برخی جوانان به شدت طرفدار جدایی دین از سیاست هستند و اداره ی کشور را بر اساس تصمیمات جمعی فارغ از دیدگاه دینی مناسب تر میدانند. حد اقل این کار این است که در صورت خرابکاری سیاسی، این خرابکاریها به پای دین نوشته نمیشود و چماقی بر سر دین و دینداران نمیشود... . این را هم بگویم که جدایی دین از سیاسی به معنی انزوای دین نیست چرا که در رژیم سابق دین از سیاست جدا بود در حالیکه دینداران ما بسیار مقیدتر نسبت به الان بودند و یا بسیاری از کشورهای جهان که دینداران ان از تقید بالایی برخوردار هستند.
پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): دین و سیاست، تیم فوتبال و یا مُد لباس نیست که طرفداری کم یا زیاد، در حقیقت یا ماهیت آن تأثیری بگذارد؛ لذا هیچ تفاوتی ندارد که جوانان، بزرگترها، روشنفکران، عوام و ...، با چه شدت و ضعفی طرفدار یا مخالف آن میباشند.
در نظام عالم مادی (جهان)، بسیار فرق دارد که مردمانی در دیاری، طرفدار فرهنگ بومی باشند، یا وارداتی – طرفدار خوراک بومی باشند و یا فست فوت – طرفدار خانههای یک طبقه باشند و یا آپارتمان و برج و ...؛ اما هیچ تفاوتی ندارد که طرفدار خورشید باشند و یا ماه – طرفدار شب باشند و یا روز – طرفدار سرما باشند و یا گرما.
●- وحدت "دین با سیاست" [هر دینی و هر سیاستی] نیز چنین است؛ دین و سیاست، هر دو یک حقیقت هستند و قابل تجزیه و تفکیک نمیباشند، حال خواه عدهای طرفدار وحدت آنها باشند و یا عدهای طرفدار جدایی آنها.
انزوا – هم چنین دقت شود که انزوای یک دین نیز با شعارهای تبلیغاتی دروغین، از بین نمیرود؛ بلکه دین [هر دینی]، وقتی تجزیه شد؛ وقتی به یک عرصه (مثلاً عبادات شخصی یا مناسک جمعی] محدود شد، حتماً دچار انزوا میگردد. ممکن است که جمعیتی چند صد میلیونی، یا حتی میلیاردی، اسم یک دینی (اسلام، مسیحیت،بودایی، هندو و ...) را روی خود بگذارند، اما واقع این است که آن دین به انزوا رفته است، چرا که مردمش در خرافه پیرو آن هستند و در عمل پیرو فرهنگها و ادیان دیگر.
دین - "دین"، فقط اسلام یا مسیحیت و ادیان هندویی و بودایی نمیباشد، بلکه هر گونه "جهانبینی" و "ایدئولوژی"؛ یا بایدها و نبایدها، قوانین، حقوق و احکام منطبق بر آن جهانبینی، یک نوع دین است. خواه اسلام باشد، یا لیبرالیسم، مارکسیسم، لائیسم، هگلیسم، ماکیاولیسم، پست مدرنیسم ... و یا هر نوع "ایسم" دیگری.
پس، همگان دین دارند، حتی کفار؛ چنان که در کلام وحی فرمود که به کفار بگو: « لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ / الکافرون»؛ یعنی بگو: «دین شما برای خودتان و دین من برای خودم». بنابراین، همگان دین دارند و کسی را گریزی از نوعی دین نیست، چه حق باشد و چه باطل.
سیاست – "سیاست" یعنی چگونگی موضعگیری و تدبیر در هر امری برای رسیدن به هدف؛ حال خواه امور شخصی باشد، یا حکومتی و چگونگی ادارهی یک جامعه.
در گذشته مباحث اخلاقی نیز تحت عنوان "سیاسات" طرح و تدریس میشد، چرا که اخلاق نیز همان "موضعگیری" و در سیاست چگونگی تدبیر برای اجرای مواضع نیز اضافه میشود.
بنابر این، همگان چه بخواهند و چه نخواهند، سیاسی هستند و نوعی سیاست دارند؛ چنان که در امور حکومتی و اجرایی نیز چارهای از سیاست ندارند و هر موضعی که بگیرند، خودش نوعی سیاست است.
موافقت، سیاست است – مخالفت، سیاست است – حمایت، سیاست است – دشمنی، سیاست است – پیوستن سیاست است – بریدن سیاست است - فریاد، سیاست است و سکوت نیز سیاست است.
*- یک به اصطلاح روشنفکری، در مجلسی گفت: «من از سیاست خوشم نمیآید و ابداً وارد مباحث سیاسی نمیشوم»! گفتم: این هم خودش نوعی سیاست است».
