مدتی است بدون هیچ دلیلی به یگانگی خدا شک میکنم. بت پرست نیستم، کسی رو هم به جز خدای یگانه الله نمیدونم، فقط در ورای ذهنم اعتقادی ندارم و شک میکنم! هر چقد میتونستم براهین توحیدی و عقلی رو مطالعه کردم، ولی اینا فقط چند روز یا کمتر متقاعدم میکنن و باز بدون هیچ دلیلی شک میکنم و از خودم میپرسم خدا از کجا اومده؟ این در حالی است که تمام برهانها رو مطالعه و قبول کردهام. (دیپلم کامپیوتر / اردبیل)
پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): برهان، اگر برهان باشد، مانند قرص و دارو نیست که فقط چند روز اثر کند، بلکه همیشه برهان است. اما این حالت خود دلیلی است بر این که تمامی شکها و تزلزلهای ایمانی، به خاطر کمبود علم یا برهان نمیباشد.
شک:
همانگونه که هر شناختی، باوری و اعتقادی، دلیل و برهان عقلی میخواهد (لذا فرمودهاند که اصول دین تحقیقی است و تقلید در آن جایز نیست)، شک نیز دلیل میخواهد و شک بیدلیل، شک نیست، بلکه میتواند نوعی عادت ذهن، القا و یا وسوسه نیز باشد.
اگر دقت کنید، این وسواسهای به نجس و پاکی، بارها رساله را خواندهاند و میدانند که اگر دست یا لباسشان نجس شد، در آب کُر با یک بار تطهیر و در آب قلیل با سه بار آب ریختن، تطهیر پاک میشود، اما در عین حال باز هم شک میکنند و دستشان را ده یا بیست بار زیر آب کُر میگیرند و باز هم اگر از آنها بپرسید، میگویند: هنوز یقین ندارند که پاک شده است و دوست داشتند که میتوانستند صدبار دیگر نیز این کار را انجام دهند!
الف – شک، نیز چارچوبهای خودش را دارد و مبتنی بر دلایل، یا قراین و نشانههایی میباشد که ایجاد تردید و شک کرده است؛ مِثل این که کسی از دور سراب ببیند و با علم به این که هم آب وجود خارجی دارد و هم سراب، و علم به انعکاس نور و ...، بگوید: شک دارم که آنجا واقعاً آبی وجود دارد و یا سراب میبینم؟ یا چون علم کافی ندارد، بگوید: اگر چه خورشید را وسط آسمان میبینم، اما شک دارم که آیا اذان ظهر شده است یا هنوز خیر؟
چنین شکهایی [البته اگر رها نشوند]، نه تنها بسیار خوب هستند، بلکه اساساً «شک، مقدمهی یقین است»، چنان که شخصی به امام صادق علیه السلام عرض کرد: «هلاک شدم»، ایشان پرسیدند: چرا؟ گفت: به وجود خدا شک کردم! و ایشان فرمودند: «الله اکبر، هذا اول الیقین»، یعنی: الله اکبر، این تازه اول یقین است. (به نقل از مرحوم آیت الله طالقانی، در نماز جمعه تهران)
ب – سؤال داشتن با شک داشتن بسیار نزدیک به هم هستند؛ شاید در بسیاری از موارد بتوان گفت که انسان وقتی سؤال دارد، یعنی به چیزی شک دارد. اگر بپرسید که نشانی فلان منزل کجاست؟ یعنی به نوعی شک هم دارید که آیا در این خیابان است و یا در آن خیابان؟ و یا به تعبیری دیگر میتوان گفت: شاید هر سؤالی مبتنی بر تردید نباشد، اما هر شکی به همراه سؤال میباشد.
اما، قاعده کلی این است که "علم یافتن"، یعنی همان یافتن پاسخ و برطرف شدن شک و تردید.
بنابراین، اگر کسی پس از حصول علم، باز هم شک کرد، این دیگر شک نیست. ممکن است اوهام، القا یا وسواس نیز باشد. مثل این که مقابل آیینه بایستید و ببینید که موی شما، سیاه یا خرمایی است و پس از حصول این علم، مجدد به خود القا کنید که هنوز شک دارم که آیا موی من سیاه است، یا خرمایی یا بور؟!
