سؤالم این است که روح پس از مرگ کجا میرود و قرار است چگونه زندگی کند؟ چون من واقعاً جهنم را رد میکنم. به نظرم پس از مرگ یک زندگی دیگری هست که عذابی در آن وجود ندارد و نظریه جهنم نیز صرفاً برای ترساندن مردم بیچاره بوده است. (دیپلم انسانی/ارومیه)
ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: آدمیزاد اغلب با تخیلات خود بیشتر از واقعیات حال میکند و دوست دارد که همه چیز در عالم واقع نیز مانند تخیل مطلوب او باشد، در صورت که چنین نیست. لذا انسان باید فکر کند و قبول نماید که در حقایق عالم هستی، مقولهای به نام «به نظر من»، هیچ نقشی ندارد و ردّ و تکذیب شخصی نیز هیچ حقیقتی را تغییر نمیدهد و فقط ممکن است برای مدتی توجیهی برای ذهن تخیلگرا باشد.
الف – بدیهی است که وقتی کسی میگوید: «من جهنم را رد میکنم» و البته هیچ دلیلی نیز بر آن [حتی برای عقل خودش] اقامه نمینماید، مشکل اصلی اعتقادیاش با جهنم نیست، بلکه با اصل «توحید و خداشناسی» است.
اصل معاد و اعتقاد به آخرت و حساب و کتاب و پاداش و عقاب، پس از اعتقاد به «مبدأ» مطرح میگردد. پس اگر کسی خداوند متعال را خالق علیم و حکیم عالم هستی نشناخت، دیگر فرقی نمیکند که جهنم را رد کند یا نکند، چرا که در نظر او جهان هستی بیهدف و تصادفی به وجود آمده و بیدلیل چرخهای را به وجود آورده است و به سوی پوچی میرود.
ب – در این مرحله عقل حکم میکند که قطعاً چنین نیست و نظام آفرینش و قوانین مترتب بر آن نیز گواهی میدهند که نه عالم هستی تصادفی و بیدلیل خلق شده و نه به سوی بیهدفی و بیجهتی رهسپار میباشد.
در این تقابلِ عقل و تخیلات مبتنی بر خواستههای نفسانی، ذهن سعی میکند تا برای تبیین عالم هستی و سمت و سویش، فلسفه ببافد. در اینجاست که «به نظر من»، ملاک و میزان شناخت و تشخیص میشود و نظریهپردازیهای بیدلیل، چه در قالب ذهنی افراد و چه در قالب مکاتب و ایسمها، آغاز میگردد.
هر کسی در ذهن خیال میکند که عالم هستی یک بوم نقاشی سفیدی است که در اختیار او قرار گرفته و او میتواند هر نقشی را که دلش میخواهد، در آن به تصویر بکشد و برای آن مبدأ و معاد دلخواهی تعریف نماید.
پس، منکر معاد یا حتی نبوت، باید ابتدا در هستیشناسی و جهانبینی خود تجدید نظر کند و ببیند آیا این «به نظر من»هایش، هیچ انطباقی با حقایق عالم دارد؟
پ – در نتیجه اگر فرد، خدا را نشناخت و تکذیب کرد، نه تنها معاد، بلکه اساساً هر مقولهای، هر باوری، هر ارزشی و هر بحثی بیهوده برای او بیهوده میشود. چرا که جهان در نظر او هیچ در هیچ میگردد.
ما همیشه به ماتریالیستها میگوییم: اگر حقیقت و واقعیت چنین است که شما میگویید، دیگر چرا نظریه میدهید، چرا نظر خود را به دیگران تعلیم میدهید، چرا تبلیغ و بحث میکنید، چرا نظرات را به زور، پول، سیاست و حتی جنگ تحمیل میکنید؟ رها کنید هر کسی هر گونه که دلش خواست نظر بدهد و بر اساس تخیلات و نظریاتش زندگی کند.
در اینجا همانها هدفدار و ارزشی میشوند و پاسخ میدهند: خیر؛ این خلاف کمال و رشد بشر است، این آنارشیسم میشود؛ این هرج و مرج و پوچی میآورد، حتماً باید هدفی باشد، نتیجهای باشد؛ اما آن را ما بر اساس «به نظر من» و منطبق با منافع خود تبیین میکنیم و دیگران نیز باید بپذیرند(؟!)
اما اگر انسان مبتنی بر دلایل عقلی، خدا را شناخت، میفهمد که محال است هیچ حکمت و هدفی در آفرینش نباشد و محال است که کور و بینا، عالم و جاهل، ظالم و مظلوم، مؤمن و کافر، متقی و فاسق و ... همه برابر باشند، خوبی و بدی – ارزش و ضد ارزش و ... همه بیمعنا باشند و هر کسی هر کاری کرد، در نهایت میمیرد و دیگر بر نمیگردد و یا دوباره بر میگردد و بدون هیچ عذابی زندگی میکند و باز هم هر کاری دلش خواست میکند و این چرخه بیمعنا هم چنان ادامه دارد.
عقل حکم میکند که اتفاقاً این گونه نظریات است که هیچ پایه و اساس عقلی و علمی ندارند و فقط همان «به نظر من» هستند.
ت – نمیشود که انسان از یک سو منکر مبدأ و معاد (خدا و قیامت) باشد و از سوی دیگر معتقد به روح باشد و بپرسد: روح پس از مرگ کجا میرود؟ و منطقی نیست که کسی به عالم ماوراء الطبیعه و بالتبع روح اعتقادی نداشته باشد، بعد حکم کند که آدمی پس از مرگ، دوباره بر میگردد.
