چرا پیامبر اکرم صلی ا... علیه و آله و سلم روز فتح مکه اعلام عفو عمومی نمود؟ مگر ایشان با علم غیب نمیدانستند که امثال ابوسفیان و معاویه چه جنایاتی مرتکب شده بودند و بعدها میشدند؟ یا چرا حضرت علی علیهالسلام قلم و کاغذ نیاوردند؟!
ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: چون سؤال در خصوص علم غیب اهل عصمت علیهم السلام و این که چرا به رغم علم غیب چنین یا چنان کردند یا نکردند بسیار است و اختصاصی به فتح مکه ندارد، لازم است به نکات ذیل دقت کافی شود:
الف – پیامبران و در رأس و ختم آنها، حضرت خاتم الانبیاء و المرسلین، محمد مصطفی و نیز امامان [صلوات الله علیهم اجمعین]، برای هدایت مردمان برانگیخته و مأمور شدند، نه برای حصول نتایج مطلوب و شخصی خودشان – هر چند که به حق بودند. آنان حجتهای خدا برای تمامی عقول و امم هستند. بدیهی است که اگر قرار باشد هر کاری را مبتنی بر "علم غیب" خودشان انجام دهند، دیگر حجیت و هدایتی برای مردم باقی نمیمانَد و اذهان عمومی تکذیب و مخالفت خواهند کرد، چرا که فاقد آن علم غیب میباشند.
نکته – پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، به هنگام دادرسی و محاکمه نیز بر اساس اسناد و شواهد حکم میدادند، نه بر اساس علم غیب خودشان؛ تا حجتی شود برای مردم و قضاوت را یاد بگیرند. لذا فرمودند: «اِنَّمَا اَقْضِى بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَالْاَیْمَانِ – همانا من بر اساس دلایل روشن (اسناد، مدارک، شهود) و قسم بین شما قضاوت میکنم / وسائل الشیعه، ج 27، ص 232». از این رو وقتی دادگاهی تشکیل شد و اسناد آن که محق نبود کاملتر بود و حکم به نفع او صادر شد، ایشان فرمودند: نروید بگویید چون از دست پیامبر این حکم را گرفتم، حق با من است و آن چه گرفتم حلال من است، بلکه بدانید روز محاکمه ابدی هم هست، من مکلفم که بر اساس شواهد حکم دهم... . (البته آن شخص پشیمان شد، برگشت و حق طرف خود را مسترد کرد).
ب – اگر قرار بود کار هدایت "انسان" با جبر و مبتنی بر علم غیب یا سایر قدرتهای غیبی انجام پذیرد، اساساً خداوند متعال نوع بشر را مفتخر به کمال عقل و اختیار نمینمود. علم و قدرت غیبی همگان، موهبت الهی به آنان است. اگر میخواست، خودش قبل از عمل مجازات میکرد و میفرمود این در علم غیب من است و یا اصلاً اختیار نمیداد، تا خطا و صواب، یا عذاب و ثوابی در کار باشد.
*- مردم (به ویژه در امور سیاسی و امر حکومت) گاهی به خاطر مطامع خیالی، خودشان را به تغافل و تجاهل میزنند، خب باید به عاقبتش دچار شوند، تا بصیر گردند و رشد کنند و یا به انتخاب و اراده خود هلاک گردند.
پس چون برای انسان در درون عقل، قلب، فطرت و الهام قرار داد و در برون پیامبر، کتاب و امام داد و همه راههای حق و باطل و فرق آنها را در «فرقان» مشخص کرد و همه راهکارهای رشد و نتایجش و نیز عواملِ راههای ضلالت و عواقبش را برای بشر تبیین کرد، فرمود: «لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ ... - هيچ اكراهى در اين دين نيست (اجباری در پذیرش اصول عقاید نیست)، همانا كمال (رشد) از ضلال (گمراهی) متمايز و روشن شد / البقره، 256».
پس اگر اهل عصمت علیهمالسلام به علم غیب خود عمل میکردند، دیگر عقل، شعور و اختیار آدمی کاربردی نداشت و «لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ»، معنا و مفهوم و مصداقی پیدا نمیکرد. یک عدهای میآمدند و بر اساس علم غیبت خود کارهایی میکردند و میرفتند؛ خب این کجایش برای مردم حجت در هدایت است؟
ج – علم غیب و عمل به آن، یا قدرت غیبی در انجام کارهای خارق العاده و آوردن معجزات، همه از خدا و به خداوند حکیم است، پس هر گاه نقش و اثری در بشارت، انذار، هدایت و اتمام حجّت مردمان داشت، دستورش صادر شد.
