توحید (خداشناسی) ناب و کامل
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب.
وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى التَّوْحيدِ.
از خطبههاى آن حضرت است در باب توحید. خطبهای بینظیر و سراسر استدلال و عرفان در خداشناسی.
نهج البلاغه - خطبه 228
ما وَحَّدَهُ مَنْ كَيَّفَهُ، وَ لا حَقيقَتَهُ أصابَ مَنْ مَثَّلَهُ؛
آن كه براى او چگونگى معين كرد يگانهاش ندانسته، و كسى كه او را به چيزى مثل زد به حقيقتش دست نيافته است،
وَ لا اِيّاهُ عَنى مَنْ شَبَّهَهُ، وَ لا صَمَدَهُ مَنْ اَشارَ اِلَيْهِ وَ تَوَهَّمَهُ.
و هر كس او را به (حوزهی) تشبيه كشيد حضرتش را در نظر نگرفته، و هر كه به او اشاره نموده و به انديشهاش تصور كند (در وهم خود به او تصویر و تجسم بخشد) قصد او ننموده است.
كُلُّ مَعْرُوف بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ، وَ كُلُّ قائِم فى سِواهُ مَعْلُولٌ؛
هر آنچه به ذاتش شناخته شود مخلوق است، و آنچه به ديگرى باشد معلول است.
فاعِلٌ لا بِاضْطِرابِ آلَة، مُقَدِّرٌ لا بِجَوْلِ فِكْرَة، غَنِىٌّ لا بِاسْتِفادَة؛
انجام دهنده است بدون به كار بردن ابزار، تقديركننده است بدون جولان انديشه، بىنياز است نه به تحصيل اسباب.
لاتَصْحَبُهُ الاُوْقاتُ، وَ لا تَرْفِدُهُ الاَدَواتُ. سَبَقَ الاُوْقاتَ كَوْنُهُ؛ وَالْعَدَمَ وُجُودُهُ، وَ الإبْتِداءَ اَزَلُهُ؛
اوقات با او همراه نيست، و ابزار و وسائل او را يارى ندهند. هستیاش بر زمانها، وجودش بر نيستى، و ازليتش بر ابتدا پيشى گرفته است.
بِتَشْعيرِهِ الْمَشاعِرَ عُرِفَ اَنْ لا مَشْعَرَ لَهُ، وَ بِمُضادَّتِهِ بَيْنَ الاُمُورِ عُرِفَ اَنْ لا ضِدَّ لَهُ، وَ بِمُقارَنَتِهِ بَيْنَ الأشْياءِ عُرِفَ اَنْ لا قَرينَ لَهُ.
با به وجود آوردن حواسّ معلوم است كه منزّه از حواس است، و از آفريدن اشياء متضاد پيداست كه ضدّى ندارد، و با ايجاد مقارنت بين اشياء واضح است كه او را قرينى نيست.
ضادَّ النُّورَ بِالظُّلْمَةِ، وَالْوُضُوحَ بِالْبُهْمَةِ، وَالْجُمُودَ بِالْبَلَلِ، وَالْحَرُورَ بِالصَّرْدِ؛
نور را با ظلمت ، سپيدى را با سياهى (پیدایی را با ناپیدایی)، خشكى را با رطوبت، گرمى را با سردى مخالف و ضدّ هم قرار داد.
مُؤَلِّفٌ بَيْنَ مُتَعادِياتِها، مُقارِنٌ بَيْنَ مُتَبايِناتِها، مُقَرِّبٌ بَيْنَ مُتَباعِداتِها، مُفَرِّقٌ بَيْنَ مُتَدانِياتِها؛
بين پراكندهها الفت برقرار كرد، اضداد را با يكديگر قرين نمود (بین متباینها مقارنت برقرار نمود)، دورها را با هم نزديك ساخت، و نزديكها را از هم دور كرد.
لايُشْمَلُ بِحَدّ، وَ لايُحْسَبُ بِعَدٍّ، وَ اِنَّما تَحُدُّ الأدَواتُ اَنْفُسَها، وَ تُشيرُ الاْلاتُ اِلى نَظائِرِها.
حدّى شامل او نيست، و به شماره محسوب نشود. ابزار و آلات جز مانند خود را به حدود نياورند، و اين وسائل جز به نظاير خود اشارت ننمايند.
