در ادامه این سؤال آمده است: و اگر اینگونه تعبیر کنیم که این آیه در مورد کسی است که بر اثر عمق کفرش دیگر هیچ امیدی به هدایتش نیست و نمیتواند به راه راست برگردد. خب در این صورت دیگر چه نیازی است که بر دل و گوشش مهر بگذارند و ظاهراً این کاری بیهوده است چون در هر صورت آن شخص به راه راست برنمی گردد. مگر خدا کار بیهوده میکند؟
ایکس – شبهه: متن آیهی مذکور به شرح ذیل است:
«خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِيمٌ» (البقره، 7)
ترجمه: خداوند بر دلهاى آنان مهر نهاد، و بر شنوايى ايشان و بر ديدگانشان پردهاى است و آنان را عذابى بزرگ است.
مشکل ذهنی ما این است که در صورتسازی (تصور) افعال الهی، ظاهریترین صورتهای افعالی خود را متصور میگردیم و چگونگی فعل خدا را با آن قیاس یا تطبیق میدهیم، در حالی که ما خودمان نیز صورتهای معنوی بسیاری در ذهن داریم که در فهم آنها صورت مادی متصور نمیسازیم؛ هر چند که ممکن است مثال مادی بیاوریم تا مفهوم بهتر درک شود.
به عنوان مثال وقتی میخوانیم که «خداوند بر دلهاى آنان، و بر شنوايى ايشان مُهر نهاده»، گمان میکنیم چیزی شبیه مُهر، لاک و مُهر، مُهر و موم و ... در دست خداوند است که زمانی بر دل یا گوش برخی فرود میآورد و مُهر میزند. در صورتی که اصلاً چنین نیست، بلکه این بیان، تبیین قوانین، نظم و حکمت خلقت و تأثیر و تأثرهای اعتقادات و رفتارها بر روح، روان و جسم آدمی است.
باید دقت شود که گاه ما آیه یا حدیثی را میخوانیم و یک مفهوم کلی از ظاهر آن استنباط میکنیم که البته درست هم هست، اما وقتی قرار باشد کار به تعمق، تفکر، تعقل و بررسی برسد و موضوع را به چون و چرا بگذاریم، آن وقت مسئله فرق دارد و باید روی کلمه به کلمه تأمل نماییم، چنان چه برای هر متن دیگری به غیر از قرآن کریم نیز چنین است، به ویژه اگر حکیمانه، عالمانه و ادیبانه باشد. به عنوان مثال اگر حکیم و عارفی بخواهد در دو بیت ذیل از حافظ (ره)، تأمل و تعمق کند و سپس به تفسیر آن اقدام کند، چندین کتاب مطلب حکیمانه و عارفانه میشود:
در نظر بازی ما بیخبران حیرانند من چنینم که نمودم، دگر ایشان دانند
عاقلان نقطهی پرگار وجودند، ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند
الف – در آیه فوق دقت شود که خداوند متعال «مُهر زدن بر دلها» را به خودش نسبت داده است، اما پرده انداختن روی چشم و گوش را به خود کفار نسبت داده است و در این امر حکمتهای قابل تأمل بسیاری وجود دارد.
ب – کفر نیز انواع و اقسام دارد و هر نوعش نیز مانند ایمان شدت و ضعف مرتبه دارد و هر مرتبه نیز آثار خودش را میگذارد. زیبری میگوید از امام صادق علیهالسلام پرسیدم: «وجوه كفر را كه در كتاب خدا آمده برايم بيان بفرما؟ ایشان فرمودند: كفر در كتاب خدا بر پنج قسم است، اول كفر جحود، و جحود هم خود، دو جور است، سوم كفر بترك دستورات الهى، چهارم كفر برائت، پنجم كفران نعمت.» (اصول كافى ج 2 ص 389 ح 1)
امام علیهالسلام در این بحث، در مورد دو نوع متفاوت «کفر جحود»، تفاوت قائل میشوند بین کافری که اساساً الوهیت و ربوبیّت را قبول ندارد (دهریون، مادیون یا به قول امروز ماتریالیستها)، با کافری که حقایق برایش روشن شده، اما از روی عناد و لجاج کفر میورزد.
ج – معنای ختم نیز «پایان دادن» است، منتهی چون در زبان فارسی، پایان مطلب و نوشتار با مُهر کردن معلوم میشد، آن را به «مُهر کردن» تعبیر و ترجمه کردند. ولی ما نیز در اصطلاح میگوییم: «یک کلام، ختم کلام» و این یعنی «پایان کلام» و مُهری هم در کار نیست.
د – با توجه به مفاد فوق، معلوم میشود که «قلب»، یا به تعبیری دیگر «صحیفه جان آدمی»، تا به پایان کارش نرسیده باشد، مُهر نمیشود، یعنی به امکان ایجاد تغییر و تحولات در آن پایان داده نمیشود.
بدیهی است، همان گونه جسم بالفعل حالاتی دارد و نیز قوا و استعدادهایی برای رشد یا فرسودگی و تباهی دارد، جان (قلب) نیز وضعیت موجودی دارد و بالقوه دارای استعداد تغییر و تحول است، و همانگونه که برای قوهها، امکانات و استعدادهای تغییر و تحولات جسمی ختم و پایانی وجود دارد، برای قوه و امکان تحولات قلبی نیز پایانی وجود دارد، مگر آن که متوجه به «باقی» باشد و بدین سبب خودش نیز «باقی» بماند. چنان چه فرمود: «كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ».
ﻫ – پس، کافر با اختیار و اراده و با دست خود، روی چشم و گوش خودش پرده میاندازد و امکان دیدن و شنیدن حقایق عالم هستی که همه تجلی و مُعرّف «اول و آخر – هو الله» است را میبندد، این درست مثل این است که راه تنفس را بر ریه ببندند، لذا این پرده انداختن آثار سویی برای تداوم بقا و حیات قلب (جان انسان که فهم میکند) دارد که در نهایت به پایان یافتن قوهها و استعدادهای معرفتی و تحولیاش میانجامد، و این خداست که همهی پایانها و اجلها دست اوست، لذا فرمود: «خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ».
پس، همانطور که تا مرگ جسم انسان نرسیده و انسان محتضر نشده و مرگ را با چشم ندیده، امکان توبه و بازگشت وجود دارد، تا مرگِ قلب و جان فهیم نیز نرسیده، امکان توبه و بازگشت و فهمیدن، شناختن و ایمان آوردن وجود دارد.
کلمات کلیدی:
قرآن سوره بقره