علامه محمد تقی جعفری رحمة الله علیه: «هنرمند کیست؟ کاری که هنرمندان سازنده و پیشرو انجام میدهند چیست»؟
بسمه تعالی
علامه جعفری رحمة الله علیه:
به نظر میرسد، کوشش برای پیدا کردن جامعی مشترک برای انواع بسیار گوناگون هنرمند، همان اندازه بینتیجه است که کوشش برای پیدا کردن جامع مشترک برای فعالیّتهای متنوع عقل و نبوغهای متنوع و لذایذ و آلام بسیار گوناگون. لذا، ما در این مبحث هرگز در صدد آن نیستیم که یک تعریف جامع و مانع کامل (حد تام) برای هنرمند مطرح کنیم. آن چه ما در این مبحث دربارهی «هنرمند کیست» متذکر میشویم، توصیفی دربارهی گروههای سه گانهی هنرمندان است که با نظر به استناد حقیقیِ اثر هنری به هنرمند میباشد.
گروه یکم: علاقمندان و عاشقان فعالیّتهای هنری میباشند که کم و بیش قدرت درک و تشخیص اثر هنری را داشته و دارای ذوق سلیمی میباشند که با وسیلهی آن ذوق میتوانند قضاوت فطریِ صحیحی دربارهی اثر هنری داشته باشند، اگر چه نتوانند تفسیر و تحلیل علمی و فنی دربارهی آن اثر انجام بدهند. می توان گفت: اینان دستهای از هنرمندان آماتور هستند که اگر از تعلیمات صحیح برخوردار شوند و پشتکار درستی داشته باشند، میتوانند به درجهای از هنرمندان حرفهای برسند. و این معنی هم امکان دارد که توقف این گونه هنرمندان در مرحلهی حرفهای به طول نیانجامد و با سرعت غیر عادی رهسپار مرحلهی هنرمندان سازنده و پیشرو شوند.
گروه دوم: هنرمندان حرفهای. اینان کسانی هستند که فعالیّتهای هنری، خواه فکری و خواه عضلانی را پیشهی خود ساختهاند و با درجاتی مختلف از مهارت و هوش و استعداد در قلمرو هنر اشتغال میورزند. معمولاً انگیزهها و اهداف این گروه از هنرمندان در خود تکنیک هنر تجلی مینماید. این گروه به نوبهی خود به دو دسته تقسیم میشوند:
دستهی یکم: گروه حرفهای محض که چیزی جز همان اصول و مبانی و قضایا و هویت کار هنری که به دست دادهاند، در دیدگاه خود ندارند. اینان اگر ابداعی هم داشته باشند، جزئی بوده و تواناییِ سازندگیهای مهم و اساسی را دارا نیستند. این گونه فعالیّت در هنر همان است که در فلسفهی امروزیِ مغرب زمین مشاهده میشود که به جای اصطلاح فلاسفه، اصطلاح کارمندان فلسفه برای آنان شایستهتر میباشد. (1)
دستهی دوم: گروه دارای منش هنری. افراد این گروه از هنرمندان، عنصری فعال در درونشان به نام منش به وجود میآید که منش هنری نامیده میشود (همان گونه که در درون گروهی از قضات، منش قضایی و در گروهی از سیاستمداران منش سیاسی و در گروهی از مدیران، منش مدیریت به وجود میآید) و عینکی خاص به چشمان آنان میزند.
تفاوت میان این دسته که دارای منش هنری هستند و دستهی یکم، در این است که میتوانند از حدسها و استنباطات شخصی و شمهای هنری بهره گرفته و نوآوریها داشته باشند. در صورتی که هنرمندان حرفهای محض نمیتوانند از امور مزبور که در نوآوریها و ابداعات دخالت دارند، بهرهبرداری کنند.
گروه سوم: هنرمندان سازنده و پیشرو. برای توصیف این گروه مجبوریم واحدهایی را از نظر بگذرانیم که برای هویت هنرمند سازنده و پیشرو، عناصر مغزی و روانی میباشند:
یک: نبوغ که همان استعداد سازندگی (و به اصطلاح متداول خلاقیت) است.
دو: حسن انتخاب
سه: معلومات لازم و کافی دربارهی واقعیّات مربوطه
چهار: دقت و ظرافت درک و برقرا کردن ارتباط مناسب با موضوعی که در اثر هنری مطرح خواهد شد.