مَنَعَتْها مُنْذُ الْقِـدَمِـيَّـةَ، وَ حَمَـتْـها قَـدُ الأزَلِـيَّـةَ، وَ جَنَّـبَتْـها لَوْلا التَّكْمِلَةَ؛
اينكه بى خبران گويند از چه زمانى به وجود آمد (مُنْذُ)، و به تحقيق به وجود آمد (قَدْ)، و اگر چنين بود نقصى نداشت (لولا) با قديم بودن و ازلى بودن و كامل بودنش ناسازگار است (كه قديم و ازلى و كامل بودن از صفات خداوند است نه مخلوقات).
بِها تَجَلّى صانِعُها لِلْعُقُولِ، وَ بِهَا امْتَنَعَ عَنْ نَظَرِ الْعُيُونِ؛
آفريننده با خود آفريدهها بر آنان در عرصه عقول تجلّى كرد، و با ديدنى بودن مخلوقات قطعى است كه آفريننده را نتوان ديد (زيرا كه شبيه هيچ آفريدهاى نيست). به تعبیری دیگر (ندیدن به وسیله چشمها، به حکم عقل خودشان اثبات گشت، چرا که او محدود و مقهور آفریده نمیباشد)
لايَجْرى عَلَيْهِ السُّكُونُ وَ الْحَرَكَةُ، وَ كَيْفَ يَجْرى عَلَيْهِ ما هُوَ اَجْراهُ، وَ يَعُودُ فيهِ ما هُوَ اَبْداهُ، وَ يَحْدُثُ فيهِ ما هُوَ اَحْدَثَهُ؟!
نظام حركت و سكون بر او جارى نمىباشد، و چگونه براو جارى باشد آنچه كه او جارى كرده؟ و چهسان صفتى را كه در مخلوقى آفريده به آفريننده بازگردد؟! يا آنچه را حادث كرده در خود او حادث شود؟! (عقل نمیپذیرد که حادث شده توسط محدث، در محدث نیز حادث گردد).
اِذًا لَتَفاوَتَتْ ذاتُهُ، وَ لَتَجَزَّاَ كُنْهُهُ، وَ لاَمْتَنَعَ مِنْ الأَزَلِ مَعْناهُ، وَ لَكانَ لَهُ وَراءٌ اِذْ وُجِدَ لَهُ اَمامٌ، وَ لاَلْتَمَسَ التَّمامَ اِذْ لَزِمَهُ النُّقْصانُ؛
در اين صورت در ذات او دگرگونى پديد آيد، و كُنه ذاتش تجزيه شود، و ازلى بودنش ممتنع گردد، و چون پيش رويى برايش فرض شود پشت سرى هم خواهد داشت، و بر اين اساس خواهان تمام شدن شود زيرا وجودش ملازم با نقصان شده است،
وَ اِذًا لَقامَتْ آيَةُ الْمَصْنُوعِ فيهِ، وَ لَتَحَوَّلَ دَليلاً بَعْدَ اَنْ كانَ مَدْلُولاً عَلَيْهِ، وَ خَرَجَ بِسُلْطانِ الإِمْتِناعِ مِنْ اَنْ يُؤَثِّرَ فيهِ ما يُوَثِّرُ فى غَيْرِهِ؛
و در اين وقت (در چنین صورتی) نشانهی مخلوق در او پيدا گردد، و دليل بر هستى صانعى خواهدشد بعد از آنكه همه موجودات دليل بر هستى اويند، و به سلطنت مسلّطش بر تمام موجودات محال است آنچه در غيرش اثر مىگذارد در او اثر بگذارد. (پس از دايره اثرپذيرى خارج و از نقص و عيب پاك است).
الَّذى لايَحُولُ وَ لايَزُولُ، وَ لايَجُوزُ عَلَيْهِ الاُْفُولُ. وَ لَمْ يَلِدْ فَيَكُونَ مَوْلُوداً، وَ لَمْ يُولَدْ فَيَصيرَ مَحْدُوداً؛
خدايى است كه تغيير حال نمىدهد و از ميان نمىرود، و پنهان گشتن بر او روا نيست. چيزى را نزاده تا خود مولود باشد، و زاييده نشده تا محدود گردد،
جَلَّ عَنِ اتِّخاذِ الأَبْناءِ وَ طَهُرَ عَنْ مُلامَسَةِ النِّساءِ؛
برتر است از داشتن فرزندان و پاك است از آميزش با زنان،
لاتَنالُهُ الاُوهامُ فَتُقَدِّرَهُ، وَ لاتَتَوَهَّمُهُ الْفِطَنُ فَتُصَوِّرَهُ، وَ لاتُدْرِكُهُ الْحَواسُّ فَتُحِسَّهُ، وَ لاتَلْمِسُهُ الأيْدى فَتَمَسَّهُ؛
انديشهها او را درنيابند (به اوهام در نیاید) تا اندازهاش گيرند، و زيركىها او را به وهم درنياورند تا تصوّرش نمايند، و حواس او را درك نكنند تا احساسش نمايند، و دستها لمسش نكنند تا به او دسترسى يابند.
