ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: خودتان یک سؤال زیبا برای طرح و بحث را با نتیجهگیری عجولانه و غیر قابل بحث مرور کنید. سؤال: «چرا خدا از موسی علیه السلام پرسید که چه در دست داری؟» - نتیجهگیری و صدور حکم، قبل از شنیدن هر پاسخی: «پس علم خدا زیر سؤال میرود»؟!
این روشِ جدلی، تازگی ندارد. بشر وقتی به وادی "عناد و لجاج" و تکفیر و تکذیب وارد میشود، پی یک بهانه میگردد (در هر امر و موضوعی چنین است)؛ لذا تا با یک سؤال مواجه شد، قبل از شنیدن پاسخ، خودش حکم میدهد که «پس خدا نیست» و اگر نتوانست یا نخواست که صراحتاً خدا را انکار کند، از راه دیگری وارد شده و میگوید: «پس عملش، پس عدالتش، پس رحمتش، پس قدرتش و ... زیر سؤال میرود!»؛ او میداند که این دو معنا هیچ فرقی با هم ندارند، چرا که اسما و صفات الهی، عین ذات او هستند و انکار هر کدام، به مثابهی انکار وجود خداست.
بله، ذهن کسی که قرآن تلاوت میکند، با هزاران سؤال مواجه میشود و باید هم چنین باشد، اما وقتی بدون دریافت پاسخ و بدون علم، خدا را متهم و محکوم میکند، برخوردش با قرآن با یک پیشداوری ظالمانه صورت میگیرد، پس همان قرآن سبب گمراهی بیشترش میگردد:
«وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إَلاَّ خَسَارًا» (الإسراء، 22)
ترجمه: و ما آنچه را براى مؤمنان مايه درمان و رحمت است از قرآن نازل مىكنيم، و [لى] ستمگران را جز زيان نمىافزايد.
حال برگردیم به سؤال، البته صرف نظر از نتیجهگیری غلط و عجولانه.
الف – آیا در گفتگوی ما انسانها با یک دیگر، هر سؤالی الزاماً به خاطر نادانی سؤال کننده به پاسخ آن مطرح میگردد؟ مثلاً اگر پزشک جراح که به احوال بیمار خود بسیار واقفتر از خود اوست، از او پرسید: «حالت چطور است؟»، یعنی علم پزشک زیر سؤال رفته است؟
ب – گاهی سؤال، صرفاً برای تذکر دادن و متوجه کردن مخاطب است. در گفتگوی خودمان نیز همینطور میباشد – مثلاً بیماری در تخت افتاده و چیزی که برای او مضر است میخواهد و ما میگوییم: «مگر بیمار نیستی؟». نوجوان وقت تلف میکند و میگوییم: «مگر فردا امتحان نداری؟».
سرتاسر قرآن کریم پر از سؤالهای تذکر و توجه دهنده است، میپرسد: چرا تعقل نمیکنید، چرا تدبر نمیکنید، چرا چیزی میگویید که به آن عمل نمیکنید، به چه جرمی به قتل میرسانید و ... – آیا این سؤالها یعنی العیاذ بالله خدا نمیداند و میپرسد تا بندهی جاهلش به او اطلاع و تعلیم دهد؟ یا آن که میپرسد تا بنده جاهل و غافلش، متذکر گردد و پاسخ سؤال را در درون و برون جویا شود و راه یابد؟
ج – گاهی "علم" انسان به حقیقت امری نرسیده است و فقط ظاهرش را میبیند. در اینجا نیز عالم، علیم یا اعلم، میپرسد تا اول او شناخت و تعریفش را بدهد، و بعد او را متوجه حقایقی میکند که نمیدانست.
فرض کنید شخصی که دوست شماست، با ثروت بسیاری که شما از مقدار آن آگاهید مقابل شما نشسته است و میخواهید او را متذکر حقایقی شوید که نمیداند و از آنها غفلت دارد، میپرسید: «چه داری؟» در حالی که خودتان میدانید. او میگوید: «ده میلیارد تومان اندوخته دارم»؛ شما نیز به او میگویید: ده میلیارد تومان، امکان داری که میتواند تو را رشد دهد و به بهشت ببرد، یا عامل سقوط تو گردد و به جهنم ببرد. پس این فقط ده میلیارد تومان نیست، بلکه وسیله و امکانی است که میتواند برایت مفید و یا حتی مُهلک باشد. پس حقیقت و تعریف دیگری از این ثروت و اندوخته را به او معرفی کردید.