پنج: قدرت رهایی از اصول تثبیت شده که مانند زنجیرهای متنوع به دست و پای هنرمند پیچیده و او را از حرکت باز میدارد. این بدان معنی نیست که هنرمند باید اصل شکن باشد و هیچ اصلی را نپذیرد، بلکه مقصود آن است که یک هنرمند سازنده باید قوانین هنری را مانند آیینههایی برای ارائه واقعیتها تلقی نماید که با تفکرات محدود به عوامل درونی و برونیِ دیگر هنرمندان و دانشمندان تعبیه شدهاند و در معرض شکستن و اختلال میباشند و این یک اصل اساسی است که واقعیّات را نباید قربانی آیینهها نمود، بلکه آیینهها را به قدری که از واقعیات برای ما خبر میدهند باید ارزیابی کرد. این قدرت رهایی از اساسیترین شروط اکتشافات علمی و صنعتی نیز میباشد.
وصول به این مرحله قابل پیشبینی دقیق نیست، یعنی نمیتوان زمان وصول به این مرحله و چگونگی وضع ذهن را دقیقاً مشخص کرد. آن چه که در امکان و در اختیار محقق و هنرمند است، تحقیق و تجربه و تلاش در قوانین و مسائل مربوط به موضوع کار خویشتن است، اما این که در چه نقطهای از جریانات ذهنی، این رهایی به وجد میآید، برای ما کاملاً مجهول است.
این مطلب را که از کلود برنارد نقل میکنیم، مضمون حقیقی است که محققان بزرگ دربارهی اکتشافات، با صراحت یا اشاراتی آن را پذیرفتهاند و در بحث خلاقیت عبارت زیر را آوردهایم:
«هیچ قاعده و دستوری نمیتوان به دست داد که هنگام مشاهدهی امری معین در سر محقق، فکری درست و مثمر که یک نوع راهیابی قبلی ذهن به تحقیق صحیح باشد، ایجاد شود؛ تنها پس از آن که فکر به وجود و ظهور آمد، میتوان گفت چگونه باید آن را تابع دستورهای معین قواعد منطقیِ مصرّح که برای هیچ محقق، انحراف از آنها جایز نیست، قرار داد ولکن علت ظهور آن نامعلوم و طبیعت آن کاملاً شخصی و چیزی است مخصوص که منشأ ابتکار و اختراع و نبوغ هرکس شمرده میشود.» (2)
شش: آزادی پس از رهایی. این مرحله عامل سازندگیِ (خلاقیت) هنرمند است و عناصر فعال شخصیّت او و احساسهای برین و فوق احساسات خام که نظاره و سلطهی کامل به دو قطب مثبت و منفیِ فعالیتها و تأثرات درونی دارد. این است عالیترین مرحلهی جریان ذهنیِ یک هنرمند سازنده و پیشرو که میتواند با وصول به آن، از منابع «وَ عَلَّمَ آدَمَ الاسمَاءَ کُلَّهَا» (3) بهره برداری کند. این که انسانها دارای منابع عظیم واقعیّات در درون خود میباشند، با نظر به آیهی مزبور و جملهای است که امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه، در علت بعثت پیامبران فرموده است:
«وَیُثِیرُوا لَهُم دَفائَنَ العُقُول» (4) «و برانگیزانند در آن مردم واقعیات مخفی در عقولشان را.»
همان مطلبی که سقراط میگفت: «ما معلمان و مربیان، حقیقت را در انسانها به وجود نمیآوریم، بلکه ما کار قابلهها را انجام میدهیم». یعنی آنان حقیقت را در خود دارند و ما کمک میکنیم که حقیقت را بزایند (به فعلییت برسانند). در بیتی منسوب به امیر المؤمنین علیه السلام، که به طور فراوان از آن حضرت نقل شده، چنین آمده است:
«اتَزعَمُ انَّکَ جِرمٌ صَغِیر - وَ فیکَ انطَوَی العالَمُ الاکبَر« آیا گمان میکنی که تو یک جثهی کوچک هستی؟ در صورتی که جهانی بزرگ تر در درون تو پیچیده است.»
