من 16 سال سن دارم و به وجود خدا اعتقاد ندارم. آيا من كافر هستم؟ كافر مقصر نيستم چون نمیتوانم به اجبار به چيزی كه قانعم نكرده اعتقاد پيدا كنم. تا به حال دليلي پيدا نكردهام كه من را قانع كند. اما اگر دليلی پيدا كنم قطعا ايمان میآورم. كافر قاصر هم نيستم چون منابعی مثل سايت شما در دسترسم هست. پس حكم من چيست؟
پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): بدیهی است که واقعاً اعتقادی به وجود خداوند سبحان نداشته باشید، فعلاً کافر هستید، مگر این که واقعاً در حال تحقیق باشید و کسی میتواند خود را مصداق محقق بداند که همه کارش را رها کند و به تحقیق برای شناخت این حقیقت بپردازد، چرا که در حیات معقول، هیچ چیزی مهمتر از این نیست که آدمی بشناسد و بفهمد که آیا او جهان هستی، خالق علیم و حکیمی دارد و به سوی او باز میگردد، یا اتفاقی و بیهوده پدید آمده و به سوی هیچ میرود؟!
اما، شما هرگز به خودتان القا ننمایید که من به وجود خدا اعتقادی ندارم! پس چرا نگران هستید که کافرید یا خیر و یا حکمتان چیست؟! ملحد و کافر، هرگز چنین نگرانیهایی ندارد.
دقت نمایید که اعتقاد و ایمان فرق دارند با علم و یا برخورداری از ادلهی عقلی و استدلالی. چنان که بنده پس از دریافت و مطالعهی ایمیل شما، باور نمودم که شما وجود دارید، اگر چه هیچ شناختی، جز همین مقدار که نوشتید، از شما ندارم؛ و شما نیز وجود این پایگاه و پاسخگویان را باور دارید که این پرسش را ارسال نمودید، اگر چه هیچ شناختی، جز آن مقدار که در مطالب گوناگون خود را معرفی نمودهاند، ندارید.
باید بدانیم که دنبال کی یا چی هستیم؟
بدیهی است که تا آدمی نداند که دنبال چه کسی یا چیزی میگردد، هرگز او [آن] را نخواهد یافت. کسی که نمیداند "کتاب" چیست و چه تعارف و مشخصاتی دارد، وسط کتابخانه نیز آن را نمییابد. پس وقتی میگوییم: «خدا»، باید بدانیم که راجع به کی و با چه نشانههایی سخن میگوییم؛ وگرنه هرگز او را نخواهیم شناخت. مثل این است که از کور پرسیده شود: «آیا اینجا نور هست و همه جا روش است، یا نیست و همه جا خاموش است»؟!
الف – ممکن است که شما خداوند متعال را با تعاریف بلندی که در قرآن مجید آمده است، نشناسید؛ اما از "حکم عقل" که حجت درونی شماست،گریزی نیست. به عنوان مثال:
عقل شما حکم میکند که اولاً چیزی خود به خود پدید نمیآید و عدم نمیتواند علت برای هستی و وجود باشد؛ و ثانیاً شما یا مثل شما [تمامی کسانی که صفات مخلوق را دارند]، چیزی در این عالم خلق نکرده و نمیتوانند خلق کنند؛ پس حتماً این عالم هستی با این عظمت علمی و خلقت حکیمانه، خالقی دارد که او دیگر از سنخ مخلوقات نمیباشد، چرا که مخلوق، خالق میخواهد:
«يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لَا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ» (الحج، 73)
ترجمه: اى مردم! مثلى زده شده است، به آن گوش فرا دهيد: كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد، هرگز نمى توانند مگسى بيافرينند، هر چند براى اين كار دست به دست هم دهند! و هر گاه مگس چيزى از آنها بربايد، نمى توانند آن را باز پس گيرند! هم اين طلب كنندگان ناتوانند، و هم آن مطلوبان (هم اين عابدان، و هم آن معبودان)!
ب – بدیهی است که در مرتبهی نخست، به خوبی مییابیم که "اویی" هست، اما نمیدانیم که "او" کیست؟ و ذهن ما اجازه دارد که هر چیزی، یا هر کسی را تصور نماید؛ اما در یک چیز یقین داریم که "اویی" هست، حال نام و نشانهایش هر چه میخواهد باشد.
ج – بنابراین، اولین شناختی که پیدا میکنیم، شناخت "او = هو" میباشد، یعنی خدا را با نام «سوم شخص غایب» میشناسیم. نه من خدا هستم و نه تو و نه امثال ما و هر چه که صفات مخلوق را دارد؛ پس "اویی" در کار هست.
