ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: مگر شما خواهید ماند که از رفتن دیگران میترسید؟ پس انسان باید ابتدا نگران رفتن و چگونه رفتن و کجا رفتن خودش باشد.
بله، همانطور که خودتان در سؤال تصریح نمودید، از مرگ گریزی نیست و آن چه ما از آن فرار میکنیم، او در پی ماست و به ما میرسد.
«قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» (الجمعة، 8)
ترجمه: بگو: بىترديد آن مرگى كه از آن مىگريزيد با شما ملاقات خواهد كرد، سپس به سوى داناى نهان و آشكار بازگردانده مىشويد، پس شما را از آنچه (در دنيا) عمل مىكرديد آگاه خواهد نمود.
الف – خوشآمدنها و بد آمدنها، میلها و تنفرها، استقبالها و فرارها، پسندها و ناپسندها، همه به مقولهای به نام "محبّت" بر میگردد. انسان به سوی معشوق حرکت میکند؛ مایل است به محبوب برسد و از هر چه سد راهش باشد و یا بین او و محبوب فاصله اندازد، بدش میآید. این قاعدهی کلّی و استثناء ناپذیر برای هر "حبّ و بغضی" است.
ب – بدیهی است که این محبت هر چه شدیدتر باشد، وابستگی بیشتر شده و فراق ناخوشایندتر و تحملش طاقتفرساتر میگردد. پس اگر محبت کسی به دنیا و مظاهرش بیشتر بود، از مرگ متنفر میشود و اگر به خدا بیشتر بود، مایل است هر چه زودتر به لقای محبوب برسد. چنان چه انسان از اگر کسی را دوست داشته باشد، از دوری او ناراحت است و مایل است هر چه زودتر به وصال برسد.
یهودیان ادعا داشتند که فقط ما خدا را دوست داریم و خدا نیز فقط ما را دوست دارد؛ این که خداوند سبحان در پاسخ آنها فرمود: پس تمنّای مرگ کنید، اگر راست میگویید؛ مبتنی بر همین قاعده میباشد.
«قُلْ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاء لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ» (الجمعة، 6)
ترجمه: بگو: اى كسانى كه يهودى هستيد، اگر مىپنداريد كه شما دوستان خداييد نه مردم ديگر، پس آرزوى مرگ كنيد اگر راستگوييد (تا به جوار رحمت و نعمت دوست به لقاء الله برسيد).
پ – پس تنها راه کاهش وحشت یا تنفر از "مرگ"، همان ازدیاد و تشدید محبت خدای منّان از یک سو و کاهش و سپس قطع محبت به دنیاست. هر کسی (چه مسلمان و چه غیره)، با چشم خود مرگ دیگران و عزیزان را میبیند و شاهد فرسودگی خود نیز میباشد، پس اگر عقل را حاکم کند و اسیر نفس نگردد، میفهمد که "فانی"، ارزش دل بستن ندارد و میفهمد که اساساً «ما آمدهایم که برویم و نیامدهایم که بمانیم»؛ میفهمد که این عالم، گذری است برای کسب معرفت، رشد، و کمال و آماده شدن برای حیاتی دیگر در عالمی دیگر. مانند دوران جَنینی است که جنین برای امکان حیات در این دنیا، در عالَمِ رَحِم رشد میکند، سپس آنجا میمیرد و اینجا به دنیا میآید.
ت – البته تردیدی نیست که انسان اهل "اُنس" است، همان گونه که اهل "نسیان = فراموشی" است و به چیزها یا اشخاص متفاوتی اُنس میاندازد. انسان حتی با لباس خود که میداند یا میپوسد و یا با تغییر اندازه دیگر قابل استفاده نخواهد بود، مأنوس میشود؛ چه رسد به بدن خود – انسان با کشور، شهر، ده، محله و خانهی خود مأنوس میشود، چه رسد به کسانی که با آنان خویشی سببی یا نَسبی دارد و به طور قطع نگران از دادن انیسها و مونسهای خود میشود.
پس چه باید کرد؟ راه کار این است که محبت و اُنس انسان جهتدار باشد.
یک مثال:
همه پول را دوست دارند، اما برای چه؟ قطعاً خود پول مستقلاً چیزی دوست داشتنی نیست؛ بلکه انسان چیزهایی را دوست دارد که رسیدن به آنها، مستلزم دارایی پول است؛ مثل خوردن، پوشیدن، مسکن و ...؛ پس پول را برای چیز دیگری یا هدف دیگری دوست دارد – همین طور انسان خوردن، آشامیدن و مسکن را برای محبوبها (اهداف) والاتری دوست دارد، و گرنه طبیعت به مراتب زیباتر از هر قصری است و هر نوع خوردنی که لقمهای کم یا زیاد آن دهها عارضه میآورد و یا آبی که جرعه کم یا زیادش انسان را میکُشد، آن قدر هم دوست داشتنی نیستند. اما عشق به حیات، عشق به سلامتی و عشق به لذت، آنها را برای ما خوشآمدنی کرده است.
