ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: فرض خوب و حتی لازمه و مقدمهی علم و یقین است، اما دقت داشته باشیم که فرض و فرضیه نیز قواعد و اصولی دارد که از جمله آنها اولاً تعیین و تفکیک موضوع است و ثانیاً تعریف معنای درست و حتی الامکان جامع از موضوع مورد بحث میباشد.
به عنوان مثال: وقتی بحث از فرض آغاز وجود میشود، و وجودی ساده و ابتدایی فرض میگردد و سپس تکامل تدریجی فرضی به آن نسبت داده میشود، باید بدانیم که تعریف ما از وجود و آغاز وجود چیست؟ اقسام وجود چیست؟ تکامل تدریجی را برای کدام عالم وجود مفروض داشتهایم و ...؛ چرا که حقیقت و پاسخ هر کدام متفاوت میباشد.
نکته: بحث اصلی در همان آغاز با پیدایش اتفاقی و تصادفی است که معمولاً سعی میشود نادیده گرفته شده و مابقی جریان مورد مطالعه قرار گیرد. نگاه ماتریالیستی به جهان همین گونه است، میگوید: یک چیزی آمد، حالا از کجا آمد؟ چطور آمد؟ عدم چگونه هستی یافت؟ و ... را کاری نداریم و به بقیه ماجرا میپردازیم! این بقیه ماجرا نیز فقط از «ماده» شروع میشود.
یا میگویند: یک آگاهی و شعور اولیه، ولو اندک را فرض میگیریم. خب، علم و شعوری که میشود اندکش را فرض گرفت، بسیارش را هم میشود فرض گرفت، و مهم این است که این علم ذاتی است یا اکتسابی. اگر ذاتی باشد، دیگر اندک نخواهد بود و اگر اکتسابی است، یعنی از بیرون به آن داده شده است.
خب در این مرحله خیلی طبیعی است که گفته شود: یقیناً ابتدا یک مادهی اولیهای به وجود آمد، سپس تکثر یافت.
الف – اگر وقتی میگوییم: "آغاز وجود"، منظورمان "مطلق وجود" باشد، یعنی فرض کردهایم که اساساً هر وجودی «حادث و پدیده» میباشد، یعنی قبلاً نبوده و سپس به وجود آمده است. خب در اینجا به حکم عقل روشن میشود که هستی از نیستی پدید نمیآید، از عدم چیزی پدید نمیآید. چه مادی و چه غیر مادی، چه ساده و چه مرکب و چه با آگاهی کم یا زیاد.
پس باید وجود را به دو بخش «واجب الوجود» و «ممکن الوجوب» تقسیم گردد، که هر کدام تعریف خود را دارد و به حکم عقل، برای «واجب الوجود» که هستی محض است، آغاز قائل نشد، چرا که «آغاز» در هر امری، یعنی سبقت نیستی بر هستی.
ب – وقتی فرض کردیم که وجودی اتفاقی پدید آمده؛ یعنی فرض کردهایم که معلولی، بدون علت پدید آمده که این هم فرض محال است. چرا که آن چه در فرض ما اتفاقی پدید آمده، نمیتواند از دو حالت خارج باشد: یا وجود و هستی عین ذات اوست، که آن وقت دیگر باید ازلی باشد، نه این که نبوده باشد و بعد به وجود آید – و یا وجود و هستی عین ذات او نیست، پس پدید آمدنش، علتی میخواهد که به او وجود ببخشد.
ج – وقتی سخن از واژگانی چون اتفاقی، تصادفی، شانسی و امثال آن به میان میآید، باید دقت کنیم که این نسبتهایی است که ما به تناسب عدم علم خود به علل وقوع آن حادثه یا پیدایش آن پدیده میدهیم، وگرنه چیزی به عنوان اتفاق، تصادف و شانس [به معنای بیعلتی] وجود ندارد و پدید نمیآید.
مثال: در اصطلاح میگویند: «در مسابقه خوب بازی کردیم، اما شانس با ما یار نبود که گُل بزنیم» یا «در خیابان تصادفاً با فلانی روبرو شدم، یا دو خود رو تصادف کردند» یا «اتفاقاً بیمار شدم» و ...؛ اما اگر کار را به محاسبه بکشیم، میبینیم که همه بر اساس اندازههای معین (قَدر) است، منتهی چون ما به آن اندازهها علم نداشتیم، گفتیم تصادفی یا شانسی.
