ایکس – شبهه: بدیهی است که هر دو حالت، فرض خطا در مورد اعتقادات، رفتار و شیوه تبلیغ آن پیامبر والا مقام (ع) است.
اقوال در این خصوص بسیار است، برخی که راه به جایی نیافتهاند، برای توجیه خود و دیگران سخنانی بافتهاند! مثل این که گفتهاند: چه اشکالی دارد که در طفولیت بر اساس آئینی که متداول بوده چنین گمان نموده باشد؟ - و یا – در مقام تحقیق و تفحص برای رسیدن به حقایق هیچ اشکالی ندارد که آدمی ابتدا چنین تصور و باوری داشته باشد و سپس پیگیری نموده و به حقایق برسد! – و یا – این اتفاقات برای او در عالم رؤیا رخ داده بود و نه در عالم واقع و ... .
اما همه این مفروضات توجیهی خطاست. چرا که اولاً انبیای الهی هیچ سابقه کفر و شرکی ندارند، حتی در طفولیت. ثانیاً در معرفت و وحدانیت خدا هم لحظهای شک نمیکنند که با تحقیق و تفحص به حقیقت برسند. و ثالثاً دچار رؤیاها و یا اوهام کفرآمیز نیز نمیگردند و ... . اهل عصمت (ع) از این اتهامات بری هستند.
اگر به آیات اول و آخر ذکر این حکایت در سوره «الانعام» دقت کنیم، متوجه میشویم که اولاً ایشان به ملکوت آسمان ها و زمین علم شهودی داشتند، پس نیازی به تحقیق نبود و ثانیاً این محاجه در عالم واقع با مشرکین انجام گردیده است.
در آیه اول و قبل از آغاز بیان این محاجه یا مباحثه تصریح مینماید که او به عموی خود آزر گفت تو و قومت چون بتان را خدا فرض نمودید در گمراهی هستید، یعنی ایشان موحد بود و نه تنها شکی نداشت، بلکه از اهل یقین بود، چرا که در ادامه فرمود:
«وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ» (الأنعام، 75)
ترجمه: و اين گونه ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقين كنندگان باشد.
در پایان ذکر این مباحثه نیز تصریح مینماید که در نتیجه به مشرکین فرمود: من از شما بری هستم. پس معلوم میشود که خواب و رؤیا نبوده، بلکه واقعاً با آنان بحث و استدلال کرده است:
«... قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ * إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» (الأنعام، 78 و 79)
ترجمه: ... گفت اى قوم! من از آن چه [براى خدا] شريك مىسازيد بيزارم * من از روى اخلاص پاكدلانه روى خود را به سوى كسى گردانيدم كه آسمانها و زمين را پديد آورده است و من از مشركان نيستم.
بدیهی است به صرف آن که انسان فهمید ماه، خورشید و ستاره خالق و رب نیستند، دلیل نمیشود که آنی بفهمد، پس الله جل جلاله فاطر آسمانها و زمین است و سریع نیز موحد و مخلص گردد. چرا که از کجا معلوم، شاید چیزهای دیگری خدا باشند؟!
وحدت حق، کثرت باطل:
اگر از مردم سؤال شود که دو دو تا چند تا میشود؟ از عالِم و عامی سریع پاسخ خواهند داد: «چهار تا». اما اگر بپرسند: دو دو تا چندتا نمیشود؟ پاسخش هیچ گاه تمامی نخواهد داشت. همین طور است مسئله توحید و شرک. حق واحد است، اما باطل کثرت دارد. اگر انسان با عقل بیابد که «لا إله الا الله»، میفهمد که غیر از او هیچ چیز دیگر أله و رب نمیباشد، اما اگر دنبال تحقیق و امتحان و آزمایش تک به تک مخلوقات بیافتد که آیا خدا هستند یا نیستند؟ هیچ گاه تمامی نخواهد داشت و در این شرک یا شبهه باقی میماند تا از دنیا برود.
پس، رسیدن به این مقام موحدی، معرفت، یقین و اخلاص، آن هم در سطح حضرت ابراهیم (ع)، سابقه میخواهد و با دیدن افول و غروب چند جرم رخشنده در آسمان ایجاد نمیگردد.