خدا چگونه پدید آمده است؟
بیان شد که "شک" حتماً با سؤال همراه است و اگر راجع به موضوعی که به آن میاندیشید، سؤال نداشته باشید، یعنی نسبت به آن علم و یقین حاصل نمودهاید. به عنوان مثال: اگر شک کنید که عدد 2+2، سه، چهار یا ... میشود؟ یک سؤال هم دارید که بالاخره چند میشود؟ و اگر علم یابید و یقین حاصل کنید که عدد 4 میشود، دیگر در این موضوع سؤال هم ندارید.
"عقل" که به واسطهی معلومات اولیهاش (بدیهیات عقلی)، قدرتمندترین ابزار شناخت آدمی میباشد، خودش قبل از هر مطالعهای، پاسخگوی بسیاری از سؤالها و تردیدها میباشد.
به عنوان مثال: اگر بپرسید: انسان چگونه پدید میآید؟ معنایش این است که ازلی نیست، نبوده و بعداً پدید آمده است، و حال سؤال این است که چگونه؟ پس اگر موضوع بررسی طبیعی آن باشد، پاسخ میدهند که از انعقاد نطفهی مرد در رحم زن و طی مراحل تکاملیاش پدید آمده و متولد میشود.
پس اگر سؤال کنید: «خدا چگونه و یا چه زمانی پدید آمده است»؟ یعنی مدعی شدید که او قبلاً نبوده و بعداً پدید آمده است، نیستیاش بر هستیاش سبقت دارد، پس حتماً پدیدآورنده، زمان و چگونگی دارد!
همینجا عقل به شما پاسخ میدهد که «اگر خدا پدیده باشد که دیگر خدا نیست، آن هم پدیده و مخلوقی است مانند سایر پدیدهها».
بنابراین، وقتی عقل به نور علم در روشنایی دید که عالم هستی پدیده است و نمیتواند خود به خود به وجود آمده باشد، روشن میشود که پدید آورنده نیز دیگر خودش نباید پدیده و مخلوق باشد.
رابطهی شناخت استدلالی و ایمان:
اگر چه شناخت مقدمه است و حتماً باید مستدل به دلایل عقلی، یا شهودی یا حسی باشد، اما شناخت، دلیل بر ایمان نمیشود. در واقع میتوان گفت که ایمان مبتنی بر شناخت میباشد، اما شناخت، تنها علت و سبب ایمان نمیباشد.
ابلیس لعین، خدا را میشناخت؛ خودش را هم میشناخت؛ اما تکبرش سبب تزلزل و سقوط ایمانش گردید – سامری گوسالهساز، خودش از عرفای قوم حضرت موسی علیه السلام بود، چنان که بلعم باعور نیز مستجاب الدعوة شده بود، چنان که فرعون نیز اگر خدا را نمیشناخت، دست کم خودش را میشناخت که نه «إله» و نه «ربّ»، اما هم چنان مدعی بود!
خداوند متعال در قرآن کریم فرمود که این یهودیان، به خوبی پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله را میشناختند، هم چون شناختن فرزندانشان، اما به او ایمان نیاوردند:
« الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ » (الأنعام، 20)
ترجمه: آنان که کتاب آسمانی به ایشان دادهایم، بخوبی او [= پیامبر] را میشناسند، همانگونه که فرزندان خود را میشناسند؛ فقط کسانی که سرمایه وجود خود را از دست دادهاند، ایمان نمیآورند.
پس شناخت، تنها دلیل ایمان نمیباشد.
دو مثال از گذشته و حال درباره شناخت و ایمان:
یک – وقتی سیدة النساء العالمین، حضرت فاطمهی زهراء علیهاالسلام، در مسجد ایراد سخن فرمودند و دلایل خود را بر ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام و نیز مالکیت فدک و ... اقامه نمودند، به او گفتند: هم تو را میشناسیم، هم پدرت را و هم همسرت را، و هم میدانیم که درست میگویی، اما ما به رأی مردم چنین میکنیم! چنان که وقتی سیدالشهداء، حضرت امام حسین علیه السلام در کربلا، مردم را متذکر شدند و دلایل عقلی، نقلی (وحی) و حتی شهودی را اقامه نمودند، دشمنانش گفتند: تو را میشناسیم، این چیزها را نیز میدانیم، تو راست میگویی، اما تصمیم گرفتهایم که تو را بکشیم.
