ایرانپیان – یادداشت/ع. چینیچیان: غربیها تحلیلهایی از وقایع دارند که در راستای اهداف خودشان است و اخبار و تفاسیری منتشر میکنند که توجیهگر عملکرد خودشان است. کارشناسان ما نیز تحلیلهایی ارائه میدهند که عمدتاً تفاوت زیادی با همان تحلیلهای غربی ندارد؛ حتی گاه مخاطب احساس میکند که به جای تحلیل، همان گفتهها را ترجمه و بازگو میکنند و البته اخبار منتشره نیز عیناً همان اخبار است.
تفاوت عمده این دو نگاه که قاعدتاً باید نه تنها متفاوت، بلکه اساساً مغایر نیز باشند، یا دست کم یکی مبتنی بر سطحینگری و دیگری مبتنی بر عمقنگری، دور بینی و هدفشناسی باشد، فقط در این است که غربیها بیشتر دست به همان مانورهای تبلیغاتی کلیشهای زده و میگویند: که «القاعده، که گروهی اسلامگرا و تروریست هستند، در مالی و بخشهایی از مرز الجزایر دست به اقدامات تروریستی زده و ما برای سرکوب آنان حمله نظامی کرده و میکنیم» و اغلب کارشناسان ما میگویند: «مالی و الجزایر از دیرباز مستعمره فرانسه بوده و شورش سلفیها و القاعده که سالهاست در این صحراها سکنی داشته و با هم مرتبط هستند، منافع فرانسه را به خطر انداخته و لذا اقدام به سرکوب آنها نمودهاند».
اما یک نگاه ساده و روشن به دروغی به نام «القاعده» و نقش آن به ویژه در یک یا دو دههی اخیر در زمینهسازی تحقق اهداف صهیونیسم بینالملل، دادههای دیگری را جهت واقع بینی و تحلیلی درستتر از تحرکات سیاسی – نظامی غرب در اختیار میگذارد.
به صورت خلاصه و اجمال، القاعده یک گروه شبه نظامی کوچکی بود که توسط سیا و پنتاگون و به سرکردگی یکی از سرمایهداران سعودی به نام «بن لادن» تشکیل شد. اولین اقدام این گروه شبه نظامی در راستای اهداف امریکا در سودان بود، سپس به چچن اعزام شدند و پس از آن به افغانستان سرازیر شدند تا از یک سو پس از عقبنشینی شوروی سابق استقلالی با صدرات احزاب اسلامی صورت نگیرد و از سوی دیگر منطقه اصلی هرات و بخش عمدهای از مرز با جمهوری اسلامی ایران را در اختیار داشته باشند.
ناگهان این گروه کوچک، مبدل شد به بزرگترین گروه تروریستی دنیا با پسوند «اسلامگرا»! این گروه که حتی قدرت و امکان کشتن یک مگس در امریکا را نداشت، در یک ساعت به برجهای دو قولو و حتی ساختمان پنتاگون حمله میکند و زمینه و بهانه برای اشغال نظامی کامل افغانستان تحت عنوان مبارزه با تروریست مساعد میشود و در نتیجه یکی از مهمترین اهداف سیاسی – نظامی امریکا که ایجاد یک پایگاه بزرگ نظامی در این منطقه بود محقق میگردد.
همزمان با تصمیم امریکا مبنی بر تهاجم نظامی به پاکستان، القاعدهای که به ظاهر هدف حملات چند ساله ارتش ناتو در افغانستان بود، در پاکستان صاحب نفوذ و قدرت میگردد و بهانه برای حملات هوایی امریکا به پاکستان مساعد میشود ... و امروز القاعدهای که دیگر «بن لادن» هم ندارد، سر از مالی و الجزایر در میآورد و بهانهی مورد پسند مجامع بینالمللی را برای توجیه حمله نظامی فرانسه و پشتیبانی امریکا و تمامی کشورهای اروپایی به مالی فراهم میکند(؟!)
روند اکران مکرر این سناریوی کهنه و تکراری، نشان میدهد که القاعده، سلفیها، به قول غربیها اسلامگرایان افراطی، تروریستهای اسلامی و یا هر چه که اسمش را در جنگ رسانهای بگذارند، چیزی نیستند به جز ابزاری برای توجیه جنگ نرم و جنگ سخت و حملات نظامی امریکا و متحدان اروپایی به هر کشوری که دلشان بخواهد. البته بدیهی است که به احتمال قوی بسیاری از نیروهای بدنه که در کشورهای دیگر اقداماتی میکنند، خودشان هم نمیدانند که افسار القاعده در دست سیا و پنتاگون و لابی صهیونیسم است و گمان میکنند که الله اکبر گویان میجنگند. لذا در غالب گروهها و عملیاتهای کوچک واقعاً میجنگند، به ندرت میکشند و عمدتاً کشته شده و دیگران را به کشتن میدهند؛ و قابل توجه آن که حتی اگر نیروهای هوایی، زمینی و دریایی ناتو و همچنین ارتش پتناگون، جنگندههای پیشرفته فرانسه و ... نیز آنها را هدف حملات شبانه روزی قرار دهند، هیچ گاه نابود نمیشوند! چرا که نابودی آنها به منزله پایان یافتن بهانه برای تداوم حضور نظامی غرب در کشورهای هدف است.
