چرا حضرت علی علیهالسلام در شورای شش نفره (خلیفه دوم) شرکت کرد، آیا این مثابهی تأیید شورا نیست؟ در خصوص شورا نیز توضیح دهید.
پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): به طور کلّی به این نکتهی بسیار مهم [که به ویژه اخیراً بسیار به آنها استناد میشود] باید توجه داشت که هیچ ازدواجی، هیچ کمکی، هیچ شرکتی، هیچ مذاکرهای و ...، دلیل بر تأیید یا تکذیب نمیباشد. مگر صراط مستقیم با اینگونه امور تبیین میشود؟ مگر ملاک تمیز حق و باطل این گونه امور است؟ مگر مخالفت با انتصاب الهی و امر پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله با این حوادث توجیه و تطهیر میگردد؟! پس جایگاه عقل، حکمت، شعور و از همه مهمتر «وحی» و ابلاغ کجاست؟ وانگهی اگر شرکت در یک جلسه را دلیلی بر تأیید میآورند، لابد باید عدم شرکت نیز دلیل بر تکذیب باشد، پس چرا نمیگویند: چون حضرت علی علیهالسلام در سقیفه شرکت ننمود، پس کل آن باطل و مورد تکذیب است؟
پس شرکت یا عدم شرکت در یک جلسه دلیل تأیید یا تکذیب نمیباشد. آیا حضور ما در سازمانها و کنفرانسهای بینالمللی، که دائم از طواغیت و ظالمین جانبداری میکنند، یا امضای یک معاهده، یا اعلام حضور و مشارکت در یک جریانی که در این مقطع به مصلحت است و ...، دلیل بر تأیید آنهاست؟!
در آن زمان نیز چنین بود. با رحلت پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، جریانات عجیبی ظهور و بروز پیدا کرد و افعیهای خفته و پنهان شده بیدار شدند و از سوراخها بیرون خزیده و به جنبش افتادند.
ابن هشام مینویسد: «وقتی پیامبر وفات نمود، بلا و مصیبت بر مسلمانان شدت گرفت و یهودیان به تكاپو افتادند و مسیحیان خوشحال بودند و اهل نفاق كفر خود را آشكار میكردند و از اعراب میخواستند كه مرتد شوند و اهل مكه در پی آن بودند كه مجدداًَ رسم و آئین بت پرستی را زنده كنند و دین پیامبر را منسوخ سازند.» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، باب 22، ص307)
از این رو، حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز ناچار بود بر اساس علم، حکمت، درایت، بصیرت و در نظر گرفتن مصلحت اسلام و مسلمین عمل نماید و نه بر اساس احساسات و با تکیه به شمشیر. لذا خود ایشان در رابطه با سکوتشان میفرمایند: «به خدا سوگند اگر ترس وقوع تفرقه میان مسلمانان و بازگشت كفر و تباهی در دین نبود، رفتار ما طور دیگری بود» و هم چنین در مورد احوال خود در آن دوران میفرماید: «سكوت كردم در حالی كه مثل كسی بودم كه خاشاك چشمش را پر كرده و استخوان گلویش را گرفته؛ من با چشم خود میدیدم كه میراثم را به غارت میبرند» (نهج البلاغه، خطبه 5).
شورای شش نفره:
پس از آن که سقیفه تشکیل شد، بیعت با رسول الله صلوات الله علیه و آله شکسته شد، حق امیرالمؤمنین علیهالسلام از خلافت و حکومت غصب شد و بالاخره ابوبکر خلیفه اول شد، قرار بود که پس از او خلافت به جایش برگردد و یا دست کم بنا بر وصیّت نباشد، چنان چه در برکناری حضرت علی علیهالسلام مدعی بودند که حکومت شورایی است و نه انتصابی و بر اساس وصیت. اما خلیفه اول خودش وصیت کرد تا عمر جانشین وی گردد و عمر بر اساس وصیت ابوبکر خلیفه شد.
خلیفه دوم نیز به هیچ وجه مایل نبود پس از خودش حکومت به خاندان رسول اکرم (ص) برگردد و امیرالمؤمنین (ع) به حکومت برسد. مایل بود او هم وصیت کند، اما شرایطش را نداشت. مکرر میگفت: «اگر ابوعبیده جراح زنده بود او خلیفه میشد اما او در شامات از دنیا رفت.» بعد گفت: «اگر سالم، غلام ابوحذیفه (همان غلامی که در سقیفه عمر او را به دنبال ابوبکر فرستاده بود) زنده بود بیشک او خلیفه بود.» یعنی مایل بود حتی یک غلامی که قریشی هم نیست به حکومت برسد، اما علی علیهالسلام نرسد.
اما تدبیر کرد و یک شورای شش نفره تشکیل داد. اعضای پیشنهادی شورای او عبارت بودند از: «علی (ع)، عثمانبنعفوان، طلحه، زبیر، سعدبنابیوقاص و عبدالرحمنبنعوف» و توجیهاش این بود که این شش نفر در زمان حیات رسول خدا (ص)، مورد تأیید ایشان بودند.
