آیا روح انسان فانی میشود؟ در قرآن فرموده همه چیز یه جز او فانی میشود، آیا حقیقت دارد؟
ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: چون عادت ذهنی ما این است که هر کلمه و واژهای را با مفهوم انتزاعی و رایج شده در محاورهی خودمان معنا مینماییم، و این معانی گاهی درست نیست (هر چند مفهوم را میرساند)، گاه در درک معانی و فهم مقصود با مشکل مواجه میشویم. پس هنگام مطالعه علمی یا تفسیری لازم میآید که به مفهوم واژگان، در همان ادبیات توجه نماییم.
به عنوان مثال: در ادبیات محاورهای ما واژگانی چون: مُردن، هلاک شدن، فانی گردیدن و به عدم رفتن را به یک معنا میگیریم، اما نه در ادبیات قرآنی به یک معناست و نه در ادبیات فلسفه و حکمت.
مرگ - کسی که میمیرد، با "وفات" که به معنای تحویل کامل گرفتن است مواجه شده و روح او را از بدنش میگیرند و دیگر بازگشتی هم برای او نیست. پیامبران علیهم السلام مُردند، دیگران مُردهاند و خواهند مُرد، اما هر کسی که بمیرد، "هلاک" نشده است.
هلاکت – شاید بتوان گفت: هلاکت تمام شدن و به هدر رفتن یا از انتفاع افتادن است – از این رو ممکن است انسان هلاک گردد، در حالی که زنده هست، و انسان باقی و پر برکت میماند، در حالی که دیگر "وفات" یافته و مرده است [یا به تعبیر صحیحتر، مرگ را میرانده است]. چنان که امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام در آن گفتار ژرف خود به کمیل میفرمایند:
«... يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ هَلَكَ خُزَّانُ اَلْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ وَ اَلْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ اَلدَّهْرُ أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِي اَلْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ ... » (نهج البلاغه، حکمت 143 / برخی نسخ 144)
ترجمه: این کمیل بن زیاد! هلاکند جمع کنندگان اموال، در حالی که زنده هستند؛ و دانشمندان باقی هستند تا روزگار باقی است؛ بدنهای آنان [نمودهایی که از وجود به چشم میآید = جسمهایشان] از نظرها مفقود (گُم) شده، و مَثَلشان [یادشان، اثرشان، علمشان، ذکر خیرشان، منافعشان و ...] در قلبها موجود است (همان)
نکته: نقطه مقابل «عدم»، واژه «وجود» میباشد، اما نقطهی مقابل «هلاکت»، واژهی «بقا» است.
فنا – فنا نیز به معنای نیست شدن در دیگری است و ربطی به هلاکت یا مرگ یا عدم ندارد. ممکن است کسی از شدت وابستگی، "فانی در دنیا" یا لذات آن شود و یا کسی به مقام "فنای فیالله" برسد. برای عارفین و عابدین، سجده اول نماز "فنا" است و سجدهی دوم، "فنای از فنا" (اسرار الصلوة، امام خمینی رحمة الله علیه)
عدم – اما معنی "عدم" نیست شدن است که در فارسی به آن "نابودی" نیز میگوییم. این نیست شدن، گاهی به شکل، ظاهر و ماهیتی بر میگردد و گاهی منظور نیستی محض در وجود است. مثلاً اگر شهری به واسطه زلزله یا بمباران ویران شود، میگویند: "نابود" شد. یعنی دیگر شهر نیست، نه این که به نیستی محض رفت. همین طور اگر مال کسی را بربایند و یا آبرویش را ببرند، میگویند: «نابودش کردند»، خب معنایش این نیست که او را نیست کردند – یا میگویند: فلانی را اعدام کردند. خب با اعدام شدن که کسی به عدم نمیرود.
پس، نکته مهم این است که بدانیم، "وجود" در برخی از موجودات محکوم به زوال و تغییر ماهیت هست، اما به "عدم" نمیروند.
كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ
و همین طور لازم است که به معنی «وجه» دقت کنیم که با ذات متفاوت است. این درست است که به هر چیزی مرگ، تغییر، فنا و هلاکت راه دارد، به غیر از ذات حق تعالی، که منزه [سبحان] از هر گونه نقص، عیب و نیستی است؛ اما آیه نه از «وجود و عدم» بحث میکند و نه از ذات مقدس الهی؛ بلکه بحث از "هلاکت" دارد و «وجه خدا»، نه خود خدا.
وجه را در فارسی، "رو یا رویِ" هر چیزی معنا کردهاند، حال خواه شیء باشد یا حالت. مثل این که به صورت کسی وجه او بگویند، یا به اخلاقش "وجه" بگویند (فلانی وجیه است)، یا به نظر کردنش وجه بگویند و یا به جانب مورد نظر وجه بگویند. مثل این بگویید: از نیم رخ، از این وجه؛ آن تعامل از وجه اقتصادی یا سیاسی، این شکل مهندس از این وجه و ... .
پس، آن روی و جهتی که در منظر قرار میگیرد و توجه بیینده به آن است، میشود «وجه» آن. حال مخلوقات و به ویژه انسان، با چه وجهی از وجوه الهی مواجه میشود؟ با ذاتش؟ خیر.
آیت الله علامه طباطبایی رحمة الله علیه: «وجه هر جسمى سطح بيرون آن است، و وجه انسان نيم پيشين سر و صورتش مىباشد، يعنى آن طرفى كه با آن با مردم روبرو مىشود، و وجه خدا چيزى است كه با آن براى خلقش نمودار است، كه خلقش هم با آن متوجه درگاه او مىشوند، و اين همان صفات كريمه او از حيات و علم و قدرت و سمع و بصر است و نيز هر صفتى از صفات فعل مانند صفت خلقت و رزق و احياء و اماته و مغفرت و رحمت و همچنين آيات داله بر خدا بدان جهت كه آيتند، وجه خدا مىباشند.» (المیزان، ذیل آیه)
كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ
پس معنای «كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ» این میشود که اولاً «هستی، حیات و بقای هیچ چیزی» قائم به ذات خودش نیست، الا الله، بلکه هستی و وجود هر چیزی قائم به اوست و ثانیاً: او باقیست، وجه او هم باقیست و هر چیزی که منسوب به او نباشد، در جهت او نباشد، وصل به او نباشد نیز "هالک" است.
اگر به آیهی مورد بحث دقت کنیم، آیهی توحیدی است، درباره «إله»های کاذبی که مردم در ذات آنها خیر و برکتی گمان نمودهاند و خود را دلبسته و وابسته (عبد) آنها لحاظ میکنند و در رفع مشکلات و دفع ضررها آنها را میخوانند، بحث میکند. میفرماید که همه اینهایی که شما «إله و معبود» فرض گرفتید، نه تنها هستی قائم به خود ندارند، بلکه ذاتاً هالک هستند، چون نه خدا چنین نسبتهایی را که شما برای آنان قائلید، در وجودشان قرار داده و نه ذاتاً دارای آنها هستند، بلکه همه فانی و هالک و هلاک کننده هستند، مگر آن چیزی که در "وجه" او باشد؛ او قرار داده باشد؛ منسوب او باشد؛ در جهت او باشد؛ به امر او و برای او باشد.
«وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» (القصص، 88)
ترجمه: و با خدا معبودى ديگر مخوان. خدايى جز او نيست. جز [وجه] او همه چيز نابود شونده است. فرمان از آنِ اوست. و به سوى او بازگردانيده مىشويد.
نکته: درست است که وجه او باقیست، چون ذات مقدسش باقی است؛ اما در این آیه نفرمود: «كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا هُو» - بلکه فرمود: «كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ»، یعنی همه چیز هلاک شدنی و هلاکت پذیر است، جز «وَجهَهُ = وجهِ او».
