ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: گاهی یک کلمه مشترک لفظی میشود، اما معانی متفاوتی بر آن مترتب است، لذا ممکن است که در هر حوزهای، معنای دیگری از آن قصد گردد. از جمله این کلمات، «حق» میباشد که در حوزهی حکمت و فلسفه، یک معنا دارد و در حوزهی قضا (که بررسی حق و حقوق موضوع بحث آن است) معنای دیگری از آن قصد میگردد.
حق در حکمت و فلسفه:
الف - معنا و مقصود از «حق» در مباحث حِکَمی و فلسفی، «وجود = هستی» میباشد. هستی محض که همان کمال محض است و بالتبع هستی را از غیر نگرفته، بلکه عین ذاتش میباشد، لذا «واجب الوجود» است را «حق» گویند. چنان چه ابو علی سینا در مقاله هشتم شفا میفرماید: «وَ کُلّ واجِب الوُجودُ فَهُو حَقّ». پس به تعبیر برخی از حکما، وجود مستقل، دائم و فناناپذیر حق است.
«فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِیمِ» (المؤمنون، 116)
ترجمه: پس خدا والاست (برتری دارد)، آن فرمانروایى كه حق است، هیچ خدایى جز او نیست، و او پروردگار [و صاحب] عرش كریم است
از این رو به هر چه که به خداوند متعال نسبت یابد، مثل فعل خدا، قول خدا، اراده خدا، رسول خدا، عرش خدا، کتاب خدا، حکم خدا و ... نیز «حق» اطلاق شده است:
«ألْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ» (البقره، 147)
ترجمه: حق همه از ناحیه پروردگار تو است زنهار كه از دودلان (شک و تردید کنندگان) مباشی.
در این حوزه، در مقابل حق به معنای هستی، «باطل» به معنای نیستی قرار میگیرد. پس حق، وجود ثابت و بسیطی است که هیچ گونه عدم (باطل) به آن راه نمییابد.
ب – از همین معنا، «حق» را به معنای «وجود واقع» نیز گرفتهاند. چنان چه ملاهادی سبزواری بر این نظر است که «یكی از معانی حق، خبر و قضیهی مطابق با واقع است»؛ و سهروردی نیز بر این نظر است که «قول و اعتقادی كه با واقعیت عینی مطابقت داشته باشد، «حق» مینامند». و البته واقعیت عینی، همان «حق» به معنای هستی محض و تجلی او در نظام آفرینش او میباشد.
حق و حقوق اشیا (مخلوقات) عالم:
بحث «حق و حقوق» در این حوزه نیز دو محور دارد؛ یکی حِکَمی یا فلسفی و دیگری حقوقی و اعتباری.
الف – فلسفی: عالم هستی، همه آفرینشِ "حق تعالی" میباشد. یعنی همه تجلی علم، حکمت، اراده و مشیّت اوست – یعنی همه فعل اوست – و از "حق"، به جز "حق" صادر نمیشود، یا به تعبیر صحیحتر "حق" جز به "حق" خلق نمیکند، پس آفرینش همه "حق" است.
نقطه مقابل این "حق"، پوچ و عبث است که چون پوچ است، به آن "باطل" نیز گفته میشود:
«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَینَا لَا تُرْجَعُونَ» (المؤمنون، 115)
ترجمه: آیا پنداشتهاید كه شما را بیهوده آفریدهایم و اینكه شما به سوى ما بازگردانیده نمىشوید؟
«وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَینَهُمَا بَاطِلًا ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِینَ كَفَرُوا فَوَیلٌ لِّلَّذِینَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ» (ص، 27)
ترجمه: و ما آسمان و زمین و آنچه میان آن دو هست را "باطل" (لغو و بیهوده) نیافریدیم، آن گمان كسانى است كه كفر ورزیدند، پس واى به حال كسانى كه كافر شدند از آتش.
ملاحظه:
در این حوزه، بحث از «خلق» است و "غایت" آفرینش او، که پوچ، عبث و باطل نیست، پس "حق" است. پس، در این مقوله، «چیزی كه یك شیء، شایستگی وصول به آن را دارا میباشد، حق است (مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، ج3، ص 182)» - یا به تعبیری دیگر «منتهی گشتن به غایتی كه مقصود میباشد؛ یعنی «حق» به اعتبار غایات اشیاء در مقابل عبث و پوچ. این معنای از حق، كه مستفاد از آیات قرآن است، بدین معناست كه اشیا به اعتبار غایات خودشان «حق» هستند. در موجودات بالقوه، باید به فعلیت برسند، اگر یك كمال ثانوی در انتظار شیء باشد، كه كمال اولش همان حركت اوست، آن شیء حق است، و اگر كمال ثانوی در انتظارش نباشد، پوچ است (شهید، آیالله مطهری، مجموعه آثار، ج8، ص250-251)»
ب – حق (حقوقی و اعتباری): همین که مخلوق به "حق" و حکیمانه خلق شده و در این کارگاه هستی، در جایگاه رتبهایی (مرتبه وجودی) و یا زمانی و مکانی خاصی قرار گرفته که باید در آن نقشآفرینی کند، کلیه استعدادهای بالفعل و بالقوهی او که باید محقق شود تا به "غایت کمال خود" برسد، میشود "حق و حقوق" او.
