ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: خداوند متعال برای حصول هر معرفت و کمالی و انجام هر کاری، امکانی داده است. به عنوان مثال برای درک محسوسات، حسّ، سلسله اعصاب و مغز داده است. برای دیدن چشم، برای شنیدن گوش، برای راه رفتن پا، برای راست قامت بودن ستون فقرات و ... داده است.
عقل:
برای "معرفت = شناخت"، به انسان "عقل" داده است که مبتنی است بر بدیهیات اولیه عقلی که در او سرشته شده است.
آیات خداوند منّان، نشانههای او هستند، چه به قلم صنع (در خلقت) باشند و چه به قلم وحی؛ پس به این آیات اشاره نمود و متذکر شد که آیا تعقل و تفکر نمیکنید؟ چرا که شناخت با تفکر و تعقل حاصل میگردد:
«وَهُوَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ وَلَهُ اخْتِلَافُ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ» (المؤمنون، 80)
ترجمه: و اوست آن كس كه زنده مىكند و مىميراند، و اختلاف شب و روز از اوست. آیا نمىانديشيد؟
بودریار میگوید: «همه چیز نشانه است و هیچ چیزی خودش نیست» - درست میگوید، اما نشانه چه چیزی را نشان میدهد؟ و به چه کسی نشان میدهد؟ هدف را نشان میدهد و به کسی که نشانهشناس باشد و در نشانههای تفکر و تعقل مینماید:
«إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لِّأُوْلِي الألْبَابِ» (آلعمران، 190)
ترجمه: حقّا كه در آفرينش آسمانها و اين زمين و آمد و رفت شب و روز نشانههايى است (از قدرت و علم و حكمت خدا) براى صاحبان عقل و خرد ناب.
قلب:
برای "فهم" نیز "قلب" داد، چنان چه در باره کسانی که قلبشان به خاطر کفر و گناه و ظلم مُهر خورده است، فرمود: «لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِها – قلبهایی دارند که با آن فهم نمیکنند / الأعراف، 179»
انسان باید معبود و محبوب حقیقی را بشناسند (عقل) و هم چنین ایمان، عبودیت، عشق و محبت را فهم کند (قلب). چنان چه فرمود: بین قلبهایتان الفت قرار دادم «فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ / آلعمران، 103» – سلامتی جان آدمی را سلامتی قلب خواند «إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ - مگر كسى كه با قلبى سالم (مبتلا نشده به عقايد و اخلاق فاسده) به نزد خداوند بيايد / الشعراء، 89» - و هم چنین بیماری و مرض جان آدمی را بیماری قلب او بر شمرد «فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ – البقره، 10» - چرا که «حبّ و بغض»، وابستگی، جذب و دفع، همه کار قلب (جان) است.
وحدت عقل و قلب:
توحید، یعنی انسان از کثرت، پراکندگی و انفصال، برهد و به "اتحاد" برسد. در چنین حالتی، نیازهای جسمی، شناخت عقلی و عشق و نفرت (حبّ و بغض) قلبی او، همه متحد میشوند.
این اتحاد ممکن نیست، مگر آن که تمام قوای انسان یک سو، یک جهت و یک هدف باشد و البته هدف باید خودش "واحد" باشد، تا چنین اتفاقی بیافتد.
فقط خداوند متعال "واحِد و اَحَد" است، پس فقط هدف قرار دادن و وابستگی (عبادت و بندگی) به اوست که سبب چنین "وحدتی" در وجود و تمامی قوای آدمی میگردد. «لا إله الاّ الله وَحدَهُ لا شَریکَ لَه».
پس در چنین حالت و مقامی، عقل و قلب نیز موحد شده و به وحدت میرسند. عقل "حق" را میشناسد (که یکیست) و قلب نیز عاشق همان "حق" میشود. پس از این اتحاد عقل و قلب، جهت حرکت واحد میشود و پس از وحدت حرکت در یک صراط، اعضا و جوارح مادی نیز در همان راستا حرکت و فعالیت میکنند. میشود "موحد و مخلص".
از این رو، پس از توجه دادن به تمامی آیات و نشانهها برای تفکر و شناخت، وقتی دعوت به "حرکت به سوی هدف" مینماید، "محبت" را محور و انگیزه حرکت بیان نموده و میفرماید: اگر محبت به خدا دارید، بیایید:
«قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» (آلعمران، 31)
ترجمه: بگو: اگر خدا را دوست مىداريد پس پيروى از من كنيد تا خدا نيز شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشايد، و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.
ریشه عشق به اهل عصمت علیهم السلام:
بیان شد که عشق، محبت، مودت و الفت را خدا در قلب انسان قرار میدهد، هم چنان که بدیهیات اولیه را در عقل انسان قرار داد و در مجموع آنها را "فطرت = سرشت آدمی در خلقت" نامید و دعوت به دین فطرت نمود و آن را "دین قیّم" بر شمرد که قابل تغییر و تبدیل نیز نمیباشد:
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ» (الرّوم، 30)
ترجمه: پس روى خود به سوى دين حنيف كن كه مطابق فطرت خدا است فطرتى كه خدا بشر را بر آن فطرت آفريده و در آفرينش خدا دگرگونگى نيست، اين است دين مستقيم ولى بيشتر مردم نمىدانند.
هم چنان که همه نشانهها (آیات) او را به نشان میدهند، تمام عشق نیز متعلق به اوست. خداوند متعال انسان را عارف و عاشق به خود آفریده است و اگر کسی منحرف میشود، به خاطر حجابهایی است که "عقل و قلب" او را مستور و حتی مدفون کرده است.
پس انسان عاشق خداست، چنان که میدانیم همگان "عاشق کمال" هستند و در این عشق نه برای کمال (معشوق) حد و حصری قائلند و نه برای عشق خود به آن کمال.
میل به لقای محبوب:
انسان دوست دارد که محبوب و معشوق خود را ببیند، به او تقرب یافته و حتی وصل شود (صلوة برای همین وصل است). اما چگونه کمال قابل رؤیت است؟ هیچ راهی ندارد به جز آن که به نشانهها و تجلیهای او نظر بیفکند. مثل وقتی که انسان به صورت محبوب (چه انسان، چه طبیعت یا ...) نظر میکند. امام خمینی رحمة الله علیه فرمودند: «شهید نظر میکند به وجه الله». ذات مقدس الهی را که نمیشود دید، اما به وجه الله میشود نظر کرد.
پس عشق به خدا [که خودش در دل نهاده است]، سبب عشق به نشانهها (اسماء و آیات) او میشود. هر چه و هر که بیشتر تجلی او باشد، نزد انسان (دل) محبوبتر است. مثل گُل یا صورت زیبا و زیباتر و زیباترین میماند. لذا "انسان کامل = معصوم"، نزد دل، محبوبترین است، مگر آن که عقل و قلب به خاطر محبتهای دنیوی کاذب، مستور و مدفون شده باشند.
هر چه در عالم هست، مظهر و تجلی اسم خداست، ظهور اسم حی، اسم علیم، اسم حکیم، اسم جمیل، اسم قادر، اسم رحمان و ... میباشد که در همه جا و همه چیز تجلی یافته است و اهل عصمت علیهم السلام که انسان کامل هستند، مظهر اتمّ تجلی اسماء الله میباشند.
پس، عشق به کمال در فطرت آدمی سرشته شده است و عشق انسان به هر چه که بیشتر مظهر و تجلی حق باشد بیشتر است، مگر آن که قلب او محجوب و مریض شده باشد.
این عشق خداییست.
کلمات کلیدی:
گوناگون