د – سپس، بر اساس قاعدهی عقلی مبنی بر شناخت هر چیزی [حتی شناخت خود و سایر موجودات] بر اساس شناخت اسمها، نشانهها و آیاتش، به شناخت بیشتر این "او = هو" میپردازیم.
●- همین قدر که شناختیم عالم هستی هست، پس بالتبع هستی بخش نیز هست، میفهمیم که "او هست" و بدون هیچ شناخت دیگری میگوییم: «هُوَ الْحَيُّ» - و چون دانستیم که هستی عالم، قائم به هستی اوست، میفهمیم و میگوییم که «هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ».
●- اگر عالم هستی و هر چه در آن هست، همه از ویژگیهای مخلوق برخوردار هستند، همه پدیده و حادث هستند، میفهمیم که این "اویی" که هنوز زیاد نمیشناسیمش، اولاً "خالق" است و ثانیاً دیگر خودش "مخلوق" نیست، چون اگر مخلوق باشد که خالق نیست، لذا میفهمیم و میگوییم: «هُوَ الْخَالِقُ».
●- چون عقلی که به نور علم میبیند، حکم داد که همه چیز مخلوق است و او خالق میباشد، حکم میدهد که پس هیچ چیزی مثل "او" نیست، «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ»؛ و چون چیزی مثل او نیست، این اویی که تا اینجا شناختیمش، واحد و اَحد است «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ - وَهُوَ الْوَاحِدُ».
●- چون عالم هستی، همه بر اساس اندازهها خلق شده است، میفهمیم که این "او"، اندازهگذار است و میگوییم: «هُوَ الْقَادِرُ» - و چون میبینیم که عالم هستی و جهان مخلوقات، همه علیمانه و حکیمانه خلق شده و هدایت میشوند، میفهمیم و میگوییم: «هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ».
●- چون نیستی، نقص، کاستی، عیب، نیاز و ...، همه از ویژگیهای مخلوقات است و دانستیم که این "اویی" که شناختیم مخلوق نیست، "او" را از عیب و نقص مبرا میشناسیم و میگوییم: «سُبْحَانَ رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ - منزّه است پروردگار آسمانها و زمين، پروردگار عرش از آنچه [دربارهی او] توصيف مىكنند / الزّخرف، 82».
***- آیا خداشناسی جز این است؟ آیا کسی میتواند مدعی شود که من هنوز خدا را نشناختهام؟ در حالی که او نشانههای خودش را در کتاب خلقت، کتاب وحی، در درون (اَنفُس) و بیرون (آفاق)، و تمامی افقهای علمی و عقلی، به ما ارائه داده و نشان داده و میدهد؟!
«سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ» (فصلت، 53)
ترجمه: به زودى (هر آئینه – هر دم) نشانههاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مىدهيم تا براى آنان آشكار گردد كه او حق است؛ آيا كافى نيست كه پروردگارت بر همه چيز شاهد و گواه است؟!
شناخت و ایمان:
اما دقت داشته باشیم که "شناخت" با "ایمان"، دو مقولهی متفاوت میباشند. شاید بتوان گفت که یکی مربوط به حوزهی عقل شناختی است که به نور علم میبیند و دیگری مربوط به "قلب" است که فهم نموده و ایمان میآورد، لذا "حبّ و بغض" پیدا میکند.
بدیهی است که "شناخت" مقدم است و تا آدمی کسی یا چیزی را نشناسد، به او [آن] ایمان نمیآورد، نه او را دوست دارد و نه از او بدش میآید؛ اما دلیل نمیشود که اگر آدمی نسبت به کسی یا چیزی شناخت پیدا کرد، حتماً ایمان نیز بیاورد!
"ایمان" یعنی آدمی خودش را در پناه چیزی یا کسی در امنیت ببیند. ما در این عالم، خیلی چیزها را میشناسیم که نه تنها به آنها ایمانی نداریم، بلکه نسبت به آنها کفر میورزیم، یعنی حقانیت آنها را رد میکنیم، از آنها دوری میگزینیم و حتی مقابله مینماییم، و اگر به خداوند متعال ایمان داریم، باید هم چنین نماییم، تا "لا إله" را در شناخت عقلی، باور قلبی و رفتار عملی، محقق ننماییم، "الاّ الله" محقق نمیگردد. «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انْفِصَامَ لَهَا - پس هر كه به طاغوت [شيطان، بت و هر طغيانگرى] كفر ورزد و به خدا ايمان بياورد، بىترديد به محكم ترين دستگيره كه آن را گسستن نيست، چنگ زده است / البقره، 256».