اولیاء الله همه «وجهالله»اند:
بیان شد که «وجه خدا»، آن رویی است که مردم با آن روبرو [مواجه] میشوند. خب مردم، با ذات باریتعالی مواجهاند یا با «اسم = نشانه» و وجه او که در اسماءاش تجلی یافته است.
خداوند متعال، وجهی رحمانی دارد؛ رحمان و رحیم، اسم و نشانه اوست که در رحمة للعالمین، یعنی پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله تجلی یافته است.
خداوند متعال علیم است، علمش در جزء به جزء خلقتش تجلی یافته است که اگر عالم را شَهر علم تصور کنیم، شهرَ العلم، وجود مقدس رسول الله صلوات الله علیه و آله میباشد.
همین طور است اخلاق خدا، صبغهی خدا، رأفت، جود و کرم خدا و ... . پس اولیای الهی، انبیا و اوصیاء علیهم السلام، همگی "وجه الله" هستند و باذن الله، مصون از هلاکت.
ایمان و عمل صالح «وجه الله» است:
مؤمن، نظر به «وجه الله» دارد، کارش نیز به امر خدا و برای خداست و رنگ الهی دارد، پس هم خودش باقی میمانند و هم کارش. اما کافر هلاک میشود و اعمال خوبش نیز حبط میشوند، چون وصل به باقی نیست و نظر به وجه الله ندارد. شاید کارش قطرهی آبی باشد، اما وصل به دریا نیست و میگندد و دیگر آب نخواهد بود.
قطره، تا با دریاست، دریاست
ورنه، قطره قطره و دریا دریاست.
چقدر در احادیث و روایات تأکید شده که کار خوب را «لوجه الله» انجام دهید و چقدر تصریح کردند که ما «لوجه الله» به شما رسیدگی میکنیم.
«بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ» (البقره، 112)
ترجمه: آرى، هر كس كه خود را با تمام وجود، به خدا تسليم كند و نيكوكار باشد، پس مزد وى پيش پروردگار اوست، و بيمى بر آنان نيست، و غمگين نخواهند شد.
پس نه مقصود از "هلاکت"، به عدم رفتن است که جسم یا روح را شامل گردد و نه مقصود از «وجههُ = وجه او»، ذات مقدس باریتعالی میباشد.
حدیث:
*- قالَ رَسُولُ اللّهِ - صلي الله عليه وآله - لِعَلي - عليه السلام - : أنَا رَسُولُ اللّهِ الْمُبَلِّغُ عَنْهُ، وَ أنْتَ وَجْهُ اللّهِ وَ الْمُؤْتَمُّ بِهِ، فَلا نَظير لي إلاّ أنْتَ، وَ لا مِثْلَ لَكَ إلاّ أنَا. (تفسير البرهان، ج 4، ص 184)
رسول خدا - صلي الله عليه وآله - به امام علي - عليه السلام - فرمود: من رسول خدا هستم، كه از طرف او تبليغ و هدايت مي نمايم; و تو وجه اللّه مي باشي، كه امام و مقتداي (بندگان خدا) خواهي بود، پس نظيري براي من وجود ندارد مگر تو; و همانند تو نيست مگر من.
*- امام صادق علیه السلام، در باره آیه «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ»فرمودند:«ما وجه خدائیم که باید از آن جانب به سوى خدا رفت» (بحار الانوار، ج4، ص 3)
*- امام رضا علیه السلام به اباالصّلت فرمودند: «... وجه خدا أنبیاء، رسل و حجج او است که به وسیله و وساطت آنان متوجّه به خدای – عزّ و جلّ - و دین و معرفت او گردند... و خدای – عزّ و جلّ – فرمود:«کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ» (همان)
مرتبط:
- تعداد بازدید : 3991
- 6 مهر 1394
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: قرآن