دو – امروزه، طاغوت، فرعون و شیطان بزرگ زمان [امریکا]، به خوبی میداند که نه تنها «إله و ربّ = صاحب اختیار و تربیت کنندهی امور » نیست، بلکه بسیار ضعیف، شکننده و ورشکسته است، اما باز هم ادعایی ابرقدرتی، آقایی و حکومت جهانی را دارد! - در حالی که دیکتاتوری مستکبرانهای دارد، دم از لیبرال دموکراسی میزند! – در حالی که نوع بشر را در سرتاسر جهان قتل عام میکند، خود را پرچمدار دفاع از حقوق بشر تعریف میکند و در حالی که تروریست را به وجود آورده و هدایت و حمایت میکند، دم از مبارزه با تروریسم میزند! و البته خودش هم میداند و شناخت دارد.
●- این مثالها که صدها و هزاران نمونه در مملکت وجود خودمان و بیرون از آن و در عالَم و تاریخ بشری دارد، همه دلیل بر این است که علم و شناخت، دلیل بر "ایمان و عمل صالح" نمیگردد. چنان که فرمود: هیچ فرقی ندارد که برای آنها دلیل و برهان اقامه کنی و انذارشان بدهی یا ندهی، ایمان نمیآورند.
« إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ » (البقره، 6)
ترجمه: کسانی که کافر شدند، برای آنان تفاوت نمیکند که آنان را (از عذاب الهی) بترسانی یا نترسانی؛ ایمان نخواهند آورد.
ایمان:
"ایمان"، یعنی انسان خودش را در پناه کسی یا چیزی در "امنیت" ببیند؛ حال فرقی دارد که خودش را در پناه خدا در امنیت ببیند، یا در پناه طاغوت و فرعون زمانش، یا در پناه پول و قدرت، یا ثروت و شهوت!
امنیت، یعنی انسان نیازمند و فقیر و انسان هراسان و نگران، و انسان محزون از گذشته و خائف از آینده، خود را در شرایطی ببیند که تحت آن احساس "امنیت" کند، دیگر نه از گذشته افسوس بخورد که چرا از دست داده یا به دست نیاورده، و نه نگران آینده باشد که مبادا چنین و چنان شود؛ یعنی بداند که در پناه آن چه به او ایمان آورده، سعادت و رفاهش "تأمین" است.
« إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ » (البقره، 277)
ترجمه: کسانی که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند و نماز را برپا داشتند و زکات را پرداختند، اجرشان نزد پروردگارشان است؛ و نه ترسی بر آنهاست، و نه غمگین میشوند.
بنابراین، در ایمان آوردن انسان، تنها شناخت علمی نقش ندارد، بلکه نفس، گرایشات نفسانی، تمایلات، بصیرت و ...، همه نقشآفرین و تأثیر گذار میباشند.
اصل توجه (جهتگیری) است:
فرض کنید که انسانی، هم خدا را شناخت، هم دنیا را شناخت و هم خودش را؛ حالا مهم این است که به کدام سو "توجه" میکند؟ توجه، یعنی جهتگیری. پس به هر سو که توجه نمود، تمامی قوایش [ذهن، قلب، میل، شوق و بالتبع عملکردها] در آن سمت قرار گرفته و فعالیت میکنند، درست مثل قرار گرفتن اعضای بدن، رو به قبله، به هنگام نماز.
تمامی آن چه عرض شد، در یک آیه بیان شده است. وقتی حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام، با اقوامی مواجه شدند که هر کدام به سمت و سویی از خلقت و آفرینش توجه دارشتند، فرمودند:
« إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ » (الأنعام، 70)
ترجمه: من روی خود (جهت خود) را به سوی کسی (متوجه) کردم که آسمانها و زمین را آفریده؛ من در ایمان خود [درست، راسخ و خالصم]؛ و از مشرکان نیستم!
نکته:
تمامی معارف شناختی و هم چنین احکام در تمامی شئون فردی و اجتماعی، عبادات و دعا، برای این است تا با هماهنگی و همسویی (توجه و جهتگیری) عقل، قلب، نفس و اعمال، انسان از مرحله کفر، شرک یا شک و تردید، به یقین برسد و ایمان بیاورد، وگرنه به صرف شناخت، ایمان در در دل جای نمیگیرد.
مشارکت و همافزایی (سؤال و نشانی لینک پاسخ، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی)
اگر چه جز الله را خدای یگانه نمیدانم، اما باز در ورای ذهنم شک میکنم. تمامی براهین عقلی را نیز خواندهام و قبول دارم، اما اثرش کوتاه مدت بود؟!
http://www.x-shobhe.com/shobhe/8447.html
- تعداد بازدید : 3557
- 9 اسفند 1395
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: اعتقادی توحید