هیچ تئوری و فرضیهای نمیتواند پدیدهی سازندگی هنری و اکتشافات علمی را به طور کامل جز مطلب بالا توضیح و تفسیر کند. آیا یکی از منطقیترین احتمالات، آن نیست که گفته شود: قدرت تجرید با انواع گوناگونی که از مهمترین مختصات ذهنی آدمی است، بهترین وسیله یا پلی برای صعود دانشمند و هنرمند از نمودهای محسوس به واقعیّت مافوق محسوسات است که در عالم اکبر درون وجود دارد؟ آیا میتوانید برای زیباییها مانند دسته گل زیبا، آبشار، امواج اهتزازیِ دریاچهها، شب مهتاب و یک خط زیبا، صورت زیبا، آهنگ زیبا و یک عمل ریاضی زیبا، حقیقت مشترکی جز یک حقیقت معقول مجرد در عالم اکبر درونی پیدا کنید؟ و هنرمند با رهسپار شدن به کوی عالم اکبر میتواند با کمال مطلق در ارتباط قرار بگیرد.
هر اندازه که نفوذ فهم و احساس برین دانشمند و هنرمند به اعماق عالم اکبر بیشتر و مشتاقانهتر و عاشقانهتر باشد، تحفه و ارمغانی را که از آن عالم به بشریت خواهد آورد، عالیتر و زیباتر خواهد بود. این توفیق عظیم در اختیار انسانهای متعهد به این که نظم و فروغ عالم هستی با او کار دارد قرار میگیرد و بس. به همین جهت بوده است که عالیترین و دلچسبترین و جاودانهترین آثار هنری، آن دسته از آثارند که مبانی مذهبی یا انگیزههای مذهبی و اخلاقیِ والا دارند که میتوانند آدمی را از عالم محسوسات و خواستههای طبیعیِ محض بالاتر ببرند.
کاری که هنرمندان سازنده و پیشرو انجام میدهند چیست؟
در یک عبارت مختصر باید گفت: هنرمندان سازنده و پیشرو را از محاصره شدن در معلومات و خواستههای محدود و ناچیز نجات میدهند، از آن عالم اکبر و دفائن (مخفیهای عقول) یعنی واقعیّات تعلیم شده به آدم (علیه السلام)، گرفته، استعدادهای مردم را برای بهره برداری از عالم اکبر و مخفیهای عقول و واقعیات تعلیم شده، تحریک و به فعلیت میرسانند.
در همهی آثار بزرگی که درباره ی «انسان آن چنان که هست» و «انسان آن چنان که باید باشد» از مغز و قلم بشری تراوش کرده است، این حقیقت را مشاهده میکنیم که آنان از منابع واقعیّات پشت پرده درون خود برای معرفت بشری، حقایق ضروری و مفید را بهرهبرداری نمودهاند.
آیا کسی که از مقداری واقعیّات و حقایق عالم هستی و انسان اطلاع داشته باشد، و آن گاه در ادبیات عالیِ خودمان و بعضی از آثار ادبی دیگران نیز با دقت عقلی و احساس برین بنگرد و محتویات آنها را دریابد، میتواند بگوید: این محتویات و این معانی والا، محصولی از نگرشهای طبیعی محض در نمودها و شناخته شدههایی است که هنرمندان ادبی از حذف و انتخاب در آن ها، به وجود آوردهاند؟!!
دقت بفرمایید: آفتاب وجود دارد و هر کس که درای چشم سالم است آن را میبیند و از نور آن استفاده میکند و همه کس روز را که عبارت است از کیفیت قرار گرفتن روی زمین رویاروی خورشید، و شب را که عبارت است از عدم رویارویی زمین با آن، دیده است، ولی برخورداری و استنتاج هنری ادبی از این واحدها فقط برای کسانی امکان پذیر است، که بتوانند حداقل لحظاتی چند با منابع اساسیِ درونی معرفت ارتباط برقرار کنند و بگویند:
زهی نادان که او خورشید تابان
به نور شمع جوید در بیابان
همه عالم فروغ نور حق دان
حق اندر وی زپیداییست پنهان
اگر خورشید بر یک حال بودی
فروغ او به یک منوال بودی
ندانستی کسی کاین پرتو اوست
نکردی هیچ فرق از مغز تا پوست
چو ذات حق ندارد نقل و تحویل
نیاید اندر او تغییر و تبدیل
تو پنداری جهان خود هست دائم
به ذات خویشتن پیوسته قائم
از بیت دوم به بعد، واحدهایی را به طورر مقدمه و نتیجه، ترکیببندی نموده است که همهی مردم با آنها کم و بیش آشنایی دارند، و حتی این که ذات حق سبحانه و تعالی معروض تغییر و تبدیل نیست، مورد فهم عموم خداشاسان است. با این حال، استنتاج این قضیه که:
همه عالم فروغ نور حق دان
حق اندر وی زپیداییست پنهان
ورود به اعماق درون را نیازمند است که از عالم اکبر و مخفی شدههای عقول و حقایق تعلیم شده برخوردار شود و حقیقت مزبور را در آن عالم اکبر شهود نماید.
