وقتی همه از اول خوبیم چرا باید یهو بد شیم؟ کسی میره سمت بدی ک شیشه خورده داشته باشه، درحالی که آدما همه از اول خوبن، یه چیزی این وسط اونا رو از خوبی دور میکنه ... بدی، انتخاب یک آدم خوب نیست؛ مگ این ک بخواین خوب بودن ابتدایی همه آدما رو رد کنید که در این صورت هم از اول همه چیز به کل نابود شدست.
ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: (در آوانویسی دقت کنید که غلط گویی و غلط نویسی رایج نگردد، ما گویشی تحت عنوان «ک» برای که - یا «ب» برای به – یا مگ برای مگر یا مگه نداریم که اینگونه بنویسیم).
هیچ کس یهو بد نمیشود، بلکه بدیها و امراض پنهان و مداوا نشده، تقویت شده و در شرایطی سر باز میکنند.
آری، انسان وقتی متولد میشود، خوب و پاک متولد شده است، چرا که خداوند متعال او را بر اساس "بهترین قوامها" خلق نموده و همانگونه متولد میشود.
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ» (التّین، 4)
ترجمه: [كه] براستى انسان را در نيكوترين اعتدال آفريديم.
اما باید در نظر داشته باشیم که "قوام و اعتدال" یک موجود زنده، به ویژه انسانی که عالم کبیری در جسم صغیر او پیچیده شده است، فقط "وضعیت فعلی" یا "قوای بالفعل" او نمیباشد، چنان که از نظر "فعلیت" چیزی نیست. نه جسم کاملی دارد، نه عقل کاملی، نه روح کاملی، نه غرایز حیوانی کاملی ... و چیزی هم نمیداند. بلکه "اعتدال و قوام" به قوای فعلی از یک سو و قوای استعدادی از سوی دیگر است. یعنی قوای «بالفعل و بالقوه»، که با فراهم شدن شرایط و علل متفاوت، به فعلیت میرسند.
الف – فاصلهی بین «بودن و شدن»، بسیار است، چرا که "بودن – یا آن چیزی که هست" بسیار محدود است، اما آن چیزی که میتواند بشود، حدی ندارد. از این رو انسان وقتی به دنیا میآید، هیچ چیزی نمیداند، اما استعداد و ابزار دانایی به او داده شده است، پس اگر آنها را درست استفاده کرد (شاکر بود)، استعدادهای کمالیهاش به فعلیت میرسد، وگرنه نمیرسد:
«وَاللّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (النّحل، 78)
ترجمه: و خداوند شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حالى كه چيزى نمىدانستيد، و براى شما گوش و نيروى شنوايى و ديدگان و نيروهاى بينايى و دلهايى (كه حواس بدن را استخدام كند) قرار داد، باشد كه شكر كنيد.
ب – از این رو، انسان وقتی به دنیا میآید، جسمی دارد که حتی نمیتواند برای خورد و خوراک خود اقدامی کند، ادرار خود را کنترل کند و یا حتی مگسی را از خود براند – روحی دارد که هیچ رشدی نکرده و حتی روح حرکت نیز در او کامل نشده است – عقلی دارد که هنوز قدرت شناخت و استدلال ندارد – قلب و فطرتی دارد که پاک است، اما مثل یک آیینه صاف است که هنوز تصویری را منعکس نمیکند و نفسی حیوانی دارد که حتی به جز نیاز به خوردن و آشامیدن و خوابیدن، هیچ شهوت دیگری را درک نمیکند. اما به او "استعدادِ شدن" و ابزار لازم مثل چشم و گوش ظاهری و سمع و بصر باطنی (ورودیهای دانش) و قلب (برای فهم، محبت و بغض، ایمان و کفر و ...) داده شده است.
ج – به تناسب رشد و چگونگی آن، تعامل با محیطهای کوچکتر و بزرگتر طبیعی و اجتماعی و مادی و معنوی و چگونگی آن ...، استعدادها به فعلیت میرسد و شاکلهی انسان را ترسیم میکند. چنان که پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله فرمودند:
«كُلُّ مَولودٍ يُولَدُ على الفِطرَةِ، و إنّما أبَواهُ يُهَوِّدانِهِ و يُنَصِّرانِهِ» (شرح نهج البلاغة : 4/114)
ترجمه: هر مولودى بر فطرت (توحيد) زاده مىشود و اين پدر و مادر او هستند كه وى را يهودى و نصرانى بار مىآورند.
این حدیث گهربار را از زوایای گوناگون میتوان مورد بحث قرار داد و از جمله همین ظاهر آن است. همه بر اساس فطرت به دنیا میآیند و فطرت نیز مبتنی بر «خداجویی، خداشناسی و خداپرستی» است. اما اسلام، یهودیت و مسیحیت، دین و شریعت است که در محیط و از اطرافیان شناخته و اخذ میشوند و مؤثرترین عامل بیرونی و محیطی، پدر و مادر هستند.
د – پس، قوای "بالقوه" یا همان استعدادهای آدمی، میتواند حبس شود، تخطئه و سرکوب گردد – میتواند بد (نافرم و غیر مطلوب) شکل بگیرد و نیز میتواند به صورت طبیعی و مطلوب شکل گرفته و رشد کمالی داشته باشند. از این رو انسان میتواند از ملائک نیز سبقت گرفته و "خلیفة الله" گردد و یا در سقوط به درجات پایین خلقت آن قدر پیش رود که از حیوانات نیز بدتر شود "کالانعام بلهم اضل" گردد و یا به اسفل السافلین نیز سقوط نماید.