فریب نخوریم:
بنابراین، نباید اجازه دهیم که ما را با شعارهای دروغ و واقع نشدنی فریب دهند، که آن هم خودش نوعی سیاست است!
همگان، نوعی دین دارند و همگان سیاستی منطق با همان دینشان دارند؛ پس سیاست همگان عین دیانت آنهاست و دیانت همگان، عین سیاست (موضعگیری) آنهاست. اگر چه دیانت و سیاستشان، با اسم آن دینی که بر خود گذاشته و حمل میکنند، مغایرت داشته باشد. مانند مدعیان دموکراسی، که خود دیکتاتورترینها هستند، و یا مدعیان "خدمت به حرمین مکه و مدینه"، که خود خائنترینها، بدمست و جنایتکار هستند. پس از عمری وارد عرصهی سیاست منطقهای شدند و جز مسلمان کشی کاری نکردند.
دین جدای از سیاست؟!
دین (هر دینی)، اگر سیاست حکومتی، اجرایی، اجتماعی، قضایی، اقتصادی، فرهنگی، داخلی، خارجی و ... نداشته باشد، چه دارد؟! فقط «غسل و طهارت و احیاناً یک سری آداب و الفاظ شخصی»؟! آیا این دین است؟!
به عنوان مثال، اسلام را مطرح کنیم که "دین حق، کامل و جامع" میباشد؛ آیا انتظار میرود که بفرماید: روزی پنج وعده خم و راست شوید و یک الفاظی را نیز بگویید، سپس هیچ کاری نداشته باشید که چه نظامی بر شما مستولی شده است؛ تحت ولایت الهی هستید، یا ولایت طاغوت؟! – یا هیچ توجه نداشته باشید که آیا زیر چکمههای نظام سلطه لِه میشوید و یا خیر؟! آیا تسلیم امر خدا شدهاید و یا همچون بندگان دون، مطیع اوامر ملوکانهی آنها شدهاید؟! اگر سرمایههای شما را به یغما بردند، سکوت کنید – اگر نوامیس مادی و معنوی شما را چپاول کردند، دم بر نیاورید – اگر سمت راست صورت شما سیلی زدند، سمت چپ را بیاورید تا یکی هم این طرف بزنند – رو به قبله بایستید و روزی ده بار «ایاک نعبد» بگویید، اما در تمامی شئون زندگی فردی و اجتماعی خودتان، بنده و مطیع ولایت طاغوت زمان باشید و ...؛ - و یا یک صلیب از گردن خودتان گرفته تا سگتان آویز کنید، اما بندگی طواغیت و هوای نفس خودتان را بکنید و بگویید ما مسیحی هستیم؟! آیا این دین است؟!
سیاست جدای از دین؟!
سیاست جدای از دین (هر دینی)، مبتنی بر چیست؟! در پاسخ به دروغ و جهت توجیه و فریب میگویند: «آرای مردم»! خب آرای مردم مبتنی بر چه و کدام قواعد میباشد؟! چه امری "حق" است؟ چه "امری" باطل است؟ ارزش کدام است و ضد ارزش کدام؟ باید و نبایدها را چه کسی تعیین میکند؟! اکثریت؟! آیا اگر اکثریتی رأی بر ظلم، جنایت و چپاول اقلیتی دادند، حق است؟!
آن چه شما حق و ارزش میدانید و بر اساس آن حقوق تعریف شدهای دارید و با تمامی ساز و کارها به دنبال تحقق آن هستید، در جامعهی دیگری باطل شمرده میشود و بالعکس.
●- در یک حکومت و جامعهای مانند امریکا، امریکایی اگر از نژاد "سفید اروپایی" برتر است، حتی رنگینپوستان هموطن خودشان نیز حق مطالبهی هم سطحی با آنان را نباید داشته باشند – امریکا به خودش حق استیلای جهانی میدهد – به دلخواه خودش معاهده امضا میکند – به دلخواه خود آن معاهده را ملغی میکند – به هر کجا که دلش بخواهد حمله نظامی میکند – گروههای تروریستی را جهت گسترش "جنگ نیابتی" در تمامی کشورهای هدف به راه میاندازد – به رغم روزانه دهها ترور داخلی در مدارس و دانشگاهها و باشگاههای ورزشی و ... در کشور خودش، اجازهی حمل سلاح میدهد – لواط را به صورت قانونی جایز میشمارد – هر مخالف خود در سرتاسر جهان و از هر دین و ملیتی را تروریست قلمداد میکند و به خود حق بازداشت یا حتی ترور او را میدهد و ...!
دین امریکایی همین است و سیاستش نیز عین دیانت اوست، حال ما چه کنیم؟ بگوییم: رأی اکثریت مردم؟! خب اکثریت مردم آنجا همین دین و سیاست را پذیرفتهاند!