زیبایی و حکمتی در داستان موسی علیه السلام:
درس اول: خدا از بندهی برگزیدهاش که او را به کوه طور و وادی مقدس آورده و با او گفتگو میکند، میپرسد:
«وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَى - و اى موسى، آن چيست كه در دست راستت دارى؟» (طه، 17)
خب، حالا باید حضرت موسی علیه السلام، تعریف آن چه در دست دارد را به تناسب شناختش از آن بدهد؛ پس میگوید:
«قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى» (طه، 18)
ترجمه: گفت: اين عصاى من است، بر آن تكيه مىكنم و با آن گوسفندانم را میرانم، و مرا به آن نيازهاى ديگرى هم هست.
خب، این شناخت حضرت موسی علیهالسلام نسبت به عصایش، به تناسب اطلاعتش بود. مثل این که از کسی بپرسند: چه داری؟ بگوید: یک خوردو دارم، یک خانه ملکی یا استجاری هم دارم، مدرک کارشناسی یا ارشد هم دارم، همسر و دو فرزند هم دارم و ...؛
حال خداوند متعال میخواهد حقیقت آن چه او در دست دارد و گمان میکند که اولاً صرفاً یک عصا است و ثانیاً تکیهگاه اوست و ثالثاً نیازهای دیگری از او را برآورده میکند را به او بشناساند، پس میفرماید، آن را بیاندازد «قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَى - فرمود: اى موسى، آن را بينداز» - او هم چنین کرد و ناگاه دید که آن نه تنها یک عصا، یک تکیهگاه و یک برآورندهی سایر نیازها نیست، بلکه اژدها (ماری بزرگ) است که میتواند در یک لحظه او را از پای درآورد. «فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَى - پس آن را انداخت و ناگاه مارى شد كه به سرعت مىخزيد».
پس این پاسخ خدا در تکمیل شناخت و اصلاح تعریف حضرت موسی علیهالسلام از آن عصا بود.
درس دوم: حالا دیگر شناخت و نگاه موسی علیهالسلام به آن عصا تغییر یافته، دیگر برایش چوبی که گوسفندانش را با آن براند، یا تکیه گاه و یا اسباب برآورنده نیاز نبود، انسان که به "مار بزرگ" تکیه نمیکند. بدیهی است که از آن میترسد و دوری میگزیند، او هم چنین کرد و به عقب برگشت.
درس سوم: اما وقتی کسی حقیقت امور یا اسباب عالم را شناخت، و خودش نیز اهل ایمان شد، همه آن وسایل برایش خیر میشود، لذا میفرماید: حالا بگیرش، به شکل اولش بازگردانده و در اختیار تو قرار میدهیم. «قَالَ خُذْهَا وَلَا تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَى - گفت: آن را برگير و مترس، به زودى آن را به حالت اولش بازمىگردانيم» - پس این عصای کم فایده، معجزهای بزرگ در دست تو خواهد بود که سبب ایمان بسیاری و خسران و هلاکت بسیاری دیگر و از جمله فرعون و طاغوت خواهد شد.
درس بزرگ برای همه:
انسان، هر چقدر هم پیشرفت علمی داشته باشد، باز چیز زیادی نمیداند و معمولاً شناختش ظاهری است. حضرت موسی علیهالسلام با آن عملش، یک تعریفی از عصایش میدهد که درست هم هست، اما خداوند علیم به او تعلیم میدهد که فقط همین نیست.
ما همه همینطور هستیم. قصههای قرآن، چه درباره حضرت موسی علیهالسلام باشد و چه فرعون – چه یوسف باشد و چه زلیخا، همه قصه خود ماست.
بشر نوعاً ظاهر بین است. اگر کسی مشغول نوشتن باشد و بپرسید: چه در دستت داری، میگوید: "قلم" که با آن مینویسم. اما خداوند به او میگوید: فقط همین نیست، این "قلم" میتواند وسیله زنده کردن قومی گردد و میتواند وسیلهی به هلاکت کشیدن قومی شود – میتواند وسیلهای برای هدایت و روشنگری باشد، میتواند وسیلهای برای ایجاد انحراف و اعوجاج باشد، لذا به حروف، به قلم به آن چه در سطرها نوشته میشود قسم میخورد، تا همگان به اهمیت و نقش آن پیببرند و نگویند این یک عصا است، این یک قلم است، این یک مدرک یا پست است و ... . «ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ - نون، سوگند به قلم و آنچه مىنويسند».
حالا تصور کنید که چه حالتی در بشر ایجاد میشود که با این بضاعت علمیاش، میخواهد علم خدا را به چالش بکشد؟! پس سؤالات چنین کسی، صرفاً سؤال ذهنی نیست، بلکه مشکلی در "قلب" است.
مرتبط:
اگر پیامبر اکرم (ص) رحلت کند، چه خواهید کرد؟ این سؤال خدا در قرآن، از همگان است.
کلمات کلیدی:
قرآن سوره طه سوره طه علم