حساب آسان
مؤمن باید زبانش را حفظ کند. کاری از زبان بر نمیآید؛ یا می گوید: دیدم، یا میگوید: شنیدم. خودش کارهای نیست.
در روز قیامت از چشم و گوش و قلب حساب میکشند؛ «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلا – الإسراء 36»، از زبان چیزی نمیپرسند، بلکه برای زبان مراقب گذاردهاند. هر چه بگوید مینویسند؛ «ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ – ق 18» فقط مینویسند.
امیدوارم شما سؤال نداشته باشید. همین جا خودتان به حساب خود برسید. هر کس حسابش را این جا برسد، خدا حساب را از او برداشته است. ائمه (ع) فرمودند که دوستان ما حساب ندارند؛ چون حسابشان را جلو انداختهاند. خودشان به حساب خود رسیدهاند. وجدان خود را با خدای خودت به میان میگذاری و خیلی راحت؛ «حِساباً يَسيراً – الإنشقاق، 8».
همین قدر که خودت حاضر بشوی برای حساب پس دادن، خداوند خیلی زود به حساب میرسد «اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً – الإسراء،14». وقتی حاضر شوی برای حساب، اصلاً میگوید: من به حساب نمیرسم، خودت صورت حساب را بیاور. خودت بخوان «كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً»، آدم زنده میشود.
اگر انسان نزد کسی کار کرده باشد و به او پولی برای خرید داده باشند، وقتی به او بگویند: خودت حساب کن. اگر پولی زیاد آمده است بگذار و اگر کم آمده است بردار، انسان زنده میشود. پیش خود میگوید: چقدر مرا امین میداند! اولین کاری که میکند به پدر و مادر و رفقایش میگوید: امروز استادم با من این طور رفتار کرد. از این برخورد خیلی سرافراز و زنده میشود. قرآن میگوید: «اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً – الإسراء،14». ببین خدا چه منت بزرگی سر مؤمنین گذارده است. مؤمنین رفتند حساب پس بدهند، میگوید: همین که شب و نصف شب نشستی و بین خود و خدای خودت حساب کردی، کافی است. دیگر حساب نداری، هیچ کس از تو حساب نخواهد کشید. گفتی: خدایا، این حسابم و این هم خودم. میگوید: همین کافی است.
میگوییم: خدایا با این آیه همه را حساب رسیدی، همه را غنی کردی، همه را راحت کردی. چه آسان حساب رسیدی! من خیال کردم حالا دقیق بررسی میکنی. امیدوارم هر چه بود صاف نوشته باشی. خداوند مرحمت فرمود که خودت برو بخوان، که دیگر خواندن ندارد. تمام شد. من که میدانستم چه کارهام. او هم که با خبر بود. عالم به ضمیر صامتین است. فرمود: برو حسابت را بخوان. وقتی آمدم بخوانم، فرمود: بلند شو! نگذاشت بخوانم.
ندیدی وقتی حرّ آمد محضر ابا عبدالله علیه السلام و دو زانو نشست و خواست وارد حساب شود که این آقا کسی است که آب به من داد، لشگرم را سیراب کرد، چنین و چنان کرد. من راه را بر او بستم. وقتی فرمود: بگذار در شب تاریک بچههایم را بردارم و از این جا بروم، گفتم: نه، من مأمورم.
وقتی حرّ خواست وارد این حسابها شود، حضرت نگذاشت وارد حساب شود؛ فرمود: «إرفع رأسکَ یا حرّ» سرت را بلند کن ای حرّ! سرش را بلند کرد. تمام شد. فقط جمال آقا را در مقابلش مشاهده کرد. آن را هم طاقت نداشت؛ چون اول کار بود. گفت: اذن بده به جهاد بروم. جضرت فرمود: قدر بنشین! حضرت او را قدر نشاند؛ قشنگ و آرام.
خوشا به حالش! الان هم پهلوی حضرت نشسته است. اما آن وقت خیلی شیرین بود، تماشا داشت. همه چیزش را داد. غلام و پسرش نیز همراه او بودند. هر سه در مقابل حضرت نشسته بودند. چقدر خوب است که انسان معصیتکار یک آن در مقابل آقای خودش بنشیند. تماشا دارد، آنجا دیگر بهشت است.
کلمات کلیدی:
در محضر استاد قیام