پس انسان، محبوبها و هدفها والاتری دارد، مثلاً به سلامتی و رفاه خود علاقمند است، پس هر چیزی را که او را به این محبوب برساند دوست دارد و از مغایر و سد آن بدش میآید. پس محبت انسان به هر چیزی، در طول محبت دیگری میباشد و باید دید غایت آنها کدام محبوب است؟
ث – محبت به پدر، مادر، همسر، اولاد و سایر خویشان، دوستان، نوع بشر... نیز هیچ یک از این قاعده مستثنی نمیباشند. پس هر کدام اگر مستقل هدف و محبوب واقع شوند، چارهای جز وحشتِ از دست دادن، پذیرش شکست و تحمل درد فراق و دوری نیست.
از این رو خداوند متعال مستمر متذکر شد که "محبوب حقیقی" من هستم و هر چیزی جز من فانی است و شما همه به سوی خودم بر میگردید.
پس، کسانی دنیا و مظاهرش را هدف میگیرند، و کسانی به اُنس و محبت خود، جهت میدهند. چون شدت محبتشان من هستم، مبحتهای دیگرشان نیز جهتدار شده و رنگ خدایی به خود میگیرد.
«وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ» (البقره، 165)
ترجمه: و برخى از مردم به جاى خدا همتايانى (از بتها و ستارگان و اجنّه) برمىگزينند كه آنها را چنان كه بايد خدا را دوست داشت دوست مىدارند، ولى كسانى كه ايمان آوردهاند محبتشان به خداوند بيشتر است (از محبت آنها به معبوداتشان). و اگر كسانى كه ستم كردهاند آن هنگام كه عذاب (آخرت) را مشاهده مىكنند ببينند كه قدرت و نيرو همه از آن خداست و خدا سختكيفر است (به شدت پشيمان خواهند شد).
نکته:
در عین حال، مرگ عزیزان غمانگیز است، حتی برای اهل عصمت علیهم السلام، چه رسد به علما و عرفا؛ منتهی این غم و اندوه آنان نیز رنگ خدایی دارد. غم و اندوه آنان از این نیست که یک دارایی و محبوب را از دست دادهاند، چون میدانند از دست ندادهاند، بلکه از فراق و تنهایی خودشان در بقیهی طول سفر است. نشنیدیم که وقتی امیرالمؤمنین، امام علی علیهالسلام، همسر محبوبهی خود، حضرت فاطمة الزهراء علیهاالسلام، که سیدهی زنان عالم بود، جوان بود و اهل عصمت بود را به خاک سپارد، چه فرمود؟!
به پهنای صورت اشک میریزد، دست مبارک را به کمرش میگیرد و بلند میشود و میفرماید: «بیستون شدم» - یعنی تکیهگاهم، همراهم و همسرم زودتر از من به مقصد و محبوب رسید و من باید بقیهی راه را به تنهایی سیر کنم. بییاور، بیهمسرِ کفو، بی تکیهگاه و بیستون.
نتیجه:
پس همه چیز به "محبّت" و بالبتع "وابستگی به محبوب" بر میگردد که البته این محبت نیز خود مبتنی بر "شناخت" است.
پس اگر کسی خدا را شناخت، محبوب حقیقی را شناخت، خودش را شناخت، دنیا و مظاهر و متعلقات فانیاش را شناخت و عاشق خدا شد، حیات دنیوی برایش گذر و پلی میشود که برای رشد، کمال و قرب به محبوب، باید از آن گذر کند؛ لذا نه تنها از گذرش ناراحت نیست، بلکه خوشحال هم میگردد. چه کسی دوست دارد که در سفر یا روی پل باقی بماند و به مقصد نرسد؟
از این رو فرمود: به مؤمنین وقتی یک مصیبتی اصابت میکند، میگویند: من که مال این نبودم، مال خدا هستم – و – من که هدفم و غایت عشق و محبت و وابستگیام این نبود، بلکه خدا بود. به این دو آیه ذیل دقت کنیم:
«وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ» (البقره، 155)
ترجمه: و حتما شما را به اندكى از ترس و گرسنگى و كاهشى از مالها و جانها و محصولات (درختان، يا ثمرات زندگى از زن و فرزند و ...) آزمايش خواهيم نمود و شكيبايان را مژده ده.
سپس شکیبایان (صابرین) را توصیف کرده و میفرماید:
«الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَيْهِ رَاجِعونَ» (همان، 156)
ترجمه: (صابرین) همان كسانى هستند كه چون مصيبتى بر آنها وارد شود گويند: همانا ما از آن خداييم (ملك حقيقى اوييم به ملِاك آنكه خلق و حفظ و تدبير امور و نابودی ما به دست اوست) و همانا به سوى او باز خواهيم گشت.
پس باید معرفت، ایمان و عشق به خدا را زیاد کرد و معاد را هدف غایی گرفت.
کلمات کلیدی:
گوناگون