x-shobhe : بفرمایند آن چیز دیگر چیز دیگر چی هست؟ آیا این که یک عدهای به اسم دیندای خود را به وضو، غسل، سجاده و تسبیح مشغول کنند و سلاطین جو و ظالمین بر جان و مال مردم مسلط شوند، دین است؟ این که مسخره کردن دین خداست!
دقت شود که اسلام اصلاً «چیز» نیست که بگویند این نیست و چیز دیگری هست. اسلام «دین» خداست و دین مجموعهای از «جهانبینی» و شناخت حقایق عالم هستی از یک سو و «شریعت»، قانون یا همان باید و نبایدهای منطبق با آن شناخت از سوی دیگر میباشد. پس اسلام نوعی تفکر، دانش، بینش، ایمان، قبول، اراده و حرکت از مبدأ به سوی هدف است. «انّا لله و انّا الیه راجعون». و بدیهی است که یک دین کامل، یک دین جامع است. یعنی دینی که در تمامی ابعاد و عرصهها و موضوعات زندگی بشر قانون، باید و نباید و امر و نهی داشته باشد و آن قوانین و احکامش نیز منطبق با وحی و عقل باشد. پس دینی که از طهارت بگوید، اما از اقتصاد نگوید – یا از عبادت شخصی بگوید، اما از عدالت اجتماعی نگوید – از دیر و خانقاه و زهد و به اصطلاح خودسازی بگوید، اما از زندگی مدنی، حکومت و جامعهسازی نگوید و ...، اصلاً دین نیست. نوعی رهبانیت است. و تحقق قوانین اجتماعی نیز فقط در سایه حکومت ممکن است.
دقت شود که «سیاست» چه به معنای عامش که به «چگونگی موضعگیری» در مقابل هر چیزی اطلاق میگردد و به همین دلیل به آن «اخلاق» نیز میگویند، و چه به معنای خاصش که به «چگونگی حکومت» اطلاق میگیرد، امری نیست که اختصاص به اسلام داشته باشد و یا کسی یا مکتبی بتواند از آن دوری گزیند.
پرستش خداوند متعال و پذیرش «ولایت الهی» در تمامی شئون زندگی فردی و اجتماعی و یا متقابلاً کفر به خدا و پرستش خدایان کاذب و پذیرش ولایت شیاطین انس و جنّ، هر دو سیاست است.
قبول، حمایت و اقدام برای برپایی عدل و قسط در خود و جامعه نوعی سیاست است و کنار کشیدن و بیتوجه بودن بر هر ظلمی که به خود یا دیگران میشود نیز نوعی سیاست است. منتهی ذلیلانه و تحقیرآمیز.
قیام علیه طواغیت زمان (که قرآن کریم مکرر دستور فرموده) و تبعیت از احکام اسلام به ویژه در مورد مباحث حکومتی، مثل «ولایت» نوعی سیاست است، سازش یا بردگی طواغیت نیز نوعی سیاست است.
حضور و نقشآفرینی در عرصههای اجتماعی که از جمله «سیاست به معنای حکومت» است، خود نوعی سیاست میباشد و کنارهگیری، کنجنشینی، خودداری از حضور و نقشآفرینی در ساختار سیاسی جامعه نیز خود نوعی سیاست است.
مخالف با سیاست اسلامی یا مخالفت با حکومت جباران، هر دو سیاست است. قیام سیاست است و سازش نیز سیاست است. حرف زدن سیاست است و سکوت نیز نوعی سیاست است. زهد فردی و بیتفاوتی نسبت به انسانها و جامعه سیاست است و امر به معروف و نهی از منکر نیز سیاست است... .
این که در قرآن کریم امر به قیام علیه طاغوت مینماید (فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّه) و امر قیام بر برپایی قسط نماید (كُونُوا قَوَّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّه) و ...، عین سیاست است. و این که مانند یهود عصر قدیم بگویند دست خدا بسته است (وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَة)، او خلق کرده و رها کرده است و مابقی به خودمان مربوط است که چه میکنیم نیز نوعی سیاست است. یا مانند مکاتب پست مدرن امروزی که همان اندیشه یهود قدیم را در قالب جملات روز تکرار کرده و میگویند: «قواعد بازی [حقایق عالم هستی] هر چه میخواهند باشند، چون اختیاری نداریم برایمان جالب نیست، بلکه قوانین بازی [بایدها و نبایدها] مهم است که آن را خودمان تعیین کرده و یا تغییر میدهیم. (رورتی)»، نیز نوعی سیاست است که جامعه را به سوی پذیرش قدرت دیکتاتوری میبرد.
این که اسلام برای «ارزشها» اهمیت و اصالت قائل میشود، سیاستی است که در تمامی عملکردهای فردی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و ... نقش میآفریند، و این که امروزه بگویند: هیچ ارزشی اصالت ندارد و ارزش به آن چیزی است که خودمان خوشمان بیاید و از آن لذت ببریم – که موجب چیرگی قدرت و دیکتاتوری میگردد - نیز خود نوعی سیاست است.
خلاصه هر کسی هر کاری بکند و هر موضعی که بگیرد، نوعی سیاست است که آن سیاست نیز منطبق با چگونگی جهانبینی و شریعتاش میباشد. لذا حضرت امام (ره) فرمود: «دیانت ما عین سیاست ماست». دیانت دیگران نیز عین سیاستشان و سیاستشان نیز عین دیانتشان است، منتهی با اسلام عزیز منافات دارد.
کلمات کلیدی:
سیاسی