x-shobhe - «قدر» به معنای اندازه است و «تقدیر» یعنی اندازهگیری. اگر اندازهها، اعم از ابعاد یا آثار و یا ارزش هر چیزی (مادی یا معنوی) معین نباشد، نه تنها هیچ نظمی در عالم خلقت برقرار نخواهد شد، هیچ علمی کشف و قابل بهرهبراداری نخواهد شد ...، بلکه اساساً خلقت عبث بوده و حادث نمیگردد. لذا خداوند علیم و حکیم فرمود که ابتدا هر چیزی را بر اساس اندازههایش خلق نمود و سپس آن را هدایت کرد. چرا که هدایت مستلزم برخورداری مصنوع از اندازههای معین است:
«الَّذِی خَلَقَ فَسوَّی * وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدَی» ( الأعلی، 2 و 3)
ترجمه: پروردگاری كه اجزای عالم را [از عدم] به وجود آورد و هر یك را در جایی قرار داد كه باید قرار میداد* و پروردگاری كه هر چیزی را دارای حدود و اندازهای كرد، (به طوری كه برای رسیدنش به هدف نهایی از خلقتش مجهز باشد) سپس هدایتش نمود.
بدیهی است این «قدر» است که سبب پیدایش نظمی معین و قابل شناخت و تعریف و بالتبع نیز سبب پیدایش علت و معلولها یا تأثیر و تأثرهای منطقی میگردد.
اما «قضا» یعنی حکم، قطعیت و حتمیت. به عنوان مثالی طبیعی (فیزیکی): اندازههای حرارتی آتش مشخص و معلوم است. اندازه های آّب نیز معین است. بر اساس این اندازه ها (قدر)، آب در حرارت صد درجه به نقطه جوش میرسد و بخار میشود. پس اگر کسی آب را روی حرارت قرار داد، «قضا» یعنی حکم و حتمیت این است که آن آب به نقطهی جوش رسیده و بخار شود. اما اختیار این که این کار بکند یا نکند، با خودش است.
الف – بر اساس «قدر» یا همان اندازهها، معلوم میشود که هیچ چیزی خود به خود به وجود نمیآید و هیچ کاری نیز بی ارتباط با قبل و بعد و به صورت اتفاقی صورت نمیپذیرد. بلکه بر اساس اندازهها، (تقدیرها)، علل و اسباب حادثه یا کاری فراهم میآید، چه امور اجباری و چه اختیاری، و سپس آن حادثه رخ میدهد.
ب – قضا و قدر الهی (اندازهها و حتمیتها) در خلقت انسان بر اساس مشیت الهی، بر این تعلق گرفته است که آدمی در بسیاری از امور خودش، دارای اختیار، اراده و انتخاب باشد و به همین دلیل امکانات و شرایط لازم مثل: عقل، منطق و ملزومات آن چون ذهن، خیال، تصور، تصدیق، تفکر، اراده ... و هم چنین شناختهای فطری و نیز وحی و تبیین عالم هستی و چه باید کردها و چه نباید کردها به او اعطا و بیان گردیده است.
اما این «اختیار و انتخاب» به همه امور مربوط به خودش و جهان تعلق نمیگیرد. مثل این که به دنیا آمدنش دست خودش نیست و در مرگ نیز بخشی اختیار دارد (مثل این که سالم زندگی کند و طول عمر یابد و یا آن که خودکشی نماید) و بخشی اختیار ندارد. (مثل این که در هر حال از دنیا خواهد رفت). لذا فرمود: «نه جبر کامل است و نه اختیار کامل، بلکه امری بین این دو است».
