درجایی خواندم که همیشه ما از پیچیدگی نظام طبیعت به این نتیجه میرسیم که قطعا باید آفریدگار و خالقی داشته باشد پس قطعا خداوندی که خودش آفریننده این پیچدگی است خودش هم پیچیده است پس چطور او با این پیچیدگی خودش خالقی ندارد؟ (لیسانس زبان / تهران)
پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): وجودی (موجودی) نیاز به خالق دارد که "هستی او عین ذاتش" نباشد، نبوده باشد و بعداً پدید آید و برای پیدایش، نیازمند به هستی بخشی از سوی دیگری باشد، اینها همه صفات مخلوق است، پس خالق ازلی و ابدی، سبحان (منزه) از این صفت است.
گاه ما خود را گرفتار کلمات و مفاهیم آن میکنیم! اگر نگوییم "پیچیدگی"، لفظ صحیحی برای تعریف نظام خلقت نیست، دست کم میتوانیم بگوییم که "گویا" نیست. بهتر است بگوییم که از "معلول" پی به "علت" و از از "مخلوق" پی به "خالق" میبریم.
پیچدگی در وجود و نظم یک شیء مادی، برای کسی است که نسبت به آن "علم" و هیچ گونه سلطهی دیگری ندارد، و چون بشر به رغم تمامی تلاشها و دست آوردهای علمیاش، هنوز چیز زیادی از علم به دست نیاورده و حتی خودش و بدن مادیاش را درست نمیشناسد، و هنوز در شناخت کامل یک تک سلولی نیز مانده است، چه رسد به عالم هستی، میگوید: «این نظام پیچیده است»! درست هم میگوید.
به نظر یک کودک اول دبستانی، الفبا و چهار عمل اصلی و بعد جدول ضرب، خیلی پیچیده است؛ برای نوجوان ابتدای دبیرستان، معادلات یک مجهولی پیچیده است، اما برای دانشجوی ریاضی و در مراتب بالاتر معلم و استاد، هیچ کدام از اینها پیچیده نیست، اگر چه مطلق علوم از طبیعی گرفته تا ریاضی و هندسه و ...، هم چنان پیچیده است؛ اما نه برای خالق و معلمش.
بیانتهایی نظام خلقت و ضعف بشر:
بشر با خُرده علمی که به دست میآورد، بسیار مغرور میشود و در عین حال که اقرار دارد هنوز نادانستههایش به مراتب بیش از دانستههایش میباشد، گمان میکند که دیگر بر عالم هستی و نظام خلقت، سلطهی "علمی" یافته است! در حالی که این فقط گمان و تخیل است، فرمود: از علم چیز زیادی به شما ندادم « وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلًا / الإسراء، 85».
●- خلقت، تجلی اسمای الهی است؛ پس علم انتها ندارد، چون "علیم" محدود نیست، زیبایی انتها ندارد، چون "جمیل" محدود نیست، قدرت انتها ندارد، چون "قادر" محدود نیست، جود، کرم، رحمت، لطف ... و سایر کمالات انتها ندارند، چون هستی و کمال محض، محدود نیست.
پس، بشر با ضعف و نقص در ظرفیت وجودی خود، وقتی به عالم نگاه میکند (حتی عالم ماده و حتی عالم یک ملوکول)، شگفتزده، متحیر و "واله = حیران" میماند.
خدا نیز همین را میخواهد:
خداوند متعال که بشر را [به لحاظ بدن]، مانند یک حیوان و در این دنیا مادی به دنیا آورد، اما با عقل، شعور، منطق، بیان، فطرت، قلب، پیامبر، وحی و امام؛ به او قابلیت و استعداد "انسان شدن"، تا مرحله "خلیفة اللهی" را عنایت فرمود، همین را میخواهد که انسان، به خودش توجه کند و سپس به عالم هستی توجه کند و ببیند که در مقابل این عالم بزرگ و پیچیده چیست؟ و بفهمد که خالق و تجلی دهندهی این عالم کیست؟
« لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ » (غافر، 57)
ترجمه: قطعاً آفرينش آسمانها و زمين بزرگتر [و شكوهمندتر] از آفرينش مردم (انسان) است، ولى بيشتر مردم نمىدانند.
خالق خدا کیست؟!
اگر دقت کنیم، پاسخ در خود سؤال مستتر میباشد، هر که بپرسد: « پس خالق خودش کیست؟» یعنی او را «مخلوقی چون دیگر مخلوقات» فرض گرفته است! پس چنین موجودی، یقیناً خالق نیست، بلکه خود نیز مخلوق میباشد و برای پیدایش، خالقی میخواهد.
●- پس خالق، علت غایی حیات است، علت العلل است، واجب الوجود است؛ پدیده نیست که پرسیده شود "پدیدآورندهاش" که بوده و مخلوق نیست که پرسیده شود: "خالقش" که بوده است؟!
پیچیدگی خدا(؟!)
در مورد خداوند متعال گفته نمیشود که «پیچده" است، چرا که "پیچدگی"، صفت عارض بر ترکیب است، به معنای تو در تویی اجزاست. و بدیهی است که هر چه مرکب باشد، دارای اجزاست و قابل تجزیه نیز میباشد و هر چه مرکب و قابل تجزیه باشد، خودش پدیده و مخلوق و معلول میباشد، پس دیگر خدا و خالق نیست.
