پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): مگر مغز به خودی خود درک خطر میکند و یا کسی را دوست دارد و یا از او بدش میآید؟! اگر کسی اراده کند که خطر را دفع کند، مغز فرامین لازم جهت اقدامات را به بدن [که ابزار روح است] فرمان میدهد و اگر کسی اراده کند که به دل خطر رود، مغز فرامین لازم را به بدن میدهد!
باید اذعان داشت که هر دو گروه در این بحث خطا میکنند! چرا که گروه اول، فطرت را نشانۀ وجود خدا خوانده، اما "ترس" را نشانۀ وجود فطرت خوانده است؛ و گروه دوم، گمان نموده که وجود عقل، قلب، فطرت و ... ربطی به اعضای بدن ندارد، پس اگر مغز واکنشی نشان داد، یک انفعال طبیعی و فیزیکی میباشد! در حالی که بدن ابزار روح است، یعنی اگر شما قصد انجام کاری کردید، حتماً قصد به مغز منتقل میشود و مغز به اعضا فرمان عمل میدهد و ...، اما این شما هستید که قصد کردید و کاری را به وسیله اعضا انجام میدهید، نه بدن!
چشم وسیلۀ بینایی است؛ اما خودش اراده نمیکند که چه چیزی را ببیند و یا نبیند، بلکه تا شعاعی معین، هر چه مقابلش باشد و نور بر آن بتابد را میبیند؛ اما صاحب چشم است که میتواند تصمیم بگیرد چه چیزی را با آن چشم ببیند و چه چیزی را نبیند.
فطرت:
ترسیدن، دلیل بر وجود "فطرت" نمیباشد، ممکن است کسی نترسد، یا کسی از چیزی بترسد و دیگری نترسد، آیا فطرت ندارند و یا گاهی دارند و گاهی ندارند؟! در حالی که "فطرت" در همه هست و یکسان هم هست.
"فطرت"، به معنای "باز شدن – شکفته شدن" میباشد، و در مورد خلقت، یعنی "سرشت او". یعنی خداوند متعال، او را اینگونه خلق نموده است. یعنی: خصوصیاتی که خداوند متعال، در سرشت انسان نهادینه کرده است، لذا عمومیت دارد و به ترس یا ... نیز ربطی ندارد.
برترین نشانۀ وجود فطرت، این است که آدمی [همگان]، عاشق کمال هستند؛ حال فرقی ندارد که این معشوق [کمال] را در اصل وجود جستجو نماید و یا در هر موضوعی دیگر، مانند: میل وافر به کسب علم، ثروت، قدرت و ...، که این نه معشوق انتهایی دارد و نه عشق عاشق.
به عنوان مثال: آدمی زیبایی را دوست دارد، چون فطرتاً عاشق "جمیل" است، چنان که علم را دوست دارد، چون فطرتاً عاشق "علیم" میباشد، و هم چنین "قدرت" را دوست دارد، چون فطرتاً عاشق "قادر" میباشد – عاشق غنا است، چون فطرتاً عاشق "غنی" باشد و ... .
این عشق بیحد، به معشوق بیحدّ، که در همگان نیز وجود دارد، هم ثابت میکند که "فطرت" وجود دارد، و هم ثابت میکند که "معشوق حقیقی"، همان هستی محض است که حد و حدودی ندارد، پس مثل و مانندی نیز ندارد.
«فَاطِرُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا وَمِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجًا يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ» (الشوری، 11)
ترجمه: او باز کنندۀ (آفرينندۀ) آسمانها و زمين است و از جنس شما همسرانى براى شما قرار داد و جفتهايى از چهارپايان آفريد؛ و شما را به اين وسيله [بوسيلۀ همسران] زياد مىكند؛ هيچ چيز همانند او نيست و او شنوا و بيناست!
خداپرستی و خداجویی:
عشق بیحد به معشوق بیحد [هستی و کمال محض]، همان فطرت "خداپرستی و خداجویی" میباشد، چرا که تمامی کمالات، اسماء [نشانههای] الهی و تجلی او میباشند؛ چنان که علیم، حکیم، جمیل، قادر، رحمان، رحیم، قوی و ... همه اسماء الله میباشند و انسان، هر ذاتی و هر حقیقتی را با اسماء و نشانههایش میشناسد؛ چنان که حتی دوست داشتن نیز در لفظ یا عملی که نشانۀ محبت باشد، اظهار و ابراز میشود.
«وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَائِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ» (الأعراف، 180)
ترجمه: و نیکوترین اسمها (نشانهها) از آن خداوند است؛ خدا را به آن (نامها) بخوانيد! و كسانى را كه در اسماء خدا تحريف مىكنند (و بر غير او مىنهند، و شريك برايش قائل مىشوند)، رها سازيد! آنها بزودى جزاى اعمالى را كه انجام مىدادند، مىبينند!
بنابراین، هر انسانی، فطرتاً عاشق هستی محض، کمال محض است که او به غیر از خداوند سبحان نیست، پس همگان فطرتاً عاشق خدا هستند و بالتبع "خداجو" میشوند؛ لذا فرمود: این فطرت را محبوس و محجوب نکن و به دین و آیین تو، همان "دین فطرت" باشد که در تمامی انسانها وجود دارد و دین درست و نگهدارنده همین است:
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ» (الرّوم، 30)
ترجمه: پس روى خود را متوجّه آيين خالص پروردگار كن! اين فطرتى است كه خداوند، انسانها را بر آن آفريده؛ دگرگونى در آفرينش الهى نيست؛ اين است آيين استوار؛ ولى اكثر مردم نمىدانند!
بنابراین، خداپرستی و خداجویی و عشق به خداوند متعال، فطری و همگانی است و هیچ فرقی ندارد که کسی بترسد و یا نترسد، هر چند که آدمی وقتی به مخاطره میافتد و امیدش از وسایل منقطع میگردد، پرده از فطرتش کنار میرود، و متوجه خداوند متعال میشود و او را میخواند؛ و اگر مؤمن نباشد، پس از نجات و رفع مشکل، باز فراموش و ناسپاسی میکند!
«وَإِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَكَانَ الْإِنْسَانُ كَفُورًا» (الإسراء، 67)
ترجمه: و هنگامى كه در دريا ناراحتى به شما برسد، جز او، تمام كسانى را كه (براى حل مشكلات خود) مىخوانيد، فراموش مىكنيد؛ اما هنگامى كه شما را به خشكى نجات دهد، روى مىگردانيد؛ و انسان، بسيار ناسپاس است!
این حالت و رویکرد، اختصاصی به "ترس" ندارد، بلکه در امید نیز چنین میباشد.
"امید" رسیدن به آرزو، از نقص و نیاز نشأت میگیرد و عامل و انگیزه حرکت به سوی محبوب است، و هر انسانی میداند که خودش نیازمند است [وگرنه، امید به رسیدن برایش موضوعیتی نداشت] و از دیگران نیز کاری بر نمیآید، چون مثل خود او هستند و مالک هیچ چیزی نیستند.
از اینرو، آدمی چه بخواهد و چه نخواهد، چه بداند و چه نداند، در هر امیدی، اولاً کمال را قصد میکند و ثانیاً چشم به نیروی برتر دارد، نیرویی که خودش مخلوق، نیازمند، منفعل و متأثر نباشد.
«وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِدًا أَوْ قَائِمًا فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ» (یونس علیه السلام، 12)
ترجمه: هنگامى كه به انسان زيان (و ناراحتى) رسد، ما را (در هر حال:) در حالى كه به پهلو خوابيده، يا نشسته، يا ايستاده است، مىخواند؛ امّا هنگامى كه ناراحتى را از او برطرف ساختيم، چنان مىرود كه گويى هرگز ما را براى حل مشكلى كه به او رسيده بود، نخوانده است! اين گونه براى اسرافكاران، اعمالشان زينت داده شده است (كه زشتى اين عمل را درك نمىكنند)!
خطای آدمی:
شاید این پرسش به ذهن خطور کند که «اگر فطرت عمومیت دارد و همگان فطرتاً عاشق خدا [هستی و کمال محض] هستند، پس دلیل کفر، شرک، طغیان، عصیان و این همه گناه چیست»؟!
همانگونه که رشد و نیل به کمال، عشق به کمال [