چند توصیه به فرماندهان نظامی و انتظامی: اگر باز جنگی درگرفت، دزدها را به جبهه ببرید، از افسران متبحر کاراترند
به قلم: نکتهگو
این قصهنویسها و کارگردان سینمایی و تلویزیونی جبهه ندیدهی ما، نه تنها چشم تیز بین با بصیرت، بلکه اساساً گویا چشم برزخیشان باز شده و حقایق و واقعیتهایی در این جبههها دیدهاند که هیچ کس ندیده است. حتی ملائک! و از آنجا که همیشه بار سنگین رسالت تبلیغ و فرهنگسازی را با احساس مسئولیت تمام بر عهده میکشند و غیرتمندانه سعی در به تصویر کشیدن و ثبت وقایع تاریخی و مسائل اجتماعی دارند، اخیراً در فیلمهای سینمایی (مثل اخراجیها) و سریالهای تلویزیونی (مثل نابرده رنج)، با نمایش نادیدهها و ناشنیدههای جنگ، پرده از اسرار مقاومت و پیروزی محیر العقول بچهها در دفاع مقدس بر میدارند، تا نسل جدید نیز بیش از پیش با جنگ آشنا گردد.
واقعاً وظیفهی مهمی بر دوش گرفتهاند و جداً باید پیگیر شد که کدام سازمان خوشفکری این رسالت سنگین را بر دوش آنان گذاشته است؟ آخر مگر میشود با اکتفا کردن به خاطرات چند رزمنده، دیدهها و چشیدههای چند جانباز روی ویلچر یا قطع نخاع یا قطع عضو، سرگذشت چند آزادهای که فقط چند سال اسیر بوده و شکنجه میشدند، چند مصاحبه با فرماندهان ارتش، سپاه و بسیج در جنگ، یا در نهایت دیدن سریال «روایت فتح» از شهید آوینی، نسل جدید را با واقعیتها، حقایق، اسرار و ناگفتههای جبهه و جنگ آشناتر نمود؟! حاشاء و کلا از این یک سو نگری و دگماتیسمی و حزبالهی بازی! یکی کامنت گذاشته بود: چرا انتقاد میکنید، اتفاقا ما هم یکی در فامیلمان داشتیم که اینطوری بود.
در هر حال با دیدن این فیلمها و سریالها و دریافت پیامهای مستقیم و غیر مستقیمشان، به دلایل منطقی ذیل، از کلیهی فرماندهان نظامی تقاضا میکنم که اگر این بار [خدایی ناکرده] جنگی درگرفت، به جای فرماندهها خبره، نیروهای متخصص در جنگهای منظم و نامنظم، نخبگان جان برکف اطلاعات و عملیات و ...، از دزدان و قمهکشان و بچه زرنگهای تهرون و ... استفاده کنند که کاراییشان به مراتب بیشتر از یک افسر دوره دیده و کار کشته است. و از نیروی انتظامی نیز میخواهم که به هیچ وجه به جوهای ایجاد شده نسبت به دستگیری و سرکوب کردن ارازل و لشوش اهمیت ندهند. بابا جان این طور هم که مردم میگویند و یا پروندهی آنها در دادگستری و محاکم قضایی نشان میدهد، یا در اخبار و گزارشات آنها را شقی نشان میدهند نیستند. واقعیت و حقیقت مطلب همان است که کارگردانهای ما میگویند و نشان میدهند. آنها نه تنها چهرههایی بسیار دوست داشتنی و شخصیتهایی بسیار ارزشمند هستند، بلکه کارآتر از شماهایی هستند که به دنبال دستگیری آنان هستند و خیرشان نیز برای نظام و کشور به مراتب بیشتر از شماست. لذا سعی کنید به جای «ت.م» (تعقیب و مراقبت) جهت دستگیری، آنها را شناسایی و به تناسب مهارتهایشان دستهبندی کنید و حتی درجه دهید تا اگر جنگی درگرفت، به عنوان کارآمدترین نیروهای جنگی به فرماندهان نظامی معرفیشان کنید.