وَ لايَتَغَيَّرُ بِحال، وَ لايَتَبَدَّلُ فِى الأَحْوالِ، وَ لاتُبْليهِ اللَّيالى وَ الأيّامُ، وَ لا يُغَيِّرُهُ الضِّياءُ وَالظَّلامُ، وَ لا يُوصَفُ بِشَىْء مِنَ الأَجْزاءِ، وَ لا بِالْجَوارِح ِ وَ الأعْضاءِ، وَ لا بِعَرَض مِنَ الأعْراضِ، وَ لا بِالْغَيْرِيَّةِ وَ الأَبْعاضِ.
به حالى تغيير نكند، و در احوال دگرگون نگردد، و او را شبها و روزها كهنه نكنند، و روشنى و تاريكى تغييرش ندهند. به چيزى از اجزاء و اندام و اعضاء و عَرَضى از اعراض، و بودن چيزى غير ذاتش با او، و داشتن ابعاض توصيف نشود.
وَ لا يُقالُ لَهُ حَدٌّ وَ لا نِهايَةٌ، وَ لاَ انْقِطاعٌ وَ لا غايَةٌ، وَ لا اَنَّ الأشْياءَ تَحْويهِ فَتُقِلَّهُ اَوْ تُهْوِيَهُ، اَوْ اَنَّ شَيْئاً يَحْمِلُهُ فَيُميلَهُ اَوْ يُعْدِلَهُ؛
براى او حدّ و نهايت، و انقطاع و انتها گفته نمىشود، اشياء را بر او احاطه نيست تا پايين و بالايش برند، و چيزى قدرت حملش را ندارد تا بتواند متمايل يا راستش بدارد.
لَيْسَ فِى الأَشْياءِ بِوالِج، وَ لا عَنْها بِخارِج. يُخْبِرُ لا بِلِسان وَ لَهَوات، وَ يَسْمَعُ لا بِخُرُوق وَ اَدَوات؛
در اشياء داخل نيست، و از آنها خارج نمىباشد. خبر مىدهد ولى نه به زبان بزرگ و زبان كوچك، و مىشنود نه با شكافهاى گوش و ابزار شنوايى،
يَقُولُ وَ لا يَلْفِظُ، وَ يَحْفَظُ وَ لا يَتَحَفَّظُ، وَ يُريدُ وَ لا يُضْمِرُ، يُحِبُّ وَ يَرْضى مِنْ غَيْرِ رِقَّة، وَ يُبْغِضُ وَ يَغْضَبُ مِنْ غَيْرِ مَشَقَّة؛
مىگويد نه با تلفّظ، حفظ مىكند نه با قدرت حافظه، اراده مىنمايد نه با خطور در خاطره، دوست دارد و خشنود مىگردد نه از رقّت دل، دشمن دارد و خشم مىكند ولى بى مشقّت و اندوه؛
يَقُولُ لِمَنْ اَرادَ كَوْنَهُ: كُنْ، فَيَكُونُ، لا بِصَوْت يَقْرَعُ، وَ لا بِنِداء يُسْمَعُ؛
چون بخواهد كسى را به وجود آورد مىگويد باش پس بى درنگ به وجود مىآيد، نه به آوازى كه گوشها را بكوبد، و نه به صدايى كه شنيده شود،
وَ اِنَّما كَلامُهُ سُبْحانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ اَنْشَاَهُ، وَ مِثْلُهُ لَمْ يَكُنْ مِنْ قَبْلِ ذلِكَ كائِناً، وَ لَوْ كانَ قَديماً لَكانَ اِلهاً ثانِياً؛
بلكه (به درستی که) كلامش همان فعلى است كه آن را ايجاد كرده، و مانند آن فعل پيش از آن نبوده، و اگر آن فعل قديم بود هرآينه خداى دومی بود.