وقتی انسان به اندازهها علم مییابد، محاسبه میکند که سفینهی فضایی در کدام نقطهی اقیانوس اطلس فرود آید و دیگر نمیگوید: «تصادفاً در این نقطه فرود آمد».
وجود ساده و ابتدایی:
موجودهایی که به نظر ما ساده و ابتدایی میآیند بسیار است. شاید یک تک سلولی به نظر ما ساده و ابتدایی باشد. اما باید دقت داشته باشیم که اگر اصل توان و استعدادِ یک کمالی در وجودی نباشد، هرگز در مراحل رشد به آن نمیرسد. چرا که اگر آن کمال را داشت، پس دیگر ساده و ابتدایی نبود، و اگر نداشت، باید آن را از غیر بگیرد و بدون غیر نمیتواند به رشدی که امکان آن در وجودش نیست، برسد.
به عنوان مثال: یک اسپرم، ساده است، اما تمامی قوههای انسان کامل شدن در آن هست - یک بذر ساده است، اما تمامی قوههای لازم برای تکامل و درخت شدن و میوه دادن در همان بذر هست – یک اتم، ساده است، اما تمامی قوههای لازم برای شکافته شدن و انفجاری مهیب و آزاد کردن انرژی متراکم، در آن هست. و متقابلاً هیچ گاه اسپرم یک انسان، با تمامی قوایش، در مسیر رشد تکاملی خود، به یک فیل یا درخت تنومند مبدل نمیگردد و یک بذر درخت، هیچ گاه انسان یا دایناسور نمیشود، چرا که در اصل وجودش چنین قوه و استعداد و شرایطی وجود ندارد.
عالم سراسر رشد تکاملی دارد:
از این رو، عالَم سراسر رشد تکاملی دارد. هم روح و آن چه معنویات خوانده میشود، رشد تکاملی دارد و هم جسم و آن چه ماده خوانده میشود، رشد تکاملی دارد. اما این رشد تکاملی بر اساس قوهها و استعدادهای درونی است و طبق چهارچوب و نظامی معین و مدون و مشخص [به ویژه نظام علّی و معلولی] صورت میگیرد. پس همه، محکوم حاکمیت دیگری هستند، که آن حاکم، دیگر خودش محکوم نیست.
در نتیجه:
*- عدم، نیستی است و نمیتواند چه با علت و چه بیعلت، وجود ببخشد. عدم نیستی است و هستی از نیستی پدید نمیآید.
*- آن چه نیست، نمیتواند اتفاقی و بدون علت پدید بیاید؛
*- اگر در ذات موجودی "شعور" نباشد و دیگری نیز به او قوه شعور را افاضه نکند، چگونه میتواند به تدریج و اتفاقی به شعور برسد، آن هم شعوری که بر اساس علم و قدرت بیافریند و بر اساس حکمت، نظم داده و تدبیر و مدیریت (ربوبیت) کند.
*- هستی، شعور، خلقت، تدبیر، حاکمیت قوانین ثابت و ...، همه مستلزم مالکیت است. کدام جزئی از عالَم معنا یا عالَم ماده، بر خودش مالکیت دارد که بتواند بر غیر خودش و سپس تمام عالم نیز مالکیت داشته باشد؟
*- تکامل، چه در عالم ماده و چه معنا، وجود دارد؛ تدریجی هم هست. اما وقتی میگوییم «تکامل»، یعنی کمالی هست که ناقص به سوی او حرکت کرده و کامل میشود؛ و اگر این کمال، خودش هم ناقص و در حال تکامل باشد که دیگر به آن کمال نمیگویند. کمال، یعنی هستی محض، پس نقص که نیستی است، به آن راه ندارد.
او (هستی و کمال)، منزه (سبحان) از هر گونه نقص و نیستی است – پس وجودش نیز نیاز به پدیدآورنده نداشته و ندارد – پس ازلی و ابدی است – و دوئیت نیز بر نمیدارد، چون دوئیت، مستلزم نقص و محدودیت هر دو میباشد – لذا بی مانند (لَیسَ کَمِثلِهِ شَیء) است.
کانال رسمی تلگرام پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات
تلگرام را به آخرین نسخه به روز نمایید. برای عضویت بر روی آدرس زیر کلیک نمایید.
https://telegram.me/x_shobhe
کلمات کلیدی:
اعتقادی