ابلیس لعین نیز خدا را میشناخت و میشناسد – بلعم باعور و سامری گوسالهساز، خودشان از عرفای قوم یهود بودند و همینطورند سایر شیاطین از جنّ و انس، اما "ایمان" نیاوردند.
مانع از ایمان:
برخی گمان دارد که ضعف علمی و شناختی آنان مانع از ایمان به پروردگار عالم شده است و برخی نیز برای توجیه "کفر و عناد" خود، با ژستی عالمانه، متفکرانه و به اصطلاح روشنفکرانه، مدعی میشوند که هنوز به دلایل متقنی دست نیافتهاند! اما واقع این است که فقط و فقط "جهل = بیخِردی، نه نادانی" و سپس "تکبر"، خود بزرگتر بینی و خود محوری و خود خواهی، مانع از "ایمان" و سبب غفلت آنان میگردد.
بنابر این، چنین نیست که هر کس خداوند سبحان را شناخت، به او اعتقاد و ایمان نیز بیاورد و هر کسی که هنوز اعتقاد و ایمانی به قلبش راه نیافته، لابد از دلایل و براهین عقلی کافی برخوردار نبوده است و اگر دلیل متقنی بیابد، حتماً باور نموده و ایمان نیز میآورد؛ نه، هرگز چنین نیست؛ مگر آن که واقعاً انسان خالص، مخلص، عادل و عاقلی باشد و به راستی به دنبال دلایل و براهین باشد، آن وقت خداوند کریم و رحیم، فوراً دلایل و براهین عقلی و نور ایمان قلبی را برایش روشن میگرداند، تا حجّت بر او تمام شود و راه یابد.
پرسش:
بحث دربارهی "اثبات وجود خداوند متعال"، از دیرباز، ذهن و فکر آدمی را به خود مشغول کرده است و نحلههای فکری گوناگون، نظریهپردازیها، و فلسفههای گوناگون را پدید آورده است، و البته نه تنها عقل به عنوان حجت درونی، بلکه انبیا، رسولان و اولیای الهی علیهم السلام نیز براهین قاطعی ارائه دادهاند، و البته زمین و آسمانها، خود براهین محکمی بر وجود او هستند؛ اما، پرسش اینجاست که چرا منکران، شکاکان و یا محققان سالم، به دنبال اثبات عکس این قضیه، یعنی «اثبات عدم وجود خدا» نمیروند؟! در حالی که بودنش روشن است، همه چیز دال بر وجود اوست، و این عدم وجود است که دلیل و برهان میخواهد، نه اثبات وجود! چنان که رسولان به مخاطب خود گفتند: «أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ - مگر در بارهی خدای پديد آورنده [و شکافندهی] آسمانها و زمين ترديدى هست؟! / ابراهیم علیه السلام، 10»
نتیجه:
پس، هیچ گاه به خود القا ننمایید که من ملحد و کافر هستم، چرا که در وجود او شکی نیست و هیچ دلیلی هم بر عدم وجود او قابل طرح و اثبات نیست، لذا به ادعا و شعار بسنده میشود.
همین که نگرانید که آیا کافر قلمداد شده و یا مقصر و قاصر هستید یا خیر؟! معلوم میشود که حتی بارقههای نور ایمان نیز در قلب شما پرتو افشانی میکند و البته هر چه پردهها را از عقل و قلب کنار بزنید، حجت تمامتر و نور شدیدتر میگردد.
حالا، چقدر به او ایمان داریم؟ - چقدر به الوهیت او ایمان آوردهایم؟ - چقدر او را بندگی میکنیم و به چه میزان بندهی توهمات، خیالات و هوای نفس خودمان یا دیگران هستیم؟ -چقدر خود را تسلیم او نمودهایم؟ - توکل ما به او چقدر است و به دیگران چقدر است؟ قصور و تقصیرهایمان چگونه و به چه میزان میباشند و ...؛ مقولههای دیگری هستند.
مرتبط:
تمام مباحث توحیدی که در این پایگاه به صورت پرسش و پاسخ درج شده است.
مشارکت و هم افزایی - پرسش و نشانی لینک پاسخ، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی
پرسش:
16 ساله هستم و به وجود خدا شک دارم! آیا کافرم؟! کافر مقصر نیستم، چون هنوز قانع نشدم؛ قاصر هم نیستم، چون به منابعی چون این پایگاه دسترسی دارم. پس حکم من چیست؟
پاسخ:
http://www.x-shobhe.com/shobhe/10192.html
پیوستن و پیگیری در پیامرسانها:
- تعداد بازدید : 2905
- 7 اسفند 1398
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: اعتقادی توحید
نظرات کاربران
عالی بود ؛ اجرتان با خدا