د – علم غیب پیامبر عظیم الشأن و اهل عصمت علیهمالسلام، فقط منحصر به وضعیت و احوال شخصی افراد نیست. به عنوان مثال: مردمی که علم غیب ندارند، میبینند که ابوسفیان و معاویه به اسلام گرویدند و اسلام طاهر و مطهر است، هم پاک است و هم پاک کننده، هر کافری که به اسلام بگرود، پاک میشود – اما ایشان بر اساس همان علم غیب میدانستند که اگر آنها را بکشند، اولاً در نظر مردم "نقض غرض" و خلاف آموزههای دین میشود [میگفتند: چند نفر از کفر به اسلام گرویدند، اما پیامبر اسلام آنها را کشت، پس بیگناه کشته شدند و ...] - و ثانیاً ایشان میدانستند که تا آنها بقای بر کفر و ظلم خود را مجدداً علنی نکنند (علم به مرحله معلوم نرسد)، هم چنان در قلوب مردم عزیز خواهند ماند و چه بسا "مظلوم" نیز قلمداد شوند – و ثالثاً حجت برای تمامی مردمان و مسلمانان در تمامی اعصار تمام نمیشود که فرق اسلام ولایی با اسلام معاویهای را بشناسند. اینها هم همه در زمرهی علم غیب است.
فتح مکه:
هدف اصلی انبیا، امامان و اولیاء الله علیهم السلام، مساعد نمودن شرایط فردی و اجتماعی برای ابلاغ و ترویج فرهنگ اسلام، معارف و علوم اسلام، قوت و قدرت اسلام برای رشد و هدایت انسان است، نه فتح الفتوحهای مادی، ظاهری و مقطعی. لذا همیشه کار با شمشیر و سایر سلاحها (با زور) حل نمیشود؛ بلکه باید با پیشهساختن معرفت و تقوا، با حکمت، بصیرت و مصلحت پیش رفت. یک جا لازم است بجنگند، میجنگند – یک جا لازم است نجنگند، نمیجنگند – لازم است قصاص کنند، میکنند – لازم است ببخشند، میبخشند و ... .
فتح مکه، آن هم بدون هیچ جنگ و درگیری، یک معجزهی الهی بود که باید شرایط و زمینهها را برای گرایش فوج فوج مردمان به اسلام مساعد مینمود، پس ایشان کاری که این هدف و حکمت را تحت الشعاع قرار دهد و یا نتیجه معکوس دهد، نمیکردند. اگر همان موقع ابوسفیان، معاویه و امثال ایشان را میکشتند، نه تنها دل مردمی که یک عمری در بتپرستی پیروی آنان را کرده و در امور اجتماعی تابع آنان بودند، نرم نمیشد، بلکه میترسیدند و به مقابله و یا فرار روی میآوردند. اما این کار سبب شد که حتی ابوسفیان و معاویه (اگر چه به ظاهر) اظهار اسلام کنند و حجت بر همگان تمام شود و موانع برداشته شود.
بدیهی است که اگر آنها (و سایر مخالفین را میکشتند) و عواقب آن بروز مییافت، امروز همه میگفتند: خب چرا کشتند، اگر نمیکشتند، مردم به اسلام میگرویدند و ... . اما امروز حجت تمام است و میگویند: به رغم بخشش و فرصت از این طرف و اظهار اسلام از آن طرف، باز هم بر کفر خودشان مانند، نفاق و جنایت و معصیت کردند و به مردم ظلم کردند.
نکته: گاهی سؤال یا شبهه در عرصه مطالعه و تحقیق و روشنگری مطرح میشود و گاهی جهت ضد تبلیغ. در وجه اول باید پاسخ داده شود تا مسئله برای محقق و کسی که سؤال برایش پیش آمده روشن شود، اما در وجه دوم، فرقی نمیکند که چه پاسخی دهید، زیر بار نمیروند چیز دیگری میگویند تا هم چنان ضد تبلیغ و تخطئه کنند. لذا شاهدید که گاه میگویند: «چرا نکشت، مگر علم غیب نداشت؟!» و گاه میگویند: «چرا کشت - به ویژه یهودیان خائن و جنایتکار را - پس رأفت و رحمت اسلامی کجا رفت و این کارها همه خشونتآمیز بود »؛ خب شاهدید که هم کشتن را محکوم میکنند و هم بخشش و نکشتن را محکوم میکنند – هم جنگ را محکوم میکنند و هم صلح را محکوم میکنند – یک جا میگویند: مگر علم غیب نداشت، پس چرا قیام نکرد؟ - جای دیگر میگویند: مگر نمیدانست، پس چرا قیام کرد؟ ... پس آنها در حال در پی اهداف خود در ضدیت با اسلام ناب محمدی صلوات الله علیه و آله هستند.