لا يُقالُ كانَ بَعْدَ اَنْ لَمْ يَكُنْ فَتَجْرِىَ عَلَيْهِ الصِّفاتُ الْمُحْدَثاتُ، وَ لايَكُونُ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ فَصْلٌ، وَ لا لَهُ عَلَيْها فَضْلٌ فَيَسْتَوِىَ الصّانِعُ وَ الْمَصْنُوعُ، وَ يَتَكافَاَ الْمُبْتَدِعُ وَالْبَديعُ؛
گفته نمى شود: بود شد پس از آنكه نبود، تا صفاتى كه پديدهاند بر او جريان يابد، و در اين حال ميان به وجودآمدهها و حضرت او فرقى نخواهد ماند، و براى او بر موجودات برترى نخواهد بود،
خَلَقَ الْخَلائِقَ عَلى غَيْرِ مِثال خَلا مِنْ غَيْرِهِ، وَ لَمْ يَسْتَعِنْ عَلى خَلْقِها بِاَحَد مِنْ خَلْقِهِ؛
در نتيجه خالق و مخلوق مساوى گردند، و پديدآورنده و پديدشده يكى شوند. (پس) موجودات را
بدون نمونهاى كه از غير او به جاى مانده باشد پديد آورد، و از احدى از مخلوق خود در آفرينش آنها يارى نجست.
وَ اَنْشَاَ الأَرْضَ فَاَمْسَكَها مِنْ غَيْرِ اشْتِغال، وَ اَرْساها عَلى غَيْرِ قَرار، وَ اَقامَها بِغَيْرِ قَوائِمَ، وَ رَفَعَها بِغَيْرِ دَعائِمَ،
زمين را پديد آورد و بدون اينكه از كار ديگر باز مانَد آن را نگاه داشت، و استوارش نمود نه بر جاى آرام (بلكه بر امواج آب)، بدون پايهها برپايش داشت، و منهاى ستونهايش برافراشت،
وَ حَصَّنَها مِنَ الأَوَدِ وَ الإِعْوِجاجِ، وَ مَنَعها مِنَ التَّهافُتِ وَ الإِنْفِراجِ؛
و آن را از تمايل و كژى نگه داشت، و از افتادن و شكافته شدن حفظ كرد.
اَرْسى اَوْتادَها، وَ ضَرَبَ اَسْدادَها، وَ اسْتَفاضَ عُيُونَها، وَ خَدَّ اَوْدِيَتَها، فَلَمْ يَهِنْ ما بَناهُ، وَ لا ضَعُفَ ما قَوّاهُ؛
ميخهايش را (كه كوههايند) استوار نمود، و سدهايش را برقرار كرد، چشمههايش را روان ساخت، و رودهايش را شكافت. آنچه را بنا كرد سست نشد، و آنچه را قوى نمود ضعيف نگشت.
هُوَ الظّاهِرُ عَلَيْها بِسُلطانِهِ وَ عَظَمَتِهِ، وَ هُوَ الْباطِنُ لَها بِعِلْمِهِ وَ مَعْرِفَتِهِ، وَ الْعالى عَلى كُلِّ شَىْء مِنْها بِجَلالِهِ وَ عِزَّتِهِ؛
به سلطنت و بزرگيش بر زمين غالب است، و به علم و معرفتش به كيفيت آن آگاه است، و به جلال و عزّتش بر هر چيز آن برتر است،
لا يُعْجِزُهُ شَىْءٌ مِنْها طَلَبَهُ، وَ لايَمْتَنِعُ عَلَيْهِ فَيَغْلِبَهُ، وَ لا يَفُوتُهُ السَّريعُ مِنْها فَيَسْبِقَهُ، وَ لايَحْتاجُ اِلى ذى مال فَيَرْزُقَهُ؛
چيزى از آن را كه بخواهد عاجزش ننمايد، و از او سر نپيچد تا بر حضرتش غالب آيد، شتاب كنندهاى از دستش نرود تا بر جنابش پيشى جويد، به دولتمندى نيازش نيفتد تا او را روزى دهد.
خَضَعَتِ الأشْياءُ لَهُ، وَ ذَلَّتْ مُسْتَكينَةً لِعَظَمَتِهِ، لاتَسْتَطيعُ الْهَرَبَ مِنْ سُلْطانِهِ اِلى غَيْرِهِ فَتَمْتَنِعَ مِنْ نَفْعِهِ وَ ضَرِّهِ، وَ لا كُفْوَ لَهُ فَيُكافِئَهُ، وَ لا نَظيرَ لَهُ فَيُساوِيَهُ؛
تمام موجودات براى او فروتنند، و در برابر عظمتش ذليل و خاكسارند، قدرت گريز از سلطنتش را به سوى ديگر ندارند تا از سود و زيانش در امان مانند. اورا مانند نيست تا با حضرتش برابرى كند، و شبيهى نيست تا با او مساوى باشد.
