شهید آیت الله دکتر بهشتی رحمة الله علیه - شناخت:
فراز اول: میان من و محیط زندگیام رابطههای گوناگون وجود دارد یكی از این رابطهها آگاهی و شناخت است.
ما انسانها با محیط زندگیمان انواع و اقسام رابطه را داریم یكی از این رابطهها ، رابطهای است كه آن را شناخت یا آگاهی مینامیم. بعضیها اصرار دارند بگویند رابطه سازنده انسان با محیطش عمل است؛ اصالت عمل خوب، حرفی نیست، بگویند شناخت نیست، بلكه عملی است كه ما در رابطه با محیط انجام میدهیم و شناخت، عمل نیست. ما بحثی نداریم اما در این صورت من از شما میپرسم: آیا عملی كه انسان در رابطه با محیط انجام میدهد دو جور نیست؟ همین حالا كه شما اینجا نشستهاید، یك مقدار عمل در رابطه با محیط انجام میدهید نگاه میكنید؛ تنفس میكنید، در این تنفس، شما دارید در محیط خود عملی انجام میدهید، شما دارید به سخن من گوش میدهید و در آن دقت میكنید این هم عملی استو آیا نفسی كه الان میكشید ارادی و آگاهانه است؟ آیا از روی آگاهی و اراده نفس میكشید، یا در اثر حركت طبیعی شش؟ در هر حال، آیا این عمل آگاهانه است یا ناآگاهانه؟ شما حتی در آن هنگام كه حواستان به هیچ وجه جمع هوا و خودتان نیست نفس میكشید، ولی وقتی به مطالب گوش میدهید یا به اطراف نگاه میكنید این اعمال آگاهانه است.
ما میتوانیم خود عمل را به دو نوع تقسیم كنیم: عمل آگاهانه و عمل ناآگاهانه. بازهم مسئله آگاهی مطرح است تكیه روی عمل، مسئله آگاهی را كنار نمیزند.
آگاهی نوعی رابطه است میان من و محیط برای این كه این نوع رابطه را با یك مثال روشن مشخص كنیم میگوییم ، شما امروز به اینجا آمدید و این آمدنتان براساس یك رابطه دیگر میان شما و اینجا صورت گرفته است؛ شما میدانستید امروز اینجا كلاسی هست و درباره شناخت بحث میشود اگر شما این آگاهی را نداشتید به اینجا نمی آمدید آمدنتان به اینجا یك رابطه است آگاهی شما از این كه اینجا یك سالنی هست كه صندلی در آن هست، امكانات نشستن دارد، امكان درس گرفتن در آن هست، یك رابطه است آگاهیتان از این كه امروز اینجا در این ساعت بحثی تحت عنوان شناخت مطرح میشود ، یك رابطه دیگر است و شما به راحتی رابطه سوم و دوم را از رابطه اول جدا میكنید و باز میشناسید.
شناخت قابل تعریف نیست
فراز دوم برای ما، شناختن رابطه خاص و ویژهای به نام آگاهی، آسان است؛ طبیعی است ؛ بدیهی است؛ روشن است و هیچ احتیاجی به این كه از طریق دیگر و به وسیله چیز دیگری این رابطه را به ما معرفی بكنند نداریم.
شناخت و آگاهی برای ما انسانها، به طور بدیهی، بالبداهه، بیواسطه، بدون كمك، قابل شناخت است. ما برای شناخت و آگاهی و شناختِ شناخت و باز شناختن آن از رابطههای دیگری كه با جهان داریم، هیچ احتیاجی به واسطه و كمك و عامل جداگانه نداریم.
راستی، اگر قرار بود ما شناخت را با كمك چیز دیگری بشناسیم، آیا آن چیز دیگر برای ما شناخته شده بود یا ناشناخته؟ اگر ناشناخته بود، معنایش این است كه یك ناشناخته به ما كمك كرد تا چیزی را بشناسیم آیا این سخن قابل قبول است؟! و اگر شناخته شده بود، میپرسیم: آیا این چه چیزی است كه قبل از شناختنِ شناخت برای ما شناخته شده است؟ یعنی در آنجا هم ما همراه با شناخت كار میكنیم.
