آیا همان طور که ما یک نقاشی را خلق میکنیم و خدا خالق ما است، خداوند خالقی دارد و آن خالق هم خالقی و این روند تا بینهایت ادامه پیدا میکند؟! (دیپلم، قم)
پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): ابتدا باید تکلیف گمان غلطِ "ما خلق میکنیم" روشن شود و سپس به بحث خالق و مخلوق بپردازیم.
گاهی ما از خود، کلمهای را روی کاری یا چیزی میگذاریم، اما دلیل نمیشود که آن را درست و دقیق انتخاب کرده باشیم و آن را یک حقیقت فرض نماییم. حتی اسم رب و إله را روی مجسمه، گوساله و فرعون و ابرقدرت میگذارند، چرا که یک عدهای، آنها را برای خودشان در این مقام دیدهاند، اما این اسمگذاریها غلط بوده و میباشد!
در گذشتههای دور، حتی پیش از حضرت ابراهیم علیه السلام نیز مردمان جاهل، درگیر اسمگذاریهای غلط خودشان و حقیقت فرض نمودن آنها بودند، اکنون نیز همینطور است؛ این "ایسم"ها، همه همان "اسم"ها هستند. اسمهایی که همه اعتباری و مبتنی بر گمان میباشند و هیچ مسمای حقیقی ندارند.
«إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدَى» (النّجم، 23)
ترجمه: [اينها] جز نامهايى بيش نيستند كه شما و پدرانتان نامگذارى كردهايد [و] خدا بر [حقّانيّت] آنها هيچ دليلى نفرستاده است. [آنان] جز گمان و آنچه را كه دلخواهشان است پيروى نمىكنند، با آنكه قطعاً از جانب پروردگارشان هدايت برايشان آمده است.
این اسمگذاریها غلط، انسان را گیج و منحرف میکند. آن چه برایش خالقی میشناسید و یا حتی فرض میکنید، مخلوق است و خالق نیست، پس نباید او را خالق نامید؛ و آن که خالق است، دیگر مخلوق شخص یا چیز دیگری نیست.
خالقیت و خلق:
بدیهی است که مخلوقات، از جمله و در سرآمد آنها آدمی، همه تجلی خالق سبحان میباشند، پس اسمهای او به اندازهی ظرفیتهای وجودی، در انسان تجلی دارد، مثل برخورداری انسان از علم، حکمت، قدرت، رحمت، رأفت، جود، کرم و ...، که اگر این تجلیات در انسان نباشد، خدا را با این اسماءاش نیز نمیتواند بشناسد؛ اما دلیل نمیشود که خود را مستقل بداند و بگوید، خدا علم دارد، من نیز دارم – خدا قدرت دارد، من نیز دارم – خدا خلق میکند، من نیز خلق میکنم و ...؛ چون این "من"، تهی است و هیچ ندارد، هر چه دارد، از اوست و قائم به اوست.
اگر چه مثال هیچگاه کامل نمیباشد، اما مثل این است که آینه، پس از تجلی صورت شما، بگوید: اگر شما صورت و شکل دارید، من هم دارم و عیناً شبیه شکل شما هم هست!
از اینرو، آدمی وقتی چیزی درست میکند، مانند این که شعری بسراید، داستانی تدوین کند، صورتی نقاشی نماید، مجسمهای بسازد و ...؛ میگوید: «من این را خلق کردم»، و یا «فلانی خالق این اثر است».
اگر چه این کاری که انسان میکند، "صُنع = صنعت = ساختن"، است و نه خلق کردن؛ اما چون یک تجلی کوچکی از خلقت دارد، آدمی گمان میکند که خودش خلق کرده است! و این فقط "گمان" و باور و تبعیت او از ظنّ و گمان به اضافهی هوای نفس میباشد « إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ ».
ما (انسان) چه چیزی را خلق کرده و یا میکنیم. ما اگر علم، حکمت، قدرت و امکان خلق کردن داشتیم که خودمان مخلوق نمیشدیم! دست کم، در این خلق مدامی که میشویم، کاری میکرذیم که هرگز موت و انتقال به عوالم دیگر برایمان رخ ندهد و جاودانه همینجا بمانیم.
یک نقاش، چه چیزی را خلق کرده است؟ حتی قلم، رنگ و بومش را نیز دیگران ساختهاند، مواد اولیه آنها را نیز اشخاص دیگری ساخته و به آنها دادهاند، همه اینها را نیز از طبیعتی گرفتهاند که خودشان خالق آن نبوده و نیستند.
