x-shobhe: به زبان ساده اصل تضاد در اصول دیالیکتیک بر این مبنا استوار است که «هر چیزی ضد خودش را در درون خودش پرورش میدهد» و همین امر باعث حرکت و ... میگردد! و البته این نظریه قبل از هگل مطرح شده است و از یافتههای ایشان نمیباشد.
دقت شود که اگر شما [چنان چه بیان نمودید] در طبیعت شاهد «تضاد بین اشیاء یا اجزای» عالم هستید، تضاد بین چند شیء متفاوت است. چنان چه حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام این تضادها را در مجموعه بر شمردهاند و نه در شیء واحد و سپس نتیجه گرفتهاند که خداوند واحد و احد است که هیچ تضادی در او نیست.
بدیهی است که بین نور و ظلمت – تری خون و خشکی استخوان – سیاهی مو با سفیدی دندان – کوتاهی با بلندی و ... تضاد وجود دارد، اما این تضادها، در اجزای متفاوت است و نه در یک شیء واحد.
به عنوان مثال: اگر از تخم مرغ نطفه دار جوجهای حاصل میشود و یا اگر شیر میگندد، دلیل بر تضاد درونی نیست. چرا که تخم مرغ یا شیر مرکب از انواع و اقسام مواد مختلف و متفاوت و از هزاران سلول به وجود آمده است. اگر مو سیاه است و دندان سفید، دو شیء متفاوت هستند.
تضاد دیالیکتیک «تضاد در درون شیء» را طرح میکند، لذا باید شیء واحدی وجود داشته باشد تا در درونش تضادی رخ دهد و تضاد دیالیکتیکی فقط وقتی حاصل میگردد که مثلاً «سیاهی» در عین حال که سیاهی است، «سفیدی» هم باشد ... و در نهایت «هستی» در عین حال که هستی است، «نیستی» هم باشد که البته اینجا تناقض پیش میآید که مردود عقل است.
دقت شود که وقتی میگوییم «شیء در درون خودش» ضرورتاً باید شیء واحدی وجود داشته باشد که در «درونش» تضادی رخ دهد. اما اساساً در عالم هستی (به ویژه در طبیعت) به جز خداوند متعال «شیء واحدی» وجود ندارد و هر چه هست، ترکیب است. فقط خداوند متعال «واحد» و «احد» است و مثل و مانندی هم ندارد. «لیس کمثله شیء».
پس، هنگامی که اصلاً چنین چیزی (شیء واحد) وجود خارجی ندارد و هر چه هست ترکیب است، سخن از این که آیا در درون آن چیز تضادی هم به وجود میآید یا نمیآید، بی مورد است. و به فرض محال اگر شیء واحدی هم وجود داشته باشد، نمیتواند «هم باشد و هم نباشد» و از ترکیب این دو هستی و نیستی، یا «تز و آنتیتز»، هستی سومی به نام «سنتز» به وجود آید.
کلمات کلیدی:
اعتقادی اندیشه و مباحث نظری هگل