این خیلی روشن است بنابراین، تلاش و كوشش برای تعریف شناخت و این كه یك تعریف برای شناخت بیاوریم، از قبیل تعریفی كه برای میز میآوریم؛ تعریفی كه برای كتاب میآوریم؛ تعریفی كه برای انسان میآوریم ؛ تعریفی كه برای سنگ میآوریم، از این نوع تعریفها برای شناخت نمیتوان آورد؛ چون اولین چیزی كه ما میشناسیم، خود شناخت است؛ قبل از آن، چیز دیگری برای ما شناخته شده نیست تا به كمك او شناخت را تعریف كنیم.
فراز دوم این است. من این نوع رابطه را به روشنی مییابم و هیچ چیز به جای آن، یا بهتر از آن، نمیتواند آن را به من معرفی كند.
بنابراین، شناخت نیازی به تعریف ندارد. این موضوع بدیهی است من در این فضا راه میروم؛ در این فضا تنفس میكنم؛ از آنجا غذا میخورم؛ در آنجا میخوابم؛ اینها یك سلسله رابطههاست كه با آنها رابطه آگاهانه، رابطه آگاهیدارم؛ نسبت به آن آگاهی و شناختی دارم این كه دیگر تعریف نمیخواهد.
آگاهی انسان نسبت به خویش خودآگاهی
فراز سوم این رابطه، هم میان من و محیطم وجود دارد و هم میان من و خودم خودآگاهی، علم به ذات، حتی علم به علم ، علم به خودآگاهی مثلاً در رابطه با جاده تهران به شهریار من دو حالت دارم آگاه، ناآگاه ـ یا جاده تهران به شهریار را بلدم یا بلد نیستم. كسی ممكن است بلد باشد و كسی ممكن است بلد نباشد؛ در رابطه من و جاده "تهران ـ شهریار"، دو حالت وجود دارد: دانستن و ندانستن. آگاهی و ناآگاهی؛ بلد بودن و بلد نبودن.
همین طور در رابطه میان من و خودم باز همین دو حالت وجود دارد: من چیزهایی را از خود میدانم و چیزهایی را از خود نمیدانم؛ حتی نسبت به تن و جسمم چیزهایی را میدانم و چیزهایی را نمیدانم.
شما تا وقتی كه علم تشریح نخواندهاید ، هیچ نمیدانید كه دست شما از چند قطعه استخوان و چند عضله و چند رگ و مویرگ و چند عصب و چه مقدار خون و چند سلول به وجود آمده است؟ همه اینها برای شما مجهول است؛ میپرسند دست شما چند قطعه استخوان دارد؟ میگویید: نمی دانم! چند عضله دارد؟ نمیدانم؛ چند رشته عصب در آن هست؟ نمی دانم؛ چند رگ و مویرگ در آن است؟ نمیدانم. جواب همه اینها نمیدانم است، ولی وقتی كه كتاب تشریح را جلوی خود میگذارید و دقیقاً مطالعه میكنید یا در سالن تشریح آنها را یكی یكی به شما نشان میدهند، آن وقت میدانید و میگویید: بله من نسبت به تنم آگاهیهای تازه پیدا كردم ـ و حتی نسبت به شخصیت روحیام. شما آدم خوش اخلاقی هستید، آدم تندخویی هستید، آدم بردباری هستید، آدم عصبانیی هستید؛ اینها اطلاعاتی است كه درباره شخصیت روحی خودتان، ضمن تجربه خودتان به دست میآورید.
درباره رفتار و منش و كاراكتر و شخصیت خودتان نیز رابطه شما دو گونه است: آگاهی و ناآگاهی. گاهی آگاهی و گاهی ناآگاهی؛ وقتی انسان درباره خودش اطلاعات زیادی به دست آورد میگویند آدمی است خودآگاه؛ میداند كه خودش چه هست؛ از هویت خودش خبر دارد بنابراین، رابطهآگاهی نه تنها میان من و محیطم هست، میان من و خودم نیز هست ـ همان كه از آن به خودآگاهی تعبیر میكنیم.
مببع:
کتابخانه دیجیتالی تبیان
کلمات کلیدی:
در محضر استاد