اما عمدهی دلایل این پیشنهاد (البته صرف نظر از زیزی بودن یک افسر کار کشته و مشکلاتی چون: مامانم اینا و ...) که سبب رها کردن پرونده، پناه دادن و تحت پوشش حمایتی درآوردن خانوادهی متهم، تصمیم به استعفاء و ... میشود) عبارتند از:
الف – یک دزد حرفهای، اگر چه به طور اتفاقی سر از جبهه و آن هم خط مقدم در بیاورد، میداند که سریعاً باید مسلح شود. لذا از هر کجا که شده، نه یکی، بلکه دو تا کلاش پیدا میکند و هر کجا خشابی دید بر میدارد. اما یک افسر کار کشتهی ادارهی آگاهی، با تمامی اطلاعات و امکاناتی که دارد، با یک کلت کمری که مخصوص درگیریهای خیابانی است به جبهه و خط مقدم میرود و آن قدر با همان یک کلت با نیروهای دشمن درگیر میشود، تا دزدان کارکشته به او کلاشی برسانند!
ب – یک افسر کار کشتهی حرفهای، وقتی به دام میافتد، مغزش کاملاً هنگ میکند و به ناچار مرتب از دزدان حرفهای میپرسد: «حالا باید چه کار کنیم»؟ اما دزدان ایکیوسان که همیشه سلولهای خاکستریشان در حال فعالیت است، در چنین موقعیتهای بیتشر و بهتر فکر میکنند، نقشه میکشند، چارهجویی میکنند و خود و دیگران را با یک فرماندهی حسابشده نجات میدهند.
ج – یک افسر دوره و دیده و کار کشته، آن قدر نمیداند که وقتی میخواهد به وسط دشت و بیابانی ناشناخته، آن هم در میدان جنگ وارد شود، دست کم یک قطبنما یا نقشه با خودش ببرد! اما دزد وارد و خبره و هوشیارند، یکی از دشمن قطبنما کش رفته و دیگری نقشه، لذا میتوانند یک گروه انبوه از افسر و پاسدار و بسیجی آواره و سر درگم را نجات دهند./span>
د – یک افسر دوره دیده، آن قدر فرق بازداشت در کوچه، خیابان و خانهای در شهر با در جبهه و در محاصرهی دشمن را نمیداند، لذا سوژهی متهم خود را در یک خرابه به ستونی دستبند میزند! بعد که ترسان و لرزان به پشت دیواری پناه میبرد، فکرش کمی کار میکند که عجب غلطی کرده؟! لذا به آقایان دزدان میفرماید: یکی از شما دو تا باید برود و آن بدبختی را که من در آنجا و در قلب دشمن به ستون بستم باز کند و به اینجا بیاورد. دزدان با شهامت و ایثارگر نیز با رشادت و فکری عاقلانه، یکی از میان خود را انتخاب میکنند و او برای انجام مأموریت رهسپار میشود.
ھ – در حالی که افسر متبحر و کارکشته در پشت دیوار نشسته و مرتب نتیجهی محاسبات پیچیدهی ریاضی خود را با بیان «چهار نفر بودند، یکی از آنها کشته شد، پس فقط سه نفر مانده است»، آقای دزد با یک عملیات رمبویی، آن سه نفر را نیز از پا در میآورد. جالب آن که صحنهی درگیری کات میشود به افسر در پشت دیوار و میبینیم که عملیات را او انجام داده و نفس نفسش را این که یک گوشهای نشسته و تکان نخورده میزند. البته خدا رحم کرد که افسر دوره دیدهی ما نه هدف شناسی داشت و نه اصلاً تیراندازی بلد بود، یک بار هم که از کلاش استفاده کرد، خودی را هدف گرفت و با نشانهگیری دقیق سه تیر به سویش شلیک کرد که الحمد لله هر سه خطا رفت، وگرنه رشیدترین نیروی جبهه را کشته بود.