هُوَ الْمُفْنى لَها بَعْدَ وُجُودِها، حَتّى يَصيرَ مَوْجُودُها كَمَفْقُودِها؛
اوست كه موجودات را پس از بودن نابود مىكند، آنچنان كه موجودش چون معدومش گردد.
وَ لَيْسَ فَناءُ الدُّنْيا بَعْدَ ابْتِداعِها بِاَعْجَبَ مِنْ اِنْشائِها وَ اخْتِراعِها، وَ كَيْفَ وَ لَوِ اجْتَمَعَ جَميعُ حَيَوانِها مِنْ طَيْرِها وَ بَهائِمِها وَ ما كانَ مِنْ مُراحِها وَ سائِمِها، وَ اَصْنافِ اَسْناخِها وَ اَجْناسِها، وَ مُتَبَلِّدَةِ اُمَمِها وَ اَكْياسِها، عَلى اِحْداثِ بَعُوضَة ما قَدَرَتْ عَلى اِحْداثِها؛
و فناى دنيا بعد از وجود آن شگفتتر از ايجاد و اختراعش نيست، چگونه شگفتتر باشد در صورتى كه اگر تمام جانداران هستى از پرندگان و چهارپايان، و آنچه را كه در شب به آغل خود باز مىگردانند و آنچه كه در مراتع و دشتها مىچرند، و از هر صنف و جنس صاحب حياتى، از هوشمند و بيهوش، براى آفريدن پشهاى جمع شوند قدرت ساختنش را ندارند،
وَ لا عَرَفَتْ كَيْفَ السَّبيلُ اِلى ايجادِها، وَ لَتَحَيَّرَتْ عُقُولُها فى عِلْمِ ذلِكَ وَ تاهَتْ، وَ عَجَزَتْ قُواها وَ تَناهَتْ؛
و راه ايجاد آن را نشناسند، و در دانش اين مسأله عقولشان حيران و سرگردان ماند، و نيروهايشان ته كشد،
وَ رَجَعَتْ خاسِئَةً حَسيرَةً عارِفَةً بِاَنَّها مَقْهُورَةٌ، مُقِرَّةً بِالْعَجْزِ عَنْ اِنْشائِها، مُذعِنَةً بِالضَّعْفِ عَنْ اِفْنائِها؛
و به عجز و ناتوانى نشينند، و زبون و خسته بازگردد و معلومشان شود كه مغلوب و مقهورند،
و طاقـت و تـوان ايجـاد يك پشـه ، و از بيـن بـردن آن را ندارنـد.
وَ اِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ يَعُودُ بَعْدَ فَناءِ الدُّنْيا وَحْدَهُ لا شَىْءَ مَعَهُ،
و همانا خداى سبحان، پس از نابود شدن جهان، تنها و يگانه ماند و چيز ديگرى با او نخواهد بود،
كَما كانَ قَبْلَ ابْتِدائِها كَذلِكَ يَكُونُ بَعْدَ فَنائِها، بِلا وَقْت وَ لا مَكان، وَ لا حين وَ لا زَمان؛ عُدِمَتْ عِنْدَ ذلِكَ الاْجالُ وَ الأَوْقاتُ، وَ زالَتِ السِّنُونَ وَ السّاعاتُ؛
همان طور كه پيش از آفرينش آنها چنين بود، پس از فناى آنها نيز چنين خواهد بود، در آن موقعيت خيمه وقت و مكان، و هنگام و زمان برچيده مىشود. مدتها و وقتها، و سالها و ساعتها معدوم مىگردد،
فَلا شَىْءَ اِلاَّ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ الَّذى اِلَيْهِ مَصيرُ جَميعِ الأُمُورِ؛
و جزى خداى واحد قهّار، همان كه بازگشت همه امور به سوی اوست چيزى باقى نمىماند.