مدل نقاشی نیز یا چیزی در عالم واقع است که خالقش او نیست (مثل طبیعت)، و یا انتزاعی از ترکیب تصاویر موجود در طبیعت است. مثل این که درختی نقاشی کند که میوهاش، کلههایی انتزاعی از صورت شیاطین باشد و یا اشکال هندسی را با رنگها ترسیم نماید، که خالق هیچ کدام خودش نمیباشد. حتی خالق ذهنش برای انتزاع نیز خودش نمیباشد.
پس این جناب نقاشی که خودش مخلوق میباشد، نه ذهن، مغز، چشم و دستش را خودش خلق کرده است، نه خودش ذوق و استعداد و هنر نقاشی به خودش داده است، نه مالک بر این قواست و نه حتی بر یک لحظهی دیگر خود علم و سلطه دارد! پس، چگونه مدعی میشود که «من خلق کردم»؟! پس، این فقط یک اسم و یک کلمه و لفظ انتزاعی است که روی خودش و کارش گذاشته است، و البته مسمای حقیقی ندارد.
آدمی، با بکارگیری آن چه خلق شده است و شناخت قوانین حاکم بر آنها، میتواند "صُنع" بنماید، یعنی بسازد، نه این که خلق نماید. حیوانات نیز لانه و آشیانه میسازند، بسیار هم مهندسی شده و با در نظر گرفتن جوّ، نور، حرارت، راه نفوذ دشمن و ... .
پس مسئله صنع است، یعنی ساختن، حال خواه از آهن و امکان ذوب آن در حرارت، یک نعل اسب و زره بسازد [که آن را نیز خداوند متعال به حضرت داود علیه السلام یاد داد و توانش را داد که با دستش آهن را ذوب نماید و سپس زره بسازد]، و یا ستون فلزی برای یک برج صد طبقه بسازد. خواه در آب فقط شنا کند و یا کشاورزی خود را آبیاری نماید، و یا از آب و جریان آن، برق بگیرد و یک شهر را روشن کند. پس، نه آهن را خودش خلق کرده، نه آب را، نه الکتریسته را - و نه خودش را و نه این قوانین و خواص و آثار را او خلق کرده است.
«يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لَا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ» (الحج، 73)
ترجمه: اى مردم، مَثَلى زده شد، پس بدان گوش فرا دهيد: كسانى را كه جز خدا مىخوانيد هرگز [حتى] مگسى نمىآفرينند، هر چند براى [آفريدن] آن اجتماع كنند، و اگر آن مگس چيزى از آنان بربايد نمىتوانند آن را بازپس گيرند. طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.
خداوند علیم دوست دارد که بشناسی و بسازی، تا بیشتر بشناسی:
خداوند متعال، کتاب خلقت را پیش روی انسان باز کرده و فرموده مطالعه کن! و البته معلمانی فرستاده تا هم این نشانههای عظمت الهی را برایمان درست بخوانند «يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا» و هم تعلیم دهند «وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ»؛ و البته ما را تزکیه کنند «وَيُزَكِّيكُمْ» که وقتی این کتاب خلقت را مطالعه میکنیم، نگوییم، چون من قانونی از قوانین را کشف کردم، پس خالقی ندارد.
فرمود: هر چه در زمین و آسمان هست را مسخر (رام) شما کردم، که درست بخوانید و درست نتیجه بگیرید و درست عمل نمایید. نه این کتاب را از نیمه و با حذف اول و آخر بخوانید، و نه این که دیگری را نویسندهی آن بنامید!
امروزه بشری که هواپیمای نظامی، سفینهفضایی، زیردریایی و ...، میسازد، میتواند و باید که بیش از مردمانی که فقط نعل اسب و شمشیر و زره و قایق میساختند، خدا را بشناسد. او وقتی هواپیما و فضاپیما را با کپیبرداری از پرندگان و ... ساخت و متوجه شد که آن چه با این زحمت و پس از قرون متوالی مطالعه، به میدان آمدن نخبگان و مخترعان، با تمامی پیچیدگیهای علمی و صنعتی ساخته است، حتی به اندازهی یک پشه یا مگس، که فرماندهی و کنترل پروازش در درونش است، سوخت را خودش تأمین میکند، هر کجا بخواهد میتواند بنشیند و برخیزد و ... هم نیست،
آنگاه میفهمد که علم، حکمت و قدرت خداوند متعال، در خلقت یک پشه یا مگس یعنی چه؟! وقتی پیچیدهترین و قدرتمندترین کشتیها و زیردریاییها را ساخت و سپس آن را با انواع و اقسام ماهیها و آبزیهای گوناگون مقایسه نمود و فهمید که هنوز در مقابل آنها مثل یک اسباببازی میباشند، میفهمد که خلقت عظمت دارد، پس خالقش عظیمتر از خلقتش میباشد.
