ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: نظر به این که عموم ما (معمولاً) تاریخ را به صورت دقیق و تحلیلی مورد مطالعه، تعمق، بررسی و تحلیل قرار نمیدهیم، و فقط فرازهایی از آن را شنیدهایم، در جمعبندیها و تحلیلها دچار مشکل میگردیم.
به عنوان مثال: یک مشکل این است که بسیاری گمان دارند که حضرت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام یک طرف بود و چند مخالف در طرف مقابل قرار داشتند – و مشکل دیگر این است که زود متصور میشویم که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام، مرد مبارزه و شمشیر بود و گمان میکنیم که "شمشیر" یا به اصطلاح امروز برخورد و حذف فیزیکی، حلال تمامی مشکلات است!
این حدّ از اطلاعات و این نوع تصور و گمان سبب شده که ذهن ناخودآگاه فراموش کند که ایشان یک شمشیرباز نبودند، بلکه امام، خلیفةالله، حکیم و بصیر نیز بودند؛ نه کاری را برای نفس و فایدهی خود انجام میدادند و نه کاری را برای اخذ نتایج ظاهری و مقطعی انجام میدادند. چنان که خود ایشان به مالک اشتر فرمودند (نقل به مضمون): من حتی در جنگ نیز همه دشمنان را از لب تیغ نمیگذارنم و نمیکشم، بلکه به نسل آنها نیز مینگرم و اگر مصلحتی دیدم، فقط او را با جراحت و ...، از صحنه خارج میکنم.
تفاوت اصلی:
پس، تفاوت اصلی امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام در امر حکومت، با سایرینی که عطش و داعیهی حکومت داشتند، این بود که آنان فقط دغدغه حکومت داشتند، اما حضرت علیهالسلام اصلاً چنین دغدغهای نداشتند، بلکه اسلام و مسلمین (تا آخر الزّمان) دغدغهی ایشان بود. چنان که بارها تصریح نمودند که حکومت به این معنایی که نزد شماست، برای من ارزشی ندارد، حتی از فضولات عطسه بُز یا قیمت یک کفش پاره و وصله شده نیز کمتر است.
حکومت و مردم:
امام علیه السلام، دو شأن دارد: یکی امامت است که به انتخاب مردم (مقبولیت) هیچ ربطی ندارد، خداوند متعال نبی، رسول و امام را بر میگزیند و به سوی مردم گسیل میدارد، خواه مردم خوششان بیاید و تبعیت کنند و یا خوششان نیاید و حتی مخالفت و مقابله کنند.
اما، شأن دوم حکومت است و حکومت مستلزم "مقبولیت" میباشد، چه حکومت حق باشد و چه باطل. از این روست که حتی حکومتهای جابر و مستکبر نیز سعی فراوانی را در جلب اذهان عمومی و جذب آنان معطوف میدارند و حتی برای هر خیانت و جنایت خود، فلسفهها و حکمتهای نظری و اخلاقی، یا سیاسی و اجتماعی و ... میبافند.
امیرالمؤمنین علیه السلام و مردم:
تردیدی نیست که مخالفان ایشان، فقط تشنگان و مدعیان حکومت نبودند، بلکه آنان نیز به پشتوانهی مردمی که طرفدار آنها بودند، به خود جرأت نقض عهد با رسول الله صلوات الله علیه و آله و غصب حکومت دادند.
این طور نبود که مثلاً 5 نفر یا کمی بیشتر زیر سقفی جمع شوند و تصمیم بگیرند حکومت را غصب کنند! و به ذهن ما خطور کند که چرا حضرتش ایشان را نکشت؟! بلکه مردم به رغم آن که بالاخره به میل، به طمع، یا به زور، یا به ناچاری و ... به اسلام روی آورده بودند، اکثراً نه تنها با ایشان مخالف بودند، بلکه بغض ایشان را به خاطر کشته شدن پدران، برادران و شوهران خود در دل داشتند.