برای روشن شدن موضوع و چگونگی این مباحثه توجه به چند نکته لازم است:
الف – مخاطب شناسی: این همان ضعف بزرگی است که جهان اسلام در عرصه تبلیغات از آن رنج میبرد و بر عکس جهان کفر بسیار بیشتر و بهتر به زوایای آن شناخت یافته و توجه دارد! بدیهی است وقتی پیامبری برای دعوت عدهای عوام، مشرک، جاهل و بت پرست آمده است، ابتدا به حد عقول و درکشان با آنان سخن گفته و مباحثه مینماید، تا کم کم رشد کنند و حقایق را بهتر بفهمند. و اگر عقلشان آن قدر محجوب باشد که سخن حق و استدلال عقلی کاربردی نداشته باشد، از طرق شهودی و قابل رؤیت وارد میگردد (مثل معجزات). که ایشان نیز همین روش را اتخاذ نمودند.
نکته دیگر آن که رد إله یا رب بودن هر چیزی که از صفات مخلوق و مصنوع برخوردار باشد، مقدم بر اثبات وجود خداوند است. چنان چه در آموزههای وحی نیز «لا إله» مقدم بر «الاّ الله» و هم چنین «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ» مقدم بر «وَي یُؤْمِن بِالله» است. آن حضرت نیز ابتدا بطلان إله و رب بودن اجرام آسمانی که بزرگتر و غیر قابل دسترس بودند را به اثبات رساندند تا تکلیف اجرام زمینی و بتهای دستساز نیز بیش از پیش مشخص گردد. و برای تحقق این مهم نیز با زبان خودشان و به میزان فهم خودشان با آن مشرکین مباحثه نمودند و به عینه نیز نشان دادند.
ب – دروغی نیز در کار نبود: این روش گفتگو در مباحثه همین امروز در میان خود ما نیز متداول است، به ویژه وقتی با افراد لجوج گفتگو یا بحث میکنیم. به عنوان مثال فرض بفرمایید که هوا صاف و آفتابی است و خورشید میدرخشد، اما عدهای لج کنند که خیر هوا ابری است و باران میبارد. اگر شما در محاجه و مباحثه به آنان (برای مجبور کردن به درک واقعیت) بگویید: «بسیار خوب، هوا ابری و بارانی است، حالا برویم بیرون ببنیم این ابر و بارانی که شما میگویید چگونه است؟!» سپس در بیرون استدلال کنید که «اگر هوا ابری است، پس چرا خورشید این چنین داغ، سوزان و روشن میدرخشد و اگر باران میبارد، چرا قطرهای به زمین نرسیده و هیچ جا مرطوب نمیشود، پس من این ادعا شما را قبول ندارم». حال آیا کسی میتواند به شما معترض شود که چرا ابتدا قبول کردید که هوا ابری و بارانی است؟!
حضرت ابراهیم (ع) نیز همین کار را کردند، به گروه ستاره پرست که اصرار و لجاج به إله بودن ستاره داشتند، گفتند: بسیار خوب [به گفته شما] ستاره رب من است. بعد تأمل نمودند تا ستاره افول کرد و فرمود: «قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِين – گفت: من افول کنندگان را دوست ندارم». عدهای دیگر لجاج کردند که خیر، ماه بزرگ تر از ستاره است، پس او إله و رب است! با آنها نیز همین طور رفتار نمود و گفت: بسیار خوب [به گفته شما] ماه رب من است. ماه که افول کرد، دیگر نفرمود من افول کنندگان را دوست ندارم، چرا که آن را یک بار ابراز کرده بود. بلکه بر اعتقاد راسخ خودش و درستی آن استناد کرد و فرمود: من هم اگر مثل شما گمراه بودم و خدا هدایتم نکرده بود، همین اعتقادات را پیدا میکردم:
«فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ يَهْدِنِي رَبِّي لأكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ» (آیه 77)
ترجمه: و چون ماه را در حال طلوع ديد گفت اين پروردگار من است. آن گاه چون ناپديد شد گفت اگر پروردگارم مرا هدايت نكرده بود قطعاً از گروه گمراهان بودم.