شیطان بدل میزند:
اما شیطان، وارد میشود و از همان راهی که انسان باید خداشناستر شود، او را به تردید، تشکیک و سپس کفر و پس از آن به عرصهی ادعا و دشمنی میکشاند.
میگوید: اگر تو نقاشی خلق کردی، پس خالق عالم هستی نیز خالقی دارد؟! اگر ژنها را کشف کردی و توانستی دستکاری کنی، پس اصلاً خالقی وجود ندارد – اگر رسیدی که جهان ماده ابتدا یک ماده بوده و سپس منجر شده، پس خالقی وجود ندارد، بلکه همه چیز خود به خودی این چنین علیمانه و حکیمانه و دقیق خلق شده است! و سپس کار را بالاتر میبرد و میگوید: «ای احمق! نگو خدا و خالقی نیست؛ من که استاد تو هستم، به خوبی میدانم که هست و حتی برای گمراه نمودن تو و امثال تو، به عزت او قسم خوردم؛ بلکه بگو هست، اما با او دشمنی کن»!
دور و تسلسل:
به حکم عقل و تصدیق قلب، اگر یک حلقه، معلول علتی باشد، و آن علت خودش معلول علت دیگری باشد ...، و در نتیجه تمامی حلقههای این سلسله، معلول باشند، معلوم میشود که باید به علتی که دیگر خودش معلول نیست ختم گردند، نه این که همینطوری و تا بینهایت، همه معلول باشند و علت غایی در کار نباشد. وقتی همه ذاتاً معلول هستند و معلول بدون علت، وجود ندارد و نمیتواند داشته باشد، وقتی هم دور باطل است و هم تسلسل، پس اول و آخری در کار هست.
بهترین، جامعترین، گویاترین و کوتاهترین تعریف این قاعدهی عقلی، علمی، حقیقی و واقعی، بیان حضرت امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام است که فرمودند:
«كُلُّ مَعْروفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنوعٌ، و كُلُّ قائمٍ في سِواهُ مَعْلولٌ» (نهج البلاغه، خطبه 186)
ترجمه: هر آنچه به خودش شناخته شود مصنوع است و هر متّكى به غير خود، معلول است.
آری، از آنجا که ما ابتدا محسوسات را میشناسیم، هر آن چه را که بشناسیم، لابد جنس، فصل و ... دارد، ماهیت و شکل و ابعاد دارد و به این ویژگیها شناخته میشود، پس "مصنوع = ساخته شده" است؛ پس از شناخت مصنوع، با عقل و علم به سراغ سازنده (صانع) میرویم که کی آن را ساخته و از چه علم، حکمت، قدرت و مالکیتی برخوردار بوده است که چنین چیزی را ساخته است؟! و دیگر آن که هر چه هستی و کمالاتش ذاتی نیست و از دیگری گرفته، معلول است.
مانند همان نقاشی که ترسیمش معلول هنر و توان نقاشش میباشد، ابزارش معلول و مصنوع دیگران است و ... . بالاخره این سلسله، باید به خالقی برسد که خودش دیگر مخلوق نیست تا خالق بخواهد.
*** - اگر گفته شد که «لابد خالق عالم هستی نیز خالقی دارد»، یعنی خودش هم مخلوق است، پس چرا نامش را به خطا خالق میگذارند؟! اگر خالق باشد، مخلوق نیست و اگر مخلوق باشد که دیگر خالق نیست. من و شما و دیگران نیز چون مخلوق هستیم، خالق هیچ چیزی نیستیم، لذا مالک هیچ چیزی نیستیم، حتی مالک خودمان یا خیر و ضرر خودمان نیز نیستیم، و حتی علم چندانی به آن نداریم، بلکه «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».
مرتبط:
فهرست (لینک) تمامی مباحث توحیدی (اعتقادی) که در این پایگاه درج گردیده است.
مشارکت و هم افزایی (موضوع و نشانی لینک متن یادداشت)، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی.
پرسش:
آیا همان طور که ما یک نقاشی را خلق میکنیم و خداوند ما را خلق کرده است، او نیز خالقی دارد و این سلسله بیانتها ادامه دارد؟!
پاسخ:
http://www.x-shobhe.com/shobhe/9601.html
پیوستن و پیگیری در پیامرسانها:
- تعداد بازدید : 3656
- 29 دی 1397
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: اعتقادی توحید