خداوند متعال نیز قبل از بروز این حوادث (و برای همیشه و همگان)، متذکر شده بود که اگر حبّ نزدیکان در دل شما بیشتر از حبّ خدا و جهاد در راه خداست، پس منتظر [انواع عذابها] باشید:
«قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَآؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ» (التّوبة، 24)
ترجمه: بگو: اگر پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان و خويشانتان (كه اصول مجتمع خويشى انسانند) و اموالى كه فراهم كردهايد و تجارتى كه از كسادش بيم داريد و جاهاى مسكوني كه به آنها دلخوشيد (كه اصول قوام مالى اجتماع است) از خدا و فرستاده او و جهاد در راه او به نزد شما محبوبترند پس منتظر باشيد تا خداوند فرمان خود را (دستور عذاب شما را) صادر كند، و خدا گروه نافرمانان را هدايت نمىكند.
پس، مردم ایشان را قبول نداشتند. به محض تشکیل و تصمیمگیری در سقیفه، مردم از قبایل متفاوت، گروه گروه آمدند و با بزرگان قوم خود و اصحاب سقیفه بیعت کردند و پس از این بیعت غیر مشروع، به کار خود رنگ دینی دادند و گفتند: بیعت با خلیفه کردیم، پس استقامت در این بدعت واجب است و هر کس بیعت نکند یا بدعت بشکند، باغی، یاغی و طاغی است و قتلش واجب است و ... .
از این رو، دیگر جای "شمشیر"، جنگ و قتل نبود، چون نه تنها هیچ اثری نداشت و بالتبع تلاشهای بعدی برای هدایت مردم نیز با استقبال و اثر مواجه نمیگردد، بلکه بر بغض آنان میافزود و جامعه و حکومت اسلامی، آن قدر تضعیف میشد که از دورن و برون مورد تعرض قرار میگرفت.
تجربه:
حتی پس از آن که مردم خودشان به در خانه امیرالمؤمنین علیه السلام ریختند و از ایشان خواستند که حکومت را بر عهده بگیرد، سه جنگ بزرگ داخلی بر ایشان تحمیل شد. سران این جنگ، افراد کافری نبودند، برخی از چهرههای این جنگها، حتی در دوران 25 سال سکوت نیز در کنار ایشان بودند (مانند زبیر)؛ اما دیدیم که چه شد؟! حتی در جنگ صفین که سپاه ایشان قالب آمد و فتنهی قرآن بر سر نیزه کردن برپا شد، آنان که به ایشان زور آوردند، یاران خود ایشان بودند. حال تصور نمایید که اگر ایشان میخواست حکومت را به زور شمشیر بگیرد، چه میشد و آیا اساساً محقق میشد؟ هرگز.
حکمت سؤال و پاسخ:
پس، حضرت فاطمه علیهاالسلام بحث از قیام نداشتند، بلکه به ایشان عرض نمودند که شما میتوانید تلافی کنید، انتقام بگیرید، بجنگید ... کسی را یارای مقابله نظامی با شما نیست؟
این همان سؤالی است که اکنون در اذهان مطرح است. مرتب میگویند: چرا حضرت علی علیهالسلام که قدرت و شمشیر داشت، این را نکشت و آن را از پای در نیاورد؟ گویا دغدغه فقط حکومت است و راه حل نیز فقط حذف فیزیکی مخالفان میباشد. (روش مستکبرین از گذشته تا کنون)
پس حکمت این سؤال و پاسخ روشن میشود. یک مقام صاحب عصمت، از مقام دیگری که در مقام ولایت نیز هست، میپرسد: چرا برخورد فیزیکی نمینمایید؟ ایشان نیز میفرمایند: چون اسلام چنان نابود میشود که دیگر حتی صدای اذان را نخواهی شنید.
نکته: سؤال از این که چرا معصوم علیه السلام چنین کردند و چنان نکردند؟ میتواند خوب و مفید باشد؛ بالاخره ذهن باید بپرسد تا بداند. اما فرض این که "اگر آن کار را میکردند بهتر بود و نتایج بهتری در بر داشت"، کاملاً خطاست، چرا که اهل عصمت علیهمالسلام به حکمت، تکلیف و آن چه صلاح دین، دنیا و آخرت خودشان و مردم میباشد، آگاهترند.
کلمات کلیدی:
تاریخی قیام