ایرانپیان – یادداشت/ع. چینیچیان: تقسیم کشورهای بزرگ جهان به ایالتهای کوچک، استراتژی قطعی و خدشه ناپذیر نظام سلطه (امریکا – صهیونیسم بینالملل) میباشد. استراتژی و نقشهای که مترصند با هماهنگی و هماهنگی حکومتهای حاکم بر کشورهای جهان [اعم از آسیایی، اروپایی یا آفریقایی] حتماً محقق گردد.
لازم است به تحولات قرن معاصر و به ویژه نیم قرن اخیر در تجزیه کشورها نگاهی هر چند گذرا داشته باشیم.
جهان اسلام (یا به قول انگلیسها خاورمیانه):
گویا خاورمیانه، چه به لحاظ معنوی و چه مادی، از همان خلقت حضرت آدم (ع)، قطب زمین، مرکز تعاملات فرهنگی، علمی و اقتصادی میان جوامع بشری، و خلاصه مرکز انباشت ثروت و ذخایر طبیعی بوده و از این رو همیشه هدف اصلی قلمداد گردیده است.
فلسطین:
پیدایش نظامی جلاد و تروریست به نام «اسرائیل»، در عوض قصه دورغین هلوکاست، غصب سرزمینهای فلسطینی، گسترش سرزمینهای اشغالی، جدا سازی بخشی از صحرای سینا در مصر، جدا سازی مکرر بلندیهای جولان، تلاش برای جداسازی و اشغال نوار غزه ... و اکنون تجاوز به بخش تجزیه شدهی سودان در سال جاری، همه بخشی از تحقق این استراتژی صهیونیسم برای جهان است.
ایران:
همان طور که فلسطین به لحاظ جغرافیای طبیعی و نیز جغرافیای سیاسی قلب جهان عرب محسوب میگردد، ایران پهناور با مرزهای گسترده و استراتژیک و اتصال شمالی به دریای خزر و جنوبی به خلیج فارس و دریای عمان از یک سو و برخورداری از ذخایر و منابع بسیار غنی از سوی دیگر، قطب دیگری برای جهان اسلام محسوب می گردد. به تعبیری میتوان گفت که اگر عربستان (حجاز) و فلسطین قلب جهان اسلام باشند، ایران مغز این منطقه غنی بوده و هست.
هنوز از جدایی بحرین از خاک ایران در زمان شاه مخلوع محمد رضا پهلوی بیش از نیم قرن نگذشته است. و جدایی استانهایی چون: کردستان، خوزستان و ... نیز در دستور بوده و هست و ساز مالکیت بر جزایر ایرانی ابوموسی، تنب بزرگ و کوچک هر چند وقت یک باری به صدا در میآید. چنان چه پس از سقوط شاه و پیروزی انقلاب و استقرار جمهوری اسلامی ایران، گمان بردند که مملکت آشفته و فرصت مناسب است، لذا جنگ داخلی در کردستان و جنگ خارجی صدام در عراق را تحمیل کردند. که البته موفق نشدند.
سایر کشورها: جدا شدن کشورهای تازه استقلال یافته از شوروی سابق و روسیه فعلی طمع تحقق کامل را بیش از پیش تقویت بخشید. کردستان عراق به عنوان ایالت مستقل عملاً تجزیه شد، از هیچ تلاشی برای تجزیه سوریه فروگذاری نمیگردد و البته که طرح تجزیه و استقلال کردستان ترکیه نیز روی میز است.
طرح تجزیه عربستان سعودی به دست کم سه ایالت مستقل نیز بارها لو رفته است. و همین اندیشه برای اختصاص ایالتی مستقل برای به اصطلاح مسیحیان مصر و لابد پس از آن برای سلفیها نیز در دستور کار قرار دارد و در آفریقا سودان تجزیه شد و سایر کشورها نیز درگیر جنگهای مسلحانه تجزیه طلبانه هستند. و همین سیاست برای کشورهای افغانستان، پاکستان، هندوستان، مالزی، اندونزی و ... نیز با تاکتیکی بسیار پنهان و گاه به ظاهر مطلوب در اذهان عمومی در حال تحقق است.
اروپا:
آغاز تجزیه از کشورهای غنی اسلامی و تمرکز بر آسیا و وقوع درگیریهای تجزیه طلبانه در کشورهای آفریقایی (و عمدتاً با دخالت و حمایت امریکا و انگلیس)، سبب گردیده است تا اذهان عمومی گمان کنند، این حوادث بیشتر داخلی و ناشی از فقر فرهنگی و اقتصادی از یک سو و تعدد قومیتهای متفاوت در میان مردم این کشورها از سوی دیگر میباشد که البته زمینه را برای تشدید ناآرامی توسط قدرتهای خارجی فراهم نموده است. در حالی که این گمان، خطاست و طرح تجزیه کشورهای بزرگ اروپایی، به موازات کشورهای بزرگ آسیایی و آفریقایی آرامتر پیش میرود. البته آرامتر.
