده و خود را هدایت کند؟
خوب از نگاه فلسفی، سیاسی و حقوقی به آیه ذیل توجه کنیم:
«قُلْ هَلْ مِن شُرَكَآئِكُم مَّن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّي إِلاَّ أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» (یونس، 35)
ترجمه: بگو آيا از شريكان شما (کسانی که میخواهند در قانونگذاری برای انسان مشارکتی با خدا داشته باشند) كسى هست كه به سوى حق رهبرى كند؟! بگو خداست كه به سوى حق رهبرى مىكند. پس آيا كسى كه به سوى حق رهبرى مىكند سزاوارتر است مورد پيروى قرار گيرد يا كسى كه راه نمىنمايد مگر آنكه [خود] هدايتشود؟ شما را چه شده چگونه داورى مىكنيد؟!
پس دعوا بر سر پذیرش کدام قانونگذار، کدام قانون و کدام «رب – تربیت کننده امور و صاحب اختیار» است؟ نه بر سر واژهها. لذا بدون تردید اسلام نه تنها آزادی را قبول دارد، بلکه خدا خود انسان را آزاد آفریده و این حق را به انسان داده است، اما نه با تعریف غربی آن که فقط در جهت تأمین منافع ثروتمندان، زورمداران و مستکبران است.
مقام معظم رهبری، حضرت امام خامنهای:
*- نظام اسلامی دموکراسی مبتنی بر مبانی غلط و شکست خورده لیبرال دموکراسی غرب را رد میکند زیرا در ساختار استبدادی و دیکتاتوری نظامهای غربی مردم هیچ نقشی ندارند و همه کاره واقعی صاحبان سرمایه و زرسالاران هستند.
*- مدعیان لیبرال دمکراسی با استفاده از علم و فناوری سیاست تبلیغات و سرنیزه در صدد فتح جهان هستند و مهمترین روشی که در این راه مورد استفاده قرار میدهند تئوریسازی و مفهومسازی است.
*- آخرین محصول لیبرال دمکراسی غرب جهانگشایی و سلطهگری است که در مقابل چشم مردم دنیاست میبینید زورگویی و قانون جنگل در ظرف یکسال و نیم دو ملت مسلمان افغانستان و عراق را تارومار کردند به خاک و خون غلتاندند، قلّه لیبرال دمکراسی با همه آن ادّعاها و علیرغم همه آن دعواهای باطل این شد به هیچ یک از مخالفتهای جهانی هم کمترین اعتنایی نکردند یعنی مردم و انسانیت و خواست انسانها از نظر آنها هیچ ارزشی ندارد هیچ مرجع جهانی هم وجود ندارد و آنهایی که دلشان را به مجامع جهانی خوش میکنند.
*- امروز بزرگترین ضربهای که به اعتبار لیبرال دمکراسی رایج در دنیای غرب وارد میشود این دنیای آغشته از کشته و خون و جسد و ظلم است که براساس لیبرال دمکراسی در دنیا به وجود آمده است مرکز و اطراف هر دو جنگ جهانی اروپا بود یعنی مرکز لیبرال دمکراسی استعمار دخالت در کشورها قضایای کشورهای امریکای لاتین از همه مهمتر قضایای فلسطین و حال قضیه افغانستان در همین ارتباط به وجود آمد در مقابل این حوادث نظریه لیبرال دمکراسی پاسخی ندارد به بحث نظری و فلسفی و نشستن پشت میز مناظره احتیاجی نیست مردم دنیا وقتی نگاه میکنند میبینند.
کلمات کلیدی:
سیاسی