ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: باید حتماً به نکات ذیل و البته بسیاری از نکات دیگر که فرصت و مجال بیانش نیست (و با مطالعه به دست میآید) دقت نمایید:
الف – اصل دعوت خدا به واسطه عقل و فطرت در درون و نیز تمامی انبیا، وحی و اولیا در برون، دعوت به "توحید و معاد" است، پس اگر کسی حرف حق و معقول را میپذیرد، باید اول، وسط، آخر، اصل و هدف هر دعوتی، به همین حقیقت باشد؛ دعوت به حق، دعوت به توحید و معاد.
ب - نه تنها ما، بلکه پیامبر عظیمالشأن و اهل عصمت علیهم السلام نیز نمیتوانند کسی را هدایت کنند، بلکه این فقط خداست که هدایت میکند؛ همان گونه به رسولش (ص) فرمود:
«إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يَشَاء وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ» (القصص، 56)
ترجمه: مسلّما تو نمىتوانى هر كس را كه خود دوست بدارى هدايت كنى (قلبش را متوجه حق سازى) و لكن خداست كه هر كس را بخواهد به ايمان مىرساند، و او به كسانى كه استعداد هدايت را دارند داناتر است.
ج – پس انسان فقط میتواند «متذکر» شود، یعنی یادآوری کند، پند دهد، تعلیم دهد، راه نشان دهد و ...، اما نمیتواند هدایت کند، هدایت دست اوست که البته آن هم اصول و شرایط و سازکارها و لوازم خودش را دارد و فرموده است که چه کسانی مشمول هدایتش میشوند و چه کسانی را هدایت نمیکند. از این رو حتی به پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله فرمود:
«فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ * لَّسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ» (الغاشیه، 21 و 22)
ترجمه: پس تذكر ده (یادآوری کن، پند بده)، كه تو (به عنوان رسول) تنها تذكردهندهاى * تو بر آنها مسلّط نيستى.
د – نکات بعدی لازم، اول اخلاص در عمل است، یعنی کار خدا و برای خدا و سپس اطلاع و اشراف به ابعاد متفاوت کاری است که انسان میخواهد انجام دهد. مثلاً اگر بحث از توحید است، خب اول باید خودش چیزی بداند – یا اگر کار تبلیغ است، باید اصولش را چون مخاطبشناسی، روش بیان، روشهای متفاوت استدلال و ... را بداند.
ﻫ – گمان نکنیم کسانی که اعتقادات و باور صحیحی ندارند، الزاماً همگی کمبود استدلالهای عقلی دارند و اگر استدلالی برای آنها آورده شود، سریعاً شهادتین میگویند؛ خیر، اصلاً این طور نیست؛ چرا که علل کفر، شرک و هر انحرافی متفاوت است و کمتر ریشه در نادانی علمی دارد. خداوند متعال میفرماید: حتی اگر از کفار نیز بپرسی زمین و آسمانها را کی خلق کرده؟ میگویند: الله. البته منظور این نیست که حتماً به لفظ میگویند الله و انکار نمیکنند، بلکه یعنی به انسان عقل و فطرت داده شده و عقل و فطرت، چارهای جز این اعتراف و اذعان ندارد – اما انسان به رغم این علم، باز هم تکفیر میکند! چرا؟ پس ریشه در علل دیگری دارد که از جمله آنها حبّ شدید به دنیاست. حال فرض بگیرید که برای یک معتاد، هزار و یک دلیل عقلی و سند علمی و عینی بیاورید که آن چه بدان اعتیاد آوردهای مُهلک توست و این اعتیاد نیز خودت را از پای در میآورد! خب مگر خودش نمیداند؟! چرا، نه تنها میداند، بلکه با تمام وجود درک میکند، اما اعتیاد است. حبّ دنیا و حبّ نفس نیز همین گونه است. مگر ابلیس خدا را نمیشناخت و یا کمبود استدلال عقلی داشت؟ سامری گوسالهساز، خودش از علما و عرفای قوم بنیاسرائیل بود و اغلب گوسالهسازها و گوسالهپرستهای عصر ما نیز میدانند چه خبر است و چه میکنند.
و – یکی از خطاهای تبلیغی ما این است که همیشه به دنبال "اثبات" حقیقت باورهای خود هستیم؛ در حالی که گاه لازم است، او آن چه اعتقاد یا ادعا دارد را اثبات نماید. او شرح دهد که چرا به هیچ چیزی اعتقاد ندارد، سپس برای شرحش دلایل و براهین عقلی (نه شعاری) اقامه کند. بدیهی است که نمیتواند [چون با حقیقت هستی منافات دارد]، پس معلوم میشود که بیاعتقادیاش از روی نفس است و نه تفکر و تعقل و دلایل.
چقدر برای ما سؤال میآید که فلانی در گفتار، یا در فلان کتاب، یا در فلان پیامک چنین و چنان گفته یا مدعی شده، حالا پاسخ مستدل آن چیست؟ و ما میگوییم: اول از مدعی دلیل بخواهید، نه این که او هر چه گفت را بی دلیل بشنوید و بپذیرید، بعد برای نفی آن به دنبال دلیل بگردید.
هستی، روشن است – کمال مشهود است – نظام خلقت در عقل و علم و شهود و حس قابل درک و حتی رؤیت است؛ پس اگر کسی قبول ندارد، اوست که باید دلیل بیاورد.