در منطقه اروپا، تحرکات چالشی و نظامی نتیجه نمیدهد و مصلحت هم نیست، چرا که دولتهای تحت سلطه صهیونیسم و هم پیمانان امریکا اداره این کشورها را در سلطه دارند و در مسیر اهداف حرکت میکنند، مگر آن که کثرتی از مسلمانان در یک منطقه حضور داشته باشند. مانند آلبانی که در فقر نگاه داشته شد و یا بوسنی هرزگوین که با جنایاتی هولناکتر از جنگ جهانی، از صربستان (یوگسلاوی سابق) تجزیه شد.
تشدید عمدی بحران اقتصادی، زمینه ساز تجزیه در اروپا:
هر چند بحران اقتصادی یک واقعیت است و نه یک تاکتیک، اما در عین حال شکی نیست که «امریکا و انگلیس» عمداً به این بحران دامن زدند و پس از هدایت موج ویران کنندهی آن به اروپا، عقب نشینی آرام و بی سر و صدایی را آغاز کردند. چنان چه شاهدیم این بحران از مقوله مسکن در انگلیس شروع شد و سریع در امریکا نیز تبلور یافت، اما امروز خبر زیادی از بحران ویران کننده و عمیق در این دو کشور شنیده نمیشود. و به جای آنها یونان، ایتالیا، اسپانیا، پرتغال و ... تا مرز ورشکستگی پیش رفتهاند.
ویژگیهای مشترک کشورهای بحران زدهی اروپایی:
اگر دقت شود، مشهود است که تمامی کشورهای بحرانزده اروپایی، از کشور ثروتمندی چون ایتالیا که تا یک دههی پیش به عنوان چهارمین کشور صنعتی جهان قلمداد میشد تا پرتغال که مدتهاست با فقر روبروست، ویژگیهای مشترکی دارند. مانند: تاریخ چند هزار ساله – فرهنگ و ادبیات غنی مستقل – برخورداری از ریشه نژادی و زبانی لاتین - اراضی پهناور و شاید مهم تر از همه، گرایشات دینی و مذهبی، به ویژه نسبت به مسیحیت کاتولیک.
و اما ویژگی مشترک سیاسی آنها در حلقه حاکمیت صهیونیسم نیز این است که به رغم هم پیمانی و حتی همکاری، به هیچ وجه نقش مستقیم و فعالی [مانند انگلیس، فرانسه و آلمان] در دفاع از اسرائیل نداشتند و تمایل شدیدی به تعامل با کشورهای اسلامی و عربی دارند.
نقش تشدید بحران اقتصادی بر تمایل ملتها به تجزیه:
تمایل ملتها به تجزیه، مستلزم تحریک عوامل بسیار قدرتمندی چون: گرایشات مذهبی و یا تعلقات قومی میباشد؛ که هر دو عامل در میان ملتهای اروپایی [به ویژه پس از جنگ جهانی دوم و سلطه همه جانبه فرهنگی، سیاسی و اقتصادی صهیونیسم]، بسیار بسیار ضعیف و کم رنگ شده است، به گونهای که دیگر به هیچ وجه قابل تحریک نمیباشند.
از دو عامل فوق که بگذریم، شرایط اقتصادی و رفاه، یا نقطه مقابلش بحران اقتصادی و پولی و در نیتجه فقر، مهمترین و قویترین عامل تمایل به تجزیه طلبی محسوب میگردند.
بدیهی است در کشورهای در حال توسعه یا ضعیفتر، معمولاً این قشر مستضعف هستند که برای احقاق حق خود و دستیابی به حداقل حقوق و عدالت اجتماعی دست به تظاهرات، قیام، شورش یا حتی جنگ داخلی میزنند و چه بسا نادانسته قربانی اهداف صهیونیسم نیز بگردند. اما در کشورهای توسعه یافته و ثروتمند، معمولاً این قشر مرفه هستند که پس از مشاهدهی اندک محدودیت یا فشاری، به این فکر میافتند که نباید از جانب فقر عمومی گزندی به آنها برسد.
امریکا (صهیونیسم) در اروپا از هر دو قشر سوء استفاده میکند. اعتراض قشر مستضعف علیه ثروتمندان را دامن میزند و قشر ثروتمند را به تجزیهطلبی سوق میدهد! و البته اگر گاهی دامنه این استراتژی و تاکیتکها به کشورهای غیر هدف (مثل خود امریکا، آلمان، فرانسه یا انگلیس) کشانده شود، با شدیدترین برخوردها در نطفه خفه میکنند.
ایتالیا:
به دنبال سیر قهقرایی اقتصاد ایتالیا که با خودزنی برلوسکنی علیه اقتصاد این کشور آغاز شد، موج جدایی خواهی در شمال ایتالیا (منطقه غنی) آغاز گردید و شدت گرفت.