●- در یک حکومت و جامعهای مانند ایران اسلامی و عزیز ما: ذلت ننگ است – پذیرش ولایت طواغیت، کفر و شرک است – نادانی و حماقت، جرم است – هر نوع جنایت و چپاول اموال مردمان، گناه کبیره است – فسق و فجور و فحشا، مخاطرهی جدی سلامت و امنیت شخص و جامعه قلمداد میگردد و باید با آن مقابله نمود – دفاع از حق، واجب است – مقابله با جهل و ظلم، واجب است و ...؛ این هم دین، سیاست و رأی مردم میباشد.
●- حال ما تسلیم آنها شویم، یا آنها تسلیم ما شوند و یا به دروغ بگوییم: هر کدام راه خودشان را بروند؟!
خب، در عمل چه کنیم؟ در تعاملات و ارتباطات چه کنیم؟ اگر اهداف مغایر و حتی متضاد بود چه کنیم؟ اگر روشها خلاف یک دیگر بود چه کنیم؟ اگر به کشور ما حمله کردند – اگر به فرهنگ ما هجمه آوردند – اگر قصد به یغما بردن سرمایههای مادی و معنوی ما را داشتند، چه کنیم؟! بگوییم: هر چه شما میگویید: چشم؟! یا بگوییم: رأی اکثریت؟! خب اکثریت ملت چین، از همه بیشتر است. اکثریت امریکاییها نیز بیشتر از ایرانیهاست!
چماق بر سر دین اسلام:
نه تنها چماق، یا شمشیر و نیزه، بلکه پیچیدهترین سلاحهای جهان "اسلام و مسلمین" را هدف گرفتهاند، حال خواه مسلمانان دین و سیاست را یکی بدانند، و یا در تخیل و تصور باطل خود گمان کنند که امکان جداسازی آنها، ممکن است!
این به اصطلاح چماق، ممکن است که در عمل بر سر مسلمانان فرود آید، ولی یقین بدانید که هیچ گاه بر "اسلام" فرود نمیآید.
چه در جنگ سخت و چه در جنگ نرم، حملات گسترده و پیچیدهای که از ابتدای آغاز بعثت رسول خدا صلوات الله علیه و آله تا کنون، علیه اسلام ناب شده قابل شمارش و یا مقایسه با سایر ادیان و مکاتب و ملیتها نمیباشد؛ در حذف فیزیکی، حتی یازده امام معصوم علیهم السلام را ترور کردند و میلیونها مسلمان را کشتهاند – در جنگ فیزیکی، سرزمینها را به اشغال خود درآوردند – در جنگهای نرم اقتصادی، تمامی سرمایهها را به تملک خود درآورده و به تاراج بردند – با این ثروتهای نامشروع، کشورهای خود را آباد کرده و مسلمانان را در فقر نگه داشتند و گفتند: «ما پیشرفته شدیم و شما عقب مانده»! – در جنگ نرم، ضمن ضد تبلیغ علیه اسلام ناب، صدها مذهب و فرقه به نام اسلام درست کردند و دست آخر نیز وهابیت انگلیسی را بر مکه و مدینه مسلط کردند و گروهکهای تروریستی چون طالبان، القاعده، داعش، النصره و ... را آوردند و گفتند: "اسلام همین است"، تا اسلام هراسی را گسترش دهند!
اما چه شد؟ هم اسلام ناب به قوت خود باقیست – هم جمهوری اسلامی به قوت خود باقیست – هم سالانه هزاران نفر در اروپا و امریکا به اسلام میگروند و هم کفر جهانی و نظام سلطه، هر روز رسواتر و منفورتر از دیروز میشود.
**- پس اجازه ندهیم که ما را به بهانهی منزه نگهداشتن دین، از دین جدا کنند – آن دینی که در تمامی عرصههای زندگی و شئون فردی و اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، امنیتی و نظامی و ...، چارچوبی منطقی و عقلی نداشته باشد – یا اصلاً سکوت کرده باشد و امت را رها نموده باشد – یا عرصه را برای تسلیم و ذلت مردمش مساعد نموده باشد که دین نیست؛ بلکه یک نوع بازی برای خودفریبی دینداران، و ابزاری برای تخدیر و انحراف اذهان عمومی، تعطیل عقلانیت و حجاب قلوب و در نهایت سلاحی برای استعمار و استثمار فرعونی میباشد.
مرتبط:
مشارکت و همافزایی (سؤال به همراه نشانی لینک پاسخ، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی)
برخی از جوانان طرفدار جدایی دین از سیاست هستند. میگویند: دست کم خطاها چماقی بر سر دین نمیگردد و البته دین نیز منزوی نمیگردد؟!
http://www.x-shobhe.com/shobhe/9121.html
- تعداد بازدید : 4811
- 16 اسفند 1396
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: سیاسی