همه کس نام مسیح (علیه السلام) و اعراض او از دنیا را شنیده است. هم چنین، همهی مردم مفاهیم فروغ، پاک، پرتو، خورشید و فلک را از واقعیّتهای جهان عینی در ذهن خود منعکس کرده و شاید با نگرشهای گوناگون علمی و فلسفی درباره ی آن واقعیّات، بررسیها و اندیشهها نمودهاند، ولی این که:
گر رَوی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از فروغ تو به خورشید رسد صد پرتو
دریافت این معنی که وجود یک انسان کامل که در این جهان پرورش یافته است، میتواند جهان را گلزار همیشه بهار نماید، فوق ادراکات عقل نظریِ معمولی می باشد.
بگذار از باغ جهان یک سحرای رشک بهار
تا زگلزار جهان رسم خزان برخیزد
موجی از سازندگی پیشرو در اخلاق و عرفان است که بدون ورود به آن عالم اکبر وبرخورداری از منابع آن امکان ناپذیر میباشد. آری، مشاهدهی، یک جان والاتری یا کمال مطلق میخواهد که بگوید:
مژدهی وصل تو کاوکز سرجان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
به ولای تو که گر بنده ی خویشم خوانی
از سر خواجگیِ کون و مکان برخیزم
به همین ترتیب، سازندگیها و نوآوریها در قلمرو دانش بدون استمداد از منابع حقایق تعلیم شده و مخفی شدههای عقول و عالم اکبر درونی، امکان پذیر نمیباشند. چنان که در مبحث گذشته متذکر شدیم، مکتشفان و نوآوران حقیقی در برابر مقلدان و پیروان مکتب نشخوار، به قدری در اقلّیتند که بدون احساس شرمساری نمیتوان در پیرامون این حقیقت اسف انگیز سخنی گفت، با این که پدیدهها و اجزاء و روابط آنها و جریانات طبیعی که در برابر دیدگان مکتشفان و نوآوران بر نهاده است، در مقابل دیدگان همهی انسانها، حتی مردمی که تحقیق دربارهی موضوعهایی را حرفهی خود قرار داده و سالیان عمرشان را در آن تحقیق میگذرانند قرار دارد، با این حال انسانهایی موفق به نفوذ به پشت پردهی معلومات میشوند که گاهی یک صدم معلومات حرفهایها را ندارند.
پی نوشت ها :
(1) - چند سال قبل آقای «پروفسور مایر» که از متفکران فلسفی آلمان میباشند، با چند نفر دیگر از متفکران آلمانی در منزل اینجانب مشغول مذاکرات فلسفی بودیم. به ایشان گفتم: شما متفکران فلسفی آلمان با این که در مغرب زمین عمیقتر از دیگران فکر میکنید، چرا خود را در برابر فلسفهی پوزیتویسم که در مواردی بسیار مهم ناتوانیش اثبات شده است، باختهاید؟! ایشان این گونه پاسخ دادند که: «امروزه در آلمان، کارمندان فلسفه وجود دارند، نه فلاسفه»؛ این هنرمندان هم کارمندان هنرند.
(2) - شناخت روشهای علوم، فیلیسین شاله، ترجمهی مهدوی، ص 24.
(3) - سوره ی بقره، آیهی 31.
(4) - نهج البلاغه، خطبهی 1.
منبع: علامه جعفری، محمد تقی، (1389)، زیبایی و هنر از دیدگاه اسلام، تهران، انتشارات مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری
- تعداد بازدید : 1051
- 16 تیر 1398
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: در محضر استاد