عمر در نزدیکی خانهخود، خانهای را برای تشکیل این شورا در نظر گرفت و ابوطلحه انصاری را به همراه 50 نفر مأمور حفاظت از آن خانه کرد و سپس برای این شورا که مسئولیت انتخاب خلیفهی بعدی را به آنها واگذار نموده بود، مقررات یا به قول امروز اساسنامهای در نظر گرفت که مفاد آن به شرح ذیل است:
1. خلیفه جدید از بین اعضای شورا و توسط خود آنها انتخاب میشود.
2. هیچ یک از اعضای شورا، حق تحریم آن را ندارند و در صورت تحریم، گردن زده خواهند شد. (اعضای شورا، هم صلاحیت خلیفه شدن دارند و هم انتخاب کردن؛ و هم اگر نپذیرند گردن زده خواهند شد!!!)
3. اگر در تعیین خلیفه رأی دو طرف برابر شود، طرفی برنده است که عبدالرحمن آنجاست.
4. پس از تعیین خلیفه، اقلیت شورا در صورت مخالفت با او گردن زده خواهند شد.
5. در صورت عدم توافق در مهلت مقرر، ابوطلحه انصاری و افرادش هر 6 نفر را کشته و مردم هر طور که خواستند خلیفه بعدی را انتخاب کنند!
اندک تأمل و دقتی در این مقررات نشان میدهد که خلیفه دوم به فکر تدبیر نبود، بلکه به فکر پایان دادن بود. چه لزومی دارد که علی (ع) باشد؟ لزومش این است که او قابل حذف نبود – چه لزومی دارد که در پایان هر بند، گردن زدن اضافه شود، اگر موضوع انتخاب است، هر کس میخواهد شرکت میکند و هر کس نمیخواهد نمیکند؟ اما، این حکم علی (ع) را مجبور به شرکت میکرد. نه این که از ترس گردن زدن، بلکه از خوف تحریف اسلام و کشتن امیرالمؤمنین علیهالسلام به حکم خلیفه مسلمین و به جرم نافرمانی از حکم حکومتی – چه لزومی داشت که بگوید: اگر به تصمیم نرسیدند، آن مأمور حفاظتی همه را گردن بزند و مردم هر کاری خواستند بکنند و ... .
عمر میدانست که در این شورا، فقط زبیر طرفدار آن حضرت است. عثمان را برای انتخاب شدن آورد، طلحه به سمت عثمان متمایل بود و عبدالرحمن نیز داماد عثمان بود. پس حتی اگر زبیر طرف علی علیهالسلام را میگرفت، هر دو در اقلیت قرار میگرفتند.
با آغاز جلسه، زبیر گفت: با بودن علی من کی هستم که بخواهم داعیه خلافت داشته باشم و لذا انصراف داده و رأی خود را به علی میدهم. طلحه نیز رأی خود را به عثمان داد و سعد هم به عبدالرحمن. سه کاندیدا ماند و هر کدام با دو رأی. یعنی همان تساوی آرای پیشبینی شده.
عبدالرحمن رو به علی (ع) کرد و گفت: «اگر متعهد شوی که مطابق قرآن و سنت و سیرهی شیخین (ابوبکر و عمر) عمل نمایی، من به تو رأی میدهم.» و بدیهی است که او ضمن ظاهرنمایی به طرفداری از علی علیهالسلام، میدانست که او هرگز قبول نخواهد کرد.
امیرالمؤمنین فرمودند: «من به قرآن و سنت پیامبر و اجتهاد خود عمل خواهم نمود.» اما عثمان این شرط را قبول کرد. عبدالرحمن دوباره رو به علی کرد و به ایشان گفت: اگر تو بپذیری من با تو بیعت خواهم کرد! این کار سه بار تکرار شد و هر بار حضرت همان جواب رادادند. پس از آن عبدالرحمن دست عثمان را در دست گرفت و با او بیعت نمود.
پس از آن امیرالمؤمنین علیهالسلام رو به عبدالرحمن کرد و فرمود: «امروز کار عثمان را درست کردی تا بعد آن را به تو بازگرداند اما این آرزو را به گور خواهی برد»
پس، اولاً این شرکت اجباری بود و اگر آن حضرت شرکت نمینمودند، به حکم صادره از سوی خلیفهی دوم گردن زده میشدند و اسلام برای همیشه نابود میشد؛ و ثانیاً اگر شرکت نمیکردند، چگونگی شناخت حق و باطل مخدوش میشد، به ویژه با شروطی که عبدالرحمن طرح کرد، علی علیهالسلام قبول ننمود و عثمان قبول کرد؛ و ثالثاً اگر شرکت نمیکردند، اذهان عمومی امروز میگفت: خلیفه دوم اهل دموکراسی بود، شورایی درست کرد تا بر اساس مشورتِ کارشناسان موثق و رأی اکثریت خلیفه سوم تعیین شود، پس چرا علی علیهالسلام شرکت نکرد و لابد نه تنها خودش نمیخواست خلیفه شود، بلکه مایل بود وحدت مسلمین به هم بریزد و به همین دلیل گردن زده شد.
اما با این سیاست، کیاست، تدبیر، بصیرت و تحمل مشقّت حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام، اسلام حفظ ماند و امروز به دست ما رسیده است – نقشهها ناکام ماند و در نهایت تمیز بین حق و باطل برای هر عاقلی و هر انسانی که بخواهد قیام به قسط کند و در صراط مستقیم حرکت نماید، میسر و راحت شد.
جدید:
- تعداد بازدید : 7791
- 30 شهریور 1392
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: تاریخی