و – از همه مهمتر، «غیرت» است. آقاجان تا غیرت نباشد، حرکتی نیست، جرأتی نیست و ایثاری نیست. یک دزد فراری، بی خدا، بیدین، بینماز، بیسواد و ... که به دنبال یک مشت دلار «گنج» راه افتاده و لابد قسمت این بوده که خدا او را برای نجات نیروهای کار کشتهی بی عرضه به خط مقدم ببرد، آن قدر شعور، مردانگی و غیرت دارد که وقتی یک زن ایرانی را اسیر و دربند چند جلاد هوسران بعثی میبیند، از دیگران کمک بخواهد و اگر کمکش نکردند، یک تنه به میدان رود، از همه چیز خود بگذرد، وارد سنگر شود و مانع از ضرب و شتم و تجاوز گردد و منتظر نصرت الهی بماند. اما یک افسر مؤمن و متعهد، آن قدر بیغیرت است که میگوید: «اسد جان فایدهای ندارد – چارهای نیست. فقط میتوانیم دعا کنیم که بعثیها خسته شوند و دست از سرش بردارند» و تأسفآور آن که آن قدر بیشعور است که نمیگوید: «دعا کنیم، حادثهای و هلاکتی برایشان پیش آید» بلکه میگوید «دعا کنیم خسته شوند». یعنی آن قدر هر کاری دوست دارند بکنند که دیگر خسته شوند و بروند! به قول بچهها: حیف نون، تو دیگه از کدوم دیاری؟!
نتیجهی منطقی:
خلاصه به حسب این فیلمها و سریالها، برتریها و امتیازات دزدان و قمهکشان و مفسدین نسبت به نیروهای کار کشته و افسران دوره دیده و متبحر آن قدر زیاد است که اگر بخواهم بشمرم، مثنوی هفتاد من کاغذ شود. هزارتا پاسدار و ارتشی یک مجید سوزوکی و بزغاله و باقالی نمیشوند و هزار تا افسر دورده دیده و بسیجی رزمنده، یک اسد و عماد نمیشوند. [البته در کارگردانی جدید دفاع مقدس].
لذا فقط میتوانم مجدداً از همهی فرماندهان نظامی و انتظامی بخواهم که احترام و ارزش بیشتری برای ارازل و لشوش – به ویژه بچه زرنگهای تهرون – قائل شوند. از این که مثلاً یک جا زورگیری کردند، یک جا تجاوز گروهی کردند، یک جا وسط خیابان و جلوی چشم و مردم و نیروی انتظامی با قمه رقیب عشقی خود را تکه تکه کردند یا روی پل کریمخان دختر مورد نظر خود را به خاطر جواب منفی با ضربات مکرر چاقو از پا درآوردند و ...، زود خشمگین و ناراحت نشوند، خوب جنگی نیست و حوصلهی این مردان عملیاتی سر رفته است.
در خاتمه از فیلمنامه نویسها و کارگردان عزیز نیز نهایت تشکر و تقدیر را دارم. در حالی که مردم گمان میکنند اینها آفات جامعه و تهدید کنندگان امنیت مردم هستند، در جایی که آیات عظام از قوهی قضاییه انتقاد کرده و میخواهند که سریعتر اینها را محاکمه و مجازات کنند، در جایی که امام جمعه با لحنی قاطع میگوید که نیروی امنیتی و قوهی قضاییه باید هر چه سریعتر اینها را سر جای خودشان بنشانند و ...، این هنرمندان گرامی، مسئول، متعهد، آگاه، بصیر و البته هوشیار و کیس، به همهی ما ثابت کردند که اتفاقاً این ارازل و لشوش نه تنها چهرهها و شخصیتهایی بسیار دوست داشتنی هستند، بلکه در بحرانهایی چون جنگ، کارآیی آنها از همه و حتی از افسران کار کشتهی حرفهای هم بیشتر است. به قول شما هنرمندها، مرسی.
- تعداد بازدید : 15
- 1 مرداد 1390
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: یادداشت