مالی و الجزایر:
واقع مطلب این است که استراتژی لابی صهیونیست به سرکردگی امریکا در راستای تحقق «حکومت واحد جهانی»، مبتنی بر سلطه نظامی سریع بر تمامی کشورهای هدف قرار گرفته است؛ که تمامی خاورمیانه و شاخ آفریقا که قطب ثروت طبیعی جهان و برخوردار از حساسترین جغرافیای سیاسی میباشند، محور اصلی و قلب این سلطه قلمداد میگردند.
امریکا دیگر فرصت ندارد که با تداوم جنگ سرد و جنگ نرم، خطا و آزمونهای گذشته را تداوم بخشد و بیداری اسلامی در منطقه که به دنبال انقلاب اسلامی و استقرار نظام جمهوری اسلامی ایران و اقتدار روزافزون و بالتبع اثرش در منطقه نیز این فرضت و امکان را برای آنها تنگتر نموده است، لذا امریکا استراتژی سلطه سریع نظامی را در سرلوحه تعاملات جهانی خود قرار داده است.
امروز شاهدیم که ارتش امریکا، چه به صورت مستقیم و چه با حمایت و یا به وسیله حمایت متحدین اروپاییاش به صورت مستقل یا در غالب ناتو، در سرتاسر منطقه پخش شده است.
استقرار قویترین ناوگان دریایی در بحرین – پایگاه نیروی هوایی و زمینی در قطر – استقرار ارتش کامل در عراق و افغانستان – حملات نظامی به پاکستان – استقرار موشکهای پاتریوت و سپر موشکی در ترکیه – اعزام نیروهای چریکی امریکایی، انگلیسی، اسرائیلی، لیبایی، ترکیهای و حدود سی کشور دیگر به سوریه – حمله کامل و سپس سلطه کامل نظامی – سیاسی بر لیبی ... و اکنون حمله نظامی نیروی هوایی فرانسه به مالی که قطعاً سبب استقرار پایگاه و حضور دائمی خواهد شد – ایجاد آشوب گروگانگیری در الجزایر برای ایجاد زمینه جهت حضور نظامی فرانسه در بخش مرزی الجزایر ... و همه به بهانهی «القاعده» و «سلفیها» که جهت ترویج اسلامهراسی آنان را «تروریستهای اسلامی» مینامند، خود دال بر مدعا و تبیین کننده استراتژی امریکا و متحدین اروپایی جهت اشغال نظامی جهان در راستای تشکیل حکومت واحد جهانی به سبک امریکایی – صهیونیستی میباشد.
حال این که مکرر بگوییم مالی بزرگترین معدن نفت و اورانیوم شمال افریقاست، الجزایر بزرگترین میدان گازی شمال افریقاست، اینها از دیرباز تحت استعمار فرانسه بودند، لیبی مرکز سرمایهگذاری بزرگترین شرکتهای نفتی فرانسه و ایتالیا در افریقاست، بخشی از سوریه و عراق و ترکیه میتواند به کردستان مستقلی مبدل شده و اسرائیل دومی در این منطقه گردند و زمینه حضور و سلطه نظامی ناتو (به مرکزیت ترکیه) را فراهم کنند و ...، همه درست است، اما اصل مهمتر توجه به استراتژی قطعی امریکا مبنی بر سلطه نظامی و یک سره کردن کار با حمله نظامی و تشکیل امپراتوری بزرگ جهانی به سبک سدههای 18 و 19 میباشد و گروهکهایی چون القاعده، طالبان، سلفیها، افراطگراها و ... نیز هیچ هویت مشخص و قدرتی نداشته و نقشی به جز بهانهسازی برای حملات گسترده و پیاپی غرب و سپس تداوم حضور ده ساله، بیست ساله یا بیشتر نظامیان امریکا و اروپا ایفا نمیکنند.
امروز (یکشنبه) سوتیتر اخبار اغلب رسانههای اروپایی این بود «آیا صحرا (مالی و شمال الجزایر) افغانستان دوم خواهد بود؟» - یعنی آماده سازی اذهان عمومی برای پذیرش اشغال نظامی کامل و سلطه کامل نظامی چند ده ساله در این منطقه.