اشپیگل (Spigel ) در گزارش خود آورده است که مردم غنی در شمال ایتالیا، مدتهاست که خواهان جداسازی خود از جنوب فقیر هستند. جالب آن که در همین منطقه غنی، مردم نیز به غنیتر و فقیرتر دستهبندی میشوند. کارگران به اخراج و عدم پرداخت حقوق و دستمزد و البته با حمایت دولت، و کشاورزان نیز با صدور اجازه شکار غاز و سایر پرندگان یا چهارپایان در زمینهایشان توسط فرمانداری، مورد آزار و اذیت و فشار قرار میگیرند و آرام آرام خواهان استقلال طلبی از مرکز میگردند.
شکی نیست که تا چندی دیگر، در این دسته بندی «شمال – جنوب»، منطقه سیسیل نیز جدایی از رم و شمال را پیگیری خواهد نمود. تا ایتالیا به حداکثر سه و حداقل دو ایالت مستقل تجزیه شود.
کوئیستیا (Questia) در گزارش خود، آغاز این تجزیه طلبی را سال 1996 بیان میدارد. هنگامی که در 15 سپتامبر، اُمبرتو بوسّی (Umberto Bossi) برای منطقه پاندانیا (Padania – نام لاتین رود) اعلام استقلال کرد و حتی برخورداری از دولتی مستقل از رم را مطرح ساخت.
اسپانیا:
در اسپانیای قدیمی و متحد، به دنبال تشدید بحران پولی و اقتصادی، کاتالونیاییها (Catalans) در بارسلونا دست به تظاهرات زده و خواستار تجزیه کشور و استقلال از مادرید شدند. علت این تقاضا، ثروت و رفاه بیشتر آنان نسبت به سایر مناطق اسپانیا میباشد.
تقویت روحیه و اندیشه تجزیه طبلی، پس از سال 2010 که دادگاه قانون اساسی اسپانیا برای کاتالونیاییها حقوق و استقلال بیشتری قائل شد(؟!)، تشدید گردید.
یونان:
اولین گام برای تجزیه یونان، تجزیه این کشور از اتحادیه اروپا میباشد. لذا ضمن آن که مردم و برخی از احزاب قدرتمند خواهان این تجزیه هستند و اروپا نیز گاهی تهدید به جدا کردن یونان از عضویت در اتحادیه مینماید، فعلاً سعی بر آن است که در راستای اهداف، با پذیرش بستههای ریاضتی در مقابل وام خارجی، به طور کلی استقلالش سقوط کرده و مستعمره اقتصادی آلمان و فرانسه شود. و علت تأمل در اخراج از اتحادیه این است که خروج یک کشور، مقدمه و سبب خروج کشورهای دیگر و فروپاشی زودرس اتحادیه اروپا میگردد.
اولین منطقه جدا شده و مستقل شده از یونان قبرس بود که در سال 1960 اعلام استقلال کرد. و امروزه نیز بحثها و حتی چالشهای بسیار عمیقی برای استقلال یونان شمالی از یونان جنوبی وجود دارد.
سایر کشورها: البته پس از جنگ جهانی دوم، اغلب کشورهای اروپایی به ایالات کوچکتر تقسیم شدند و هدف محقق گردید. اما همین برنامه برای کشورهای بزرگتر فعلی چون پرتغال، ایرلند و ... نیز در دستور کار قرار دارد. اما قبل از کشورهای اصلی، اتحادیه اروپا باید فرو بپاشد.
البته کشوری چون انگلیس، با توجه به برخورداری از نژادها و قومیتهایی چون اسکاتلندیها و نیز قرار گرفتن در بدترین شرایط اقتصادی میان کشورهای اروپایی (که صدایش را در نمیآورند)، آمادگی بیشتری برای تجزیه دارد، چنان چه اخیراً اسکاتلندیها نیز خواستار استقلال شدند و تونی بلر از آنها خواست فعلاً این مسئله را مطرح نکنند.
تردیدی نیست که هدف اصلی از تجزیه کشورها، پس استقرار به اصطلاح «نظم نوین جهانی» به مرکزیت امریکا (صهیونیسم)، اِعمال آپارتاید و طبقهبندی انسانها به درجات یک تا سه (اندیشه امروز لیبرال دموکراسی) و فدا کردن درجات پائینتر در راه رفاه بیشتر درجات بالاتر میباشد.
این دسته بندی و فدا سازی، یک شعار ژورنالیستی نیست، بلکه با توجه به اهداف، اندیشههای القایی و فلسفههای نوین غرب و نیز ضرورت جداسازی و در صورت لزوم کم کردن کثرت قشرهای غیر ثروتمند و مرفه برای توزیع بهتر ثروت بین مرفهین، ریشه در استراتژی (فراماسون – صهیونیسم) در جهان نوین یا نظم نوین جهانی دارد که کم و بیش اذعان صریح به آن را آغاز نمودهاند.