ز – نکته بعد این است که هیچ وقت اشخاص را به "فرد" دعوت نکنید. دعوتی میتواند روشنگر و مبین و وسیلهی هدایت شود که به سوی خدا باشد و نه به سوی افراد. این که مؤمنین چه امتیازاتی دارند و کفار چه نواقصی دارند، دلیلی برای اثبات توحید و معاد و یا نفی دنیاگرایی نمیباشد؛ به قول امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام، اشخاص به "حق" شناخته میشوند و نه "حق" به اشخاص. پس هر کسی باید ابتدا حق را بشناسد، بعد ببیند که چه کسی با حق است و چه کسی با حق نیست؟
ح – نکته بعد پرهیز از خلط مبحث یا مغالطه یا سفسطه است.
گاهی در بحث پیرامون یک موضوع خاص، ده یا صد موضوع دیگر مطرح میشود، به وادی نامربوطی گریز میشود، موضوعاتی که هر کدام به تفکیک جای بحث دارند در هم آمیخته میشوند، به این میگویند: «خلط مبحث»، یعنی مخلوط کردن موضوعات با یک دیگر – پس ذهن چه در مطالعه و چه در مباحثه، نباید دچار خلط مبحث گردد.
گاهی مغالطه صورت میگیرد، مثلاً اصل صورت مسئله را غلط طرح میکنند و بعد پاسخی مبتنی بر صورت مسئله غلط خود میخواهند، خب معلوم است که جواب هر چه باشد، درست نیست! یا کلام حقی را به هدف باطل بیان میدارند، که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «کَلِمَة الحقُ و یُرادُ بِهَا الباطل»، یا استدلالی که بیان میکنند غلط است، به این هم میگویند: «مغلطه یا مغالطه».
گاهی هم به شعار و هوچیگری خود رنگ دلیل و بینه و برهان میزنند، از این شاخ به آن شاخ میپرند – با جملات هیجانی و ژورنالیستی، موضوع بحث را عوض میکنند، با بهانهجویی از زیر بار استدلال عقلی فرار میکنند و ...، به این هم میگویند: سفسطه.
جمعبندی:
پس در تذکر و دعوت خود و دیگران به صراط مستقیم، اهداف و راهکارها و چه باید کردها و چه نباید کردها، بسیار متفاوت و گسترده است.
*- البته نه این که تا کسی استاد و خبره در بحث و استدلال و عالِم به علوم قرآنی و تمامی احکام و فسلفهی احکام و ... نشد، لب فرو بندد و هیچ حرفی نزند. اما در هر حال کسی ندانسته نباید سخن بگوید، بلکه باید به حد خودش و مخاطبش باید نسبت به موضوع علم داشته باشد. بدیهی است که اگر نداند و برای تبلیغ قیام و اقدام کند، کارش به ضد تبلیغ نیز مبدل میشود و ممکن است خودش و مخاطبش را گمراهتر نیز بنماید.
*- اما تذکر و یادآوری، خُرد یا کلان، همیشه خوب است، میتواند مؤثر واقع شود، اما تذکر دهنده ضمن آن که اخلاص دارد، نباید تو صورت طرف نگاه کند و منتظر دیدن تأثیر و نتیجه باشد، گاه شما تذکری میدهید، مخاطب درجا به خاطر ناآگاهی، لجاجت، عناد، کم نیاوردن و ...، رد و تکذیب میکند، اما چه بسا همان تذکر اثر خودش را کرده باشد و بعداً ظهور و بروز یابد و نتیجهای کم یا زیاد بدهد. لذا فرمودهاند که کار را برای تکلیف انجام دهید و نه برای نتیجه. فرض کنید شما موظفید که به بنده تذکری بدهید، حالا نتیجهاش چه میشود؟ دیگر مربوط به شما نمیباشد.
*- مخاطب، هم خودش حالات گوناگونی دارد و هم تعاملش با شما یا دیگران متفاوت است. از یکی بدش میآید، حرف او را اگر چه کاملاً حق باشد، نمیپذیرد – از یکی خوشش میآید، اثر حرف بیشتر میشود و ...؛ از اصل یا اصول حقی خوشش میآید، خب باید از همان راه وارد شد، از اصولی یا فروعی بدش میآید، نباید از آن راه وارد شد و ... - لذا فرمودهاند که با محبت، قول لین (گفتار نرم)، مهربانی و دلسوزی و بصیرت دعوت کنید. البته برخی سوء استفاده میکنند و میگویند: باید برای همه مخالفان و حتی دشمنان دست گل و شیرینی بُرد، نه اصلاً چنین نیست.
*- برخی از منکرین کاملاً تهی هستند، خب باید از مباحث ابتدایی آغاز نمود – برخی یک چیزهایی یاد گرفتهاند، اما چند و چونش را نمیدانند، خب باید آگاه شوند – برخی انکار را برای خودشان هویت و شخصیتی میدانند، خب باید بفهمند که جهل افتخاری ندارد – برخی دیگر عناد و لجاج دارند، با تندی و مسخره کردن مدعی افکار و اعتقادات پوچ خود (به ویژه در جمع) میشوند، خب در چنین شرایطی گاهی پاسخ کوبنده لازم است، گاهی پاسخ نقضی لازم است و پاسخ حلی فرصتش نیست و کار ساز نمی باشد و گاهی اصلاً بی توجهی لازم است ...
*- و خلاصه تبلیغ، تذکر و دعوت، یک فرمول ندارد که بتوان آن را دیکته یا نسخه کرد، و به یاد داشته باشیم که همیشه تبلیغ با عمل صادقانه، به مراتب مؤثرتر از گفتار، بحث و جدال است. مصداق عینی، همیشه جاذبتر و مؤثرتر از مصادیق لفظی میباشد. لذا اول نبی و رسول را فرستاد و سپس به او وحی نمود و او نیز فرمود: کتاب خدا و عترم را برای شما میگذارم. یعنی آن چه در قرآن قرائت کرده و میخوانی را در او ببین و پیروی کن.
کلمات کلیدی:
گوناگون