بِلا قُدْرَة مِنْها كانَ ابْتِداءُ خَلْقِها، وَ بِغَيْرِ امِتناع مِنْها كانَ فَناؤُها، وَ لَوْ قَدَرَتْ عَلَى الإِمْتِناعِ لَدامَ بَقاؤُها؛
موجودات را به وقت آفرينش آنها قدرتى نبود، و به هنگام فنا شدن هم مقاومتى نشان نمىدهند، چراكه اگرقدرت امتناع از فناشدن داشتند هستى آنها تداوم داشت،
لَمْ يَتَكاءَدْهُ صُنْعُ شَىْء مِنْها اِذْ صَنَعَهُ، وَ لَمْ يَؤُدْهُ مِنْها خَلْقُ ما خَلَقَهُ وَ بَرَاَهُ؛
ايجاد هيچ يك از موجودات به وقت آفريدن براى او دشوار نبود، و آفريدن آنچه را به وجود آورد حضرتش را خسته نكرد،
وَ لَمْ يُكَوِّنْها لِتَشْديدِ سُلْطان، وَ لا لِخَوْف مِنْ زَوال وَ نُقْصان، وَ لا للإِسْتِعانَةِ بِها عَلى نِدٍّ مُكاثِر؛
موجودات را براى قدرت بخشيدن به سلطنتش نيافريد، و از ترس زوال و نقصان به وجود نياورد، و براى يارى جستن از آنها در برابر همتاى معارض خلق نكرد،
وَ لا لِلإحْتِرازِ بِها مِنْ ضِدٍّ مُثاوِر، وَ لا لِلإزْدِيادِ بِها فى مُلْكِهِ، وَ لا لِمُكاثَرَةِ شَريك فى شِرْكِهِ، وَ لا لِوَحْشَة كانَتْ مِنْهُ فَاَرادَ اَنْ يَسْتَأْنِسَ اِلَيْها؛
و براى دورى گزيدن از هجوم دشمن مهاجم، و به خاطر بسط در حكومت، و به علّت چيره شدن بر شريك در شركتش، و براى وحشت از تنهايى و انس گرفتن با آنها به عرصه هستى نياورد.
ثُمَّ هُوَ يُفْنيها بَعْدَ تَكْوينِها؛
باز هم خداست كه كائنات را پس از ساختن نابود مىكند،
لا لِسَاَم دَخَلَ عَلَيْهِ فى تَصْريفِها وَ تَدْبيرِها، وَ لا لِراحَة واصِلَة اِلَيْهِ، وَ لا لِثِقَلِ شَىْء مِنْها عَلَيْهِ؛
نه به خاطر ملالت وخستگى از كارگردانى و تدبير امور آنها، و نه براى اينكه به استراحت بپردازد، و نه به علت اينكه چيزى از آن بر او سنگينى داشته باشد،
لايُمِلُّهُ طُولُ بَقائِها فَيَدْعُوَهُ اِلى سُرْعَةِ اِفْنائِها؛
طول بقاء موجودات او را خسته نمى كند تا در نابود كردنشان علجه داشته باشد،
لكِنَّهُ سُبْحانَهُ دَبَّرَها بِلُطْفِهِ، وَ اَمْسَكَها بِاَمْرِهِ، وَ اَتْقَنَها بِقُدْرَتِهِ؛
بلكه خداى سبحان با لطفش همه را اداره كرده، و به امرش نگاه داشته، و به قدرتش استوار نموده،
ثُمَّ يُعيدُها بَعْدَ الْفَناءِ مِنْ غَيْرِ حاجَة مِنْهُ اِلَيْها، وَ لاَ اسْتِعانَة بِشَىْء مِنْها عَلَيْها؛
سپس همه آنها را بعد از فانى شدن باز مىگرداند بدون اينكه او را به آنان نيازى باشد،
وَ لا لاِنْصِراف مِنْ حالِ وَحْشَة اِلى حالِ اسْتِئْناس؛
يا از آنان كمك بخواهد، يا از ترس تنهايى با آنان انس بگيرد،
وَ لا مِنْ حالِ جَهْل وَ عَمًى اِلى حالِ عِلْم وَ الْتِماس، وَ لا مِنْ فَقْر وَ حاجَة اِلى غِنًى وَ كَثْرَة، وَ لا مِنْ ذُلٍّ وَ ضَعَة اِلى عِزٍّ وَ قُدْرَة؛
يا از حالت جهل و كورى به علم و درخواست بينش بازآيد، يا از فقر و نياز به ثروت و دارايى برسد، و يا از خوارى و ناتوانى به عزّت و توانايى دست يابد.
- تعداد بازدید : 1763
- 3 اسفند 1392
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: نهج البلاغه توحید