پس "حق" بدین معنا که در حوزههای حقوقی (فقهی)، اخلاق و سیاست (به معنای عام آن) مطرح میشود، بیشتر به معنای "امتیاز، سلطه، مالکیت و اختصاص" است، یعنی جواز انسان به نوعی تصرف یا مالکیت و .... و هم چنین نقطه مقابل آن "باطل" نیز به معنای عدم این امتیاز یا اختصاص میباشد. مثل این که گفته شود: آزادی حق انسان است – نفقه حق زن است – اجرت حق کارگر است و ... .
تکلیف:
اگر چه "حق و تکلیف" رابطه تنگاتنگی با هم دارند، اما تکلیف به اموری گفته میشود که انسان سالم و عاقل، در موضع "ایجابی" باید انجام دهد و در موضع "سلبی" نباید انجام دهد. و البته این "بایدها و نبایدها" که در عرصه حقوق، فقه، قوانین (شریعت) مطرح میگردد، باید متکی و مبتنی به "حق" باشد، هر چند اعتباری باشند.
تکلیف وظایفی است که شخص در آن اختیار انجام دادن یا ندادن (عمل یا ترک عمل) دارد. پس اگر اختیاری نداشته باشد، یا به هر شکلی اختیار از او سلب شده باشد، تکلیف نیز ساقط میگردد. مثل این که گفته شود: تکلیف هر انسان عاقلی این است که برای حفظ سلامتی و رعایت ضوابط آن و تحقق آثار آن در نظام هستی، دستهایش را قبل از خوردن بشوید. حالا اگر یکی دست نداشته باشد، یا آب نداشته باشد، یا رساندن آب به پوستش مضر باشد، آن تکلیف ساقط میگردد. یا در تکالیف شرعی گفته شود: روزهی ماه رمضان یا پرداخت خمس یک تکلیف است؛ بدیهی است که روزه از کسی که بیمار یا مسافر است، و پرداخت خمس از کسی که اندوختهی اضافه بر مصرف ندارد، ساقط میشود. از این رو فرمود: خداوند متعال به هیچ کسی بیش از آن چه به او داده، تکلیفی نکرده است.
«لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا - خدا هيچ كس را جز [به قدر] آنچه به او داده است تكليف نمىكند / الطلاق، 7» - «لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا - خداوند هيچ كس را جز به قدر توانايىاش تكليف نمىكند / البقره، 286»
حقوق (قوانین) اعتباری و نظریه دکتر سروش:
بیتردید هر قانونی، باید منطبق و مبتنی بر "حق" باشد تا بتوان آن را به حق تکلیفآور قلمداد نمود. بدیهی است که اگر حقوق (قوانین) منطبق و مبتنی بر حق نباشد، مبتنی بر باطل بوده و از منشأ قدرت نشأت میگیرد که همان دیکتاتوری خواهد بود.
شاید بتوان گفت که تمامی این دسته نظریات دکتر سروش و سپس همفکران او، از این نقطه آغاز شد که مدعی شد «جهانبینی منفک از ایدئولوژی» میباشد و یا به تعبیری دیگر «بایدها و نبایدها، از هستها بیرون نمیآید – ایدئولوژی زاییده جهانبینی نیست و ...».
البته این همان تفکر دیرینه در اندیشه غرب است که سرانجامش انکار هر گونه "حق" و "اعتباری" و "نسبی" دانستن هر چیزی و هر ارزشی میباشد که دکتر سروش آن را در قالب ادبیات دینی و فارسی، به اصطلاح بومی سازی کرده است.
این نظریه (مانند اغلب نظریههای غربی)، به جای "حق" (هستی و واقعیتهای منطبق بر آن)، فقط بر "مثال" استوار میباشد. به عنوان مثال میگویند: «خدا هست، دلیلی نیست که من باید نماز بخوانم یا نباید نماز بخوانم».
ظاهر مثال در ابتدا موجه به نظر میآید، اما واقعیت (حق) این است که اگر نگوییم مثال غلط است، دست کم باید بگوییم ناقص است.
ما میتوانیم رابطهی «هستی = حق» و «قانون = تکلیف» را به نوع کاملتری مطرح کنیم. به عنوان مثال، ابتدا یک هستی را کاملتر شرح میدهیم، مثلاً میگوییم: تخم مرغ هست – تخم مرغ حاوی این خواص هست – این خواص برای بیمار کلیوی یا مبتلا به چاقی یا فشار خون مضر هست – این آقا یا خانم نیز بیمار مبتلا هست، در ضمن عاقل و عالم نیز هست – حال آیا باید این تخم مرغ را بخورد یا نباید بخورد؟ اگر علم نداشت، عقلش سلامتی را حکم میکند، اما باید یک پزشک متخصص به او بگوید مضر هست یا خیر؟ و او باید تجویز پزشک را عمل کند یا خیر؟
خدا هست – خداوند متعال علیم و حکیم هست – نظام خلقت حکیمانه و برخوردار از غایت است – خداوند متعال هدایت کننده است ...؛ از سوی دیگر، انسان مخلوق آن خداست، انسان عاشق کمال است، کمال انسان منوط به هدایت شدن است، انسان نیازمند به هدایت تکوینی و تشریعی است و ...؛ حال آیا باید خداوند متعال قوانین هدایت تشریعی را ابلاغ کند و باید آن قوانین اطاعت شود یا خیر؟
کلمات کلیدی:
گوناگون اندیشه و مباحث نظری سروش