سلسله علل:
برای پیدایش یک پدیده یا حالت، هزاران هزار علت وجود دارد که هیچ یک علت تامّه نیستند. یعنی به تنهایی سبب ظهور یک پدیده یا حالت نمیشوند، بلکه وقتی همه آن علل فراهم شد، پیدایش نیز حتمی میشود. به عنوان مثال: میگوییم که انسان از نطفه به وجود میآید؛ اما فقط نطفه نیست، هر چند که پیدایش خود نطفه نیز هزاران هزار علت دیگر میخواهد. پس اگر مرد و زن بودند، نطفه بود، رحِم بود، هر کدام مکانیزم خود را دارا بودند و سالم عمل کردند، بین این دو آمیزش صورت گرفت، چیزی مانع از انقعاد نطفه نشد و بعد هزاران هزار علل دیگر نیز فراهم شد، نوزاد به دنیا میآید.
در به فعلیت رسیدن قواها (توانها)ی استعدادی بشر و چگونگی آن نیز هزاران عامل مؤثر وجود دارد. از وضعیت پدر و مادر، حتی قبل از ازدواج و انعقاد نطفه، چگونگی خورد و خوراک در تشکیل نطفه، چگونگی انعقاد نطفه، چگونگی حفظ و رشد جنین ... گرفته، تا چگونگی وضعیت روحی، روانی و جسمی مادر در وضع حمل – چگونگی تغذیه نوزاد و کودک و کلاً انسان تا دم مرگ – چگونگی تعلیم و تربیت – آن چه میبیند، آن چه میشنود، آن چه فهم میکند و ...، همه در چگونگی شاکله و شخصیت و هویت اصلی انسان مؤثر است.
از این رو تصریح دارد که هم سمع و بصر و قلب دادم – هم مغز و عقل و قوه تعقل (با تمام ملزومامتش چون ذهن، فکر، تصور و ...) دادم – هم فطرت پاک دادم – هم به هر کسی بد و خوبش را الهام میکنم و وجدان دادم – هم در بیرون نبی، رسول، وحی، کتاب، احکام و امام دادم و ... .
علت آخر:
اما هیچ کدام از این علتها، به تنهایی برای پیدایش معلولی تحت عنوان شخصیت انسان، یا انسان خوب و انسان بد، کفایت ندارد، بلکه ضمن حضور و نقش مؤثر همه آنها، علت آخر که سبب تکمیل این زنجیره میشود، همان قوه و توان «اختیار» انسان در انتخاب است. این توان قویتر از همه است و میتواند نقش همه را نقش برآب کند، یا در آثار آنها تغییر مطلوب ایجاد نماید. مثلاً قاعده این است که همجواری با بدان، سبب بد شدن میگردد، اما از آن سو میگوید: «ادب از که آموختی؟ از بی ادبان»، این نقش اختیار و اراده و انتخاب است.
از این رو شاهدیم که علل مشابه، در افراد متفاوت، نتایج و بازتابها یا معلولهای متفاوت و حتی متضاد با یک دیگر به وجود میآورد. یکی به خاطر فقر، مؤمن و متقی میشود، یکی دیگر به غیز ار فساد، به کفر نیز میگرود – یکی با تلاوت قرآن کریم هدایت میشود، دیگری بر خسرانش افزوده میشود. فرزند کافر در محیط کفر زندگی میکند و مؤمن میشود، اما فرزند مؤمن، از نطفهی سالم، با خورد و خوراک حلال، تربیت درست و خوب ... و حتی نزدیکتر بودن به منبع وحی، به خاطر اراده و انتخاب شخصی خودش، کافر و ملحد میگردد. مثل فرزند نوح علیه السلام که میلیونها مشابه دارد.
شاکر بودن و کافر بودن:
شکر یعنی شناخت و استفاده صحیح از نعمت که مبتنی بر اختیار و اراده است. مثل معنای عدل است که یعنی «قرار دادن هر چیزی در جای خودش»، شکر هم یعنی استفاده از هر نعمتی در جای خودش و بالتبع ضایع نکردن آن – متقابلاً کفر یعنی پوشاندن، یعنی انسان حق و نعمت را بپوشاند و با استفاده بهینه نکردن، نعمت را ضایع کند.
خداوند متعال، هدایت اولیه و اسباب آن را به همگان داده و میدهد، اما افزودن آن، بستگی به سایر عوامل و از جمله میل، اختیار و اراده و انتخاب هر شخص دارد. مثل این است که سرمایهی اولیه به کسی داده شود، اما بیان شود که افزایش آن، منوط و مشروط به قدرشناسی و خوب کار کردن است. چنان که در بیان نقش اختیار و اراده فرمود:
«إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا» (النّساء، 3)
ترجمه: همانا او را به راه راست (در ابعاد زندگي مادی و معنویاش، به هدايت تكوينى و تشريعى) راهنمايى كرديم، خواه سپاسگزار باشد خواه ناسپاس.
در قرآن کریم، آیاتی که دال بر نقش "اختیار، اراده و انتخاب" انسان میباشد، بسیار است.
- تعداد بازدید : 2588
- 12 مرداد 1394
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: گوناگون انتخاب