ج – این که گاه انسان به هر دری میزند نمیشود – به هر دو عامل جبر و اختیاری بستگی دارد. و این که آدمی خطاها، شکستها، نرسیدنها ... یا حوادث نامطلوب را به گردن خدا میاندازد، بیشتر به جهل او نسبت به خدا و نیز اندازههای «قدرهای» قبلی، فعلی و آتی او از یک سو و تنبلی و از خود راضی بودن وی از سوی دیگر بر میگردد. نمیخواهد قبول کند که عیب و ایراد از خودش بوده و در ضمن میخواهد خطا را توجیه نماید، لذا میگوید: قسمت چنین بود و یا میگوید لابد خدا نخواست. در حالی که باید بداند خداوند هستی و خیر محض است و از او بد و شر صادر نمی گردد و هر فسادی (تباهی) که روی زمین است، به دست انسان ایجاد شده است:
«ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَیدِی النَّاسِ لِیذیقَهُمْ بَعْضَ الَّذی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یرْجِعُون» (الروم- 41 )
ترجمه: فساد در خشكی و دریا به خاطر كارهایی كه مردم انجام دادهاند آشكار شده، خدا میخواهد نتیجه بعضی از اعمال آنها را به آنها بچشاند شاید (به سوی حق) بازگردند.
این انسان است که مثلاً درختها را قطع میکند، جنگل و فضای سبز را از بین میبرد، گازهای گلخانه ای ایجاد میکند ... و بعد میگوید: خدا خواست که هوا گرم شود، باران نبارد و قحطی بیاید.
به عنوان مثالی دیگر: هیچ کس دوست ندارد که فرزندش معلول، کور، عقب مانده و یا بیمار به دنیا آید. اما قبل از ازدواج، قبل از انعقاد نطفه، پس از انعقاد و در دوران بارداری، اصول لازم را رعایت نمیکند، مثلاً تغذیه ناسالم، عصبیت، مصرف نوشیدنی الکلی یا مواد مخدر یا حتی حلالهای مضر، سفر و حرکت مضر و ... انجام میدهد. لذا علتهای متفاوتی برای ناقص یا بیمار به دنیا آمدن نوزاد فراهم میشود، اما پس از مشاهدهی نتیجه اهمالهای خودش میگوید: خواست خدا این بود که چنین شود و یا خدا نخواست که ما بچه سالم داشته باشیم و بعد هم توجیه میکند که لابد خیر در این بود! بله، البته که بدون خواست خدا هیچ فعلی صورت نمیگیرد، اما خواست خدا، همین قرار دادن اندازهها و بالتبع علت و معلولها، تأثیر و تأثرها بوده است و انسان را تعلیم داده و سپس برای انتخاب راه آزاد و مختار قرار داده است.
یک حکایت روشن کننده:
روزی یکی از کفار به ظاهر مسلمان شده، ولی ناباور یا به اصطلاحی دیگر «منافق»، تصمیم گرفت که با حضرت رسول الله (ص) محاجه کند. دوستانش از او پرسیدند: تا به حال کسی موفق نشده است، تو می خواهی چه کنی؟ او حبه ی خرمایی در دست گرفت و گفت: از او می پرسم که آیا این خرما قسمت من هست یا نه؟ اگر گفت: آری. آن را زمین انداخته و زیر پا له میکنم و اگر گفت نه، آن را می خورم. خلاصه همه خوشحال نزد ایشان رفتهند و او پرسید:
یا رسول الله (ص) آیا این خرما قسمت من هست یا نه؟ ایشان فرمودند: اگر بخوری بله، و اگر نخوری نه.
خوب در این جمله کوتاه معنانی بسیاری وجود دارد و از جمله آن که: بسیاری از قسمتها را خودت تعیین میکنی. و بسیاری از قضاهای حتمی، به خاطر مقدراتی است که خودمان فراهم ساختهایم.
د - گاه انسان حاجت خوب و حتی لازمی از خدا میخواهد که هیچ یک از علل مقدماتی آن مقدر و فراهم نگردیده است و یا آن که شرایط لازم برای حفظ ماندن پس از تحقق حاجت را ندارد، اما غافل از اینها در تعجب میماند که چرا حاجتم مستجاب نگردید؟
و گاهی مقدرات و قضاهای حتمی دیگری در کار است که انسان از آن غافل است. حضرت علی (ع) فرمودند: خدای را شناختم به دگرگون شدن ارادهها و بر هم خوردن تصمیمات. چون کارها بر وفق مراد مننشد، دانستم امور را رشته به دست دیگری است.
کلمات کلیدی:
گوناگون