به طور حتم، اگر روحی نباشد (که هست)، دیگر «بر میگردد» معنا ندارد. انسان ماده و جرم است و در طبیعت تجزیه و ترکیب میشود و هیچ دلیلی ندارد که دوباره برگردد و خوش و خرّم زندگی کند. اما اگر روحی باشد (که هست)، همه نگاهها در جهانبینی و معادلات تغییر مییابند.
ث – پس، هر کسی باید سعی کند که ذهن خود را از تخیل در مورد عالم و حقایق آن، پاک کند و درباره این عالم و خودش تعقل و تفکر و تدبر کند. کسب علم و معرف بنماید. نه این که با اتکا به اصل متزلزلی چون «به نظر من»، نه تنها منکر حقایق گردد، بلکه یک عالم دیگری را تصور کند و بگوید که انسان به این دنیا بر میگردد و اتفاقاً خیلی هم خوش میگذرد! و در نتیجه ضمن تکذیب بیدلیل، حکم کند که هر کس گفت: حرکت هدفدار است، معادی هست، حساب و کتابی هست، هر کس باید به نتیجه و انتهای راهی که رفته برسد و هیچ حقیقت و واقعیتی پوچ نیست، لابد خواسته دیگران را بترساند! خب، که چه بشود؟! اگر قصد سلطه بر دیگران را داشته باشد که منکران راحتتر این کار را میکنند و میگویند: چون حساب و کتاب و معادی نیست، پس هر کس زور بیشتری داشت، محق است. (فلسفه کفار قدیم و فلسفه نوین غرب).
ث – بیشعورترین مرتبه هستی، همین مرتبه حیات مادی است. آیا در این دنیای مادی، هیچ راهی، هیچ حرکتی و هیچ تلاشی به نتیجهای نمیرسد؟ و عاقل و جاهل - ا سواد و بیسواد – تلاشگر و تنبل – با فکر و بیفکر – با بصیرت و بیبصیرت – با اخلاق و بیاخلاق – جانی و قربانی و ...، همه یکسان هستند و در خاتمه همه پوچ میشوند؟! اگر چنین نیست، پس چطور گمان میکنند که کل عالم هستی، با این نظام عالمانه و حکیمانهاش و با این نظم جمیل و قاهرانهاش و ... همه پوچ میشود.
منکر معاد، از کجا فهمید که انسان به دنیا باز میگردد و خوب و خوش زندگی میکند؟ آیا دلیل عقلی دارد، آیا قانون علمی دارد و یا آن که حتی یک نمونه دیده است؟! یا فقط دوست داشته این چنین فرض کند؟
پس تمامی این نظریات خیال، توهم و توجیهی بیش نمیباشند. نفس انسان میخواهد هر کاری که دوست دارد انجام دهد، اما حساب و کتاب و نتیجهی نامطلوبی نیز نداشته باشد. اما حقیقت عالم چنین نیست، بالاخره کسی که مراقب سلامت خود باشد، سالم میماند و کسی که دستش را در آتش فرو کند، دستش میسوزد و چه بسا عفونت کرده و او را هلاک کند. مگر میشود این قوانین را با «به نظر من» تغییر داد؟ مگر معقول است که انسان واقعیات و حقایق عینی را نادیده بگیرد و پیرو ظنّ و گمان خود و دیگران شود که هیچ بنیان عقلی و علمی ندارد؟!
«وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إَنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا إِنَّ اللّهَ عَلَيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ» (یونس، 36)
ترجمه: و بيشتر آنها (در اعتقاداتشان) جز از ظنّ و گمان پيروى نمىكنند، با آنكه بىترديد (ظنّ و) گمان از هيچ حقّى بىنياز نمىسازد، همانا خداوند به آنچه مىكنند داناست.
ج - خداوند متعال در اثبات معاد برای عقل خردمند بشر، دلایل و مثالهایی بیان مینماید مبتنی بر این که هیچ دنیا پوچ آفریده نشده است و بالتبع هیچ حرکتی بیهدف و هیچ کاری بینتیجه نمیماند و همه چیز از بد و خوب، پوچ و مساوی نیست. حتی منکر خدا و قیامت نیز این حقیقت را در عالم دنیا تجربه میکند:
«... قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ» (الزّمر، 9)
ترجمه: ... بگو: آيا كسانى كه مىدانند با كسانى كه نمىدانند يكسانند؟ جز اين نيست كه تنها صاحبان خرد ناب متذكر مى شوند.
«مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالأَعْمَى وَالأَصَمِّ وَالْبَصِيرِ وَالسَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلاً أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ» (هود، 24)
ترجمه: مثل اين دو گروه (كفار و مؤمنان) همانند كور و كر و بينا و شنواست، آيا اين دو در وصف و حال يكسانند؟ آيا متذكر نمىشويد؟
«قُل لاَّ يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَالطَّيِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُواْ اللّهَ يَا أُوْلِي الأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (المائده، 100)
ترجمه: بگو: هرگز پليد و پاك (چه از روان انسانى باشد و چه از عقايد و اخلاق و عمل وى) يكسان نيستند هر چند زيادى پليدها تو را به شگفت آورد. پس اى صاحبان خرد، از خدا پروا كنيد، شايد رستگار گرديد.
- تعداد بازدید : 2077
- 25 بهمن 1392
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: اعتقادی
نظرات کاربران
ممنونم از پاسخ مفصلتان. خدا خیرتان دهد