ماجرای قلم و کاغذ:
خب اول باید سؤال شود که اصلاً چه اتفاقی افتاده بود و چرا ایشان قلم و کاغذ خواستند؟ مگر دو ماه پیش در غدیر خم، امر خداوند حکیم را ابلاغ ننموده بودند و از همه بیعت نگرفته بودند، پس قلم و کاغذ برای چه؟
چون ایشان بر اساس شناختی که داشتند (چه علم غیب و چه شناخت طبیعی از دوست و دشمن)، میدانستند چه حوادثی و بیعت شکنیهایی در پیش است، امر کردند تا همه به جز امیرالمؤمنین و چند نفر از خاندانشان که از ایشان مراقبت میکردند، از شهر خارج شوند و حتی تحت فرماندهی اسامه، تا مرزها دور شوند. آنها ابتدا حرکت کردند، بعد با خود گفتند: اگر ایشان در این حین رحلت کنند، حکومت به علی (ع) میرسد. پس بازگشتند! پیامبر فرمودند: مگر به شما امر نکرده بودم که خارج شوید و به مرز بروید؟ گفتند: چرا فرمودی؛ اما ما شما را خیلی دوست داریم و اصلاً نمیتوانیم و راضی نمیشویم که شما را در این حال تنها بگذاریم و نبینیم، دوری از شما برای ما قابل تحمل نیست! ایشان که قصد آنان را میدانستند، فرمود: پس قلم (جوهر) و کاغذ بیاورید تا چیزی بنویسم که موجب هدایت شما باشد و شما را از گمراهی و هلاکت نجات دهد. عمر که میدانست مقصود چیست، گفت: "تب دارد و هذیان میگوید ...:، ایشان نیز همهی آنها را با ناراحتی و عتاب از خانه بیرون کردند.
هدف محقق گردید:
بدیهی است که حجت نوشتن ایشان، مستندتر و قاطعتر از ماجرای غدیر خم نبود. در غدیر خم همه بیعت کرده بودند؛ اول از همه ابوبکر و عمر با علی علیه السلام بیعت کردند. پس با اطاعت همگانی، حجت تمام نشد و مؤمن و غیر مؤمن و دوست و دشمن شناخته نشد.
اما، در این ماجرا، اولاً: ایشان به مردم نشان دادند که یک عده به راحتی از امر پیامبر خدا سرپیچی میکنند، پس نه تنها نمیتوانند رهبران شما شوند، بلکه هنوز ایمان به قلبهایشان وارد نشده است – ثانیاً: وقتی قلم و کاغذ خواستند و او گفت: «هذیان میگوید» به همه ثابت کردند که اینان حتی به عصمت پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله نیز اعتقادی ندارند و حتی از متهم کردن ایشان به «هذیان» نیز ابا و حیایی ندارند ... در واقع به اصول اساسی اسلام اعتقاد راسخی ندارند.
*- کسانی که کلام صریح خودش را از دو لب مبارک با گوش خودشان میشنوند و میگویند: «هذیان میگوید!»، با نوشته او چه خواهند کرد؟! آیا نمیتوانستند آن را معدوم کنند – یا بگویند: او ننوشته – یا بگویند در حال تب و هذیان نوشته و ... .
*- به هر تقدیر، هدف محقق و مقصود حاصل شده بود و دیگر نیازی به نوشتن نبود که دیگری قلم و کاغذ بیاورد. هدف آن بود که راه روشن شود، حق و باطل تمیز داده شود و حجت بر مردمان تمام شود که شد. چنان که حتی امروز نیز همگان میدانند که آن زمان چه اتفاقی افتاد؟ حضرت برای تأکید بر ولایت جوهر و کاغذ خواست – و چه کسانی گفتند: هذیان میگوید؟ پس امروز نیز حجت تمام است. یعنی مقصود از خواستن قلم و کاغذ تا ابد محقق شده است.
- تعداد بازدید : 2570
- 16 فروردین 1394
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: تاریخی علم حج