وقتی این استدلال به عین صورت گرفت، عدهای گفتند راجع به خورشید چه؟ آن که از همه بزرگتر است؛ گفت: بسیار خوب، خورشید رب من است، حالا ببینیم نتیجه این ادعا چه میشود؟ لذا با غروب خورشید، بار دیگر بر اعتقاد راسخ خود، درستی و حقانیت آن تصریح نمود و از مشرکین اعلام برائت کرد:
«فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَآ أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ» (آیه 78)
ترجمه: پس چون خورشيد را برآمده ديد گفت اين پروردگار من است اين بزرگتر است و هنگامى كه افول كرد گفت اى قوم من من از آنچه [براى خدا] شريك مىسازيد بيزارم.
«إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» (آیه 79)
ترجمه: من از روى اخلاص پاكدلانه روى خود را به سوى كسى گردانيدم كه آسمانها و زمين را پديد آورده است و من از مشركان نيستم.
قومش که این استدلالهای عینی، شهودی و غیر قابل رد یا تشکیک را دیدند، با او به منازعه و جدل پرداختند. اما دیگر جایی برای منازعه نبود، لذا به آنان فرمود:
«وَحَآجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَتُحَاجُّونِّي فِي اللّهِ وَقَدْ هَدَانِ وَلاَ أَخَافُ مَا تُشْرِكُونَ بِهِ إِلاَّ أَن يَشَاءَ رَبِّي شَيْئًا وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْءٍ عِلْمًا أَفَلاَ تَتَذَكَّرُونَ» (آیه 80)
ترجمه: و قومش با او به ستيزه پرداختند. گفت: آيا با من در باره خدا محاجه مىكنيد و حال آن كه او مرا راهنمايى كرده است و من از آن چه شريك او مىسازيد بيمى ندارم مگر آنكه پروردگارم چيزى بخواهد علم پروردگارم به هر چيزى احاطه يافته است. پس آيا متذكر نمىشويد؟!
این روش استدلال امروزه نیز ادامه دارد:
امروزه نیز موحدین در مقابل کفار، مشرکین، مادهگراها و یا به تعبیری ماتریالیستها، همین روش بحث را دارند. مثلاً استدلال میکنند: شما مدعی هستید که جهان از یک تصادف یا انفجار بزرگ اولیه (Big Bang) به وجود آمده است. بسیار خوب، قبول. اما بفرمایید که چه چیزی با چه چیزی تصادف کرد و یا چه چیزی منفجر شد؟ عدم که نه منفجر میشود و نه با عدم تصادف میکند؟! پس این ادعا مورد قبول نیست.
یا مثلاً به هگلیستها یا به تعبیری دیالیکتیکیهای هگلی میگویند: شما مدعی هستید که هر چیزی (تز) در درون خود ضد خودش (آنتی تز) را داراست که از برخورد آنها با یک دیگر، چیز سومی (سنتز) پدید میآید؟! بسیار خوب، قبول. اما یک مثال بیاورید. اگر بگویید که تخم مرغِ نطفهدار جوجه میشود و یا شیر میگندد، مثال غلطی است. چرا که در تخم مرغ و شیر میلیونها سلول وجود دارد و از آب، چربی، لاکتوز، قند، پروتوئین و ... تشکیل شدهاند. یعنی مرکب میباشند. و باید دقت کرده و متذکر شوید که به تضاد چیزی با چیز دیگر که «تضاد درونی» نمیگویند، این تضاد بیرونی است. لذا برای اثبات «تضاد درونی» ابتدا باید یک نمونه شیء واحد (که ترکیب نباشد) معرفی کنید، که آن هم وجود خارجی ندارد. (خدا واحد است و مثل و مانند نیز ندارد). پس ما به حکم عقل و آن چه مشهود است، به این «تضاد درونی» شما باور و اعتقادی نخواهیم داشت.
حال آیا در این مباحثات جایز است که کسی اشکال کند: شما چرا ابتدا گفتید: «بسیار خوب، قبول. لابد ابتدا قبول کرده بودید و بعداً به نادرستی آنها پیبردید؟!»
کلمات کلیدی:
قرآن سوره انعام