●- از این رو، تمامی پدیدهها، از مادی و غیر مادی، قابل درک و دیده شدن هستند، اما الله جلّ جلاله، قابل درک (اشراف علمی) و دیده شدن (اشراف نظری یا بصری) نیست، بلکه هر کس به اندازهی ظرفیت وجودی خودش، او را میشناسد.
شناخت از نشانهها:
ذات هیچ چیزی قابل "شناخت" نیست و همه چیز از "نشانه"هایش شناخته میشود. اگر بگویند: «خود را تعریف کنید»، هر چه بگویید [زن، مرد، چاق، لاغر، ایرانی، مسلمان، غیر مسلمان و ...]، همه نشانههای شماست و نه خود شما و همین طور است معرفی هر چیز دیگری.
●- خالق عالم هستی نیز از نشانههایش شناخته میشود که در ادبیات دینی به نشانه، «اسم» و «آیه» نیز میگویند.
« وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَثَّ فِيهِمَا مِن دَابَّةٍ وَهُوَ عَلَى جَمْعِهِمْ إِذَا يَشَاء قَدِيرٌ »
ترجمه: و از نشانههاى [علم، حکمت، قدرتِ، مشیت] اوست آفرينش آسمانها و زمين و آنچه از [انواع] جنبنده در ميان آن دو پراكنده است، و او هر گاه بخواهد بر گردآوردنِ آنان تواناست.
●- بیتردید هیچ چیزی از عدم و بدون "وجودبخشی" به وجود نیامده و نمیآید، و آن چه نبوده و بعدا "بود" شده باشد (به وجود آمده باشد) را مخلوق یا پدیده میگویند که وجودش مستلزم خالق و پدید آورنده میباشد.
●- از این رو، مشاهده و مطالعه هستی، نشان میدهد که "عالم هستی" خالقی دارد و این خالق دیگر خودش مخلوق نیست که پرسیده شود، او را که به وجود آورده است؟!
سؤال و پاسخ عقلی:
انسان عاقل، به خودش و سایر پدیدههای عالم نگاه میکند و از خودش میپرسد: «من را چه کسی با این پیچیدگیها خلق است؟» سپس به عالم هستی نگاه میکند و میپرسد: «این عالم با تمام عظمت و پیچیدگیهایش را چه کسی خلق کرده است؟».
در مقام پاسخ میبیند و میفهمد که از سه حال خارج نیست:
الف – خودم، خود و عالم هستی را خلق کردهام! عقل سریع پاسخ منفی میدهد، علم نیز به کمکش میآید و میگوید: میدانی که تو هیچ چیزی خلق نکردی، نه خودت و نه این عالم را و نمیتوانی خلق کنی.
ب – موجودات دیگری که مثل من پدیده و مخلوق هستند و در صفات و ویژگیها با من یکسانند، من و این عالم را خلق کردهاند! عقل سریع پاسخ منفی میدهد، علم نیز به کمکش میآید و میگوید: آن چه مثل توست، مخلوق است، پس خودش هم نیازمند به خالق است، مضافاً بر این که میدانی هیچ مخلوقی، خودش و هیچ چیز دیگری را نمیتواند خلق کند. چنان که تمامی دانشمندان جمع شوند و امکانات علمی و ابزاری خود را گردآورند، حتی یک مگس را نمیتوانند خلق کنند:
« يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِن يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لَّا يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ » (الحج، 73)
ترجمه: اى مردم، مَثَلى زده شد. پس بدان گوش فرا دهيد: كسانى را كه جز خدا مىخوانيد هرگز [حتى] مگسى نمىآفرينند، هر چند براى [آفريدن] آن اجتماع كنند، و اگر آن مگس چيزى از آنان بربايد نمىتوانند آن را بازپس گيرند. طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.
ج – کسی که [چون او را (فعلا) نمیشناسم، در گام نخست عقلی، "هو = او" (ضمیر غایب) مینامم]، من و این عالم را خلق کرده است! عقل و علم میگویند: احسنت. حالا برو این "هو = او" را از نشانههایش، بیشتر بشناس و ببین که هر چه هست، تجلی اسما (نشانههای اوست).
« هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ » (الحشر، 24)
ترجمه: اوستخداى خالق نوساز صورتگر [كه] بهترين نامها [و صفات] از آن اوست آنچه در آسمانها و زمين است [جمله] تسبيح او مىگويند و او عزيز حكيم است.
او هستی و کمال محض است، حیات، علم، قدرت، زیبایی، رحمت، جود، کرم ... و آن چه حُسن و کمال بدانید و بنامید و ببینید، همه تجلی او، اسمها و نشانههای اوست. « لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَى ».
پس او مثل مخلوقاتش، پدیده نیست که سؤال شود: «او را چه کسی خلق کرد یا پدید آورد؟»
مرتبط:
●- چرا در آیات قرآن برای خدا از ضمیر «هو» استفاده شده است؟ (14 شهریور 1392)
●- چگونه درک کنیم که خدا کیست و چیست؟ (5 مرداد 1393)
مشارکت و همافزایی (سؤال کوتاه و نشانی لینک پاسخ، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی)
از پیچیدگی نظام طبیعت، پی به پیچدگی خالق میبریم، او را که آفریده است؟
http://www.x-shobhe.com/shobhe/7373.html
- تعداد بازدید : 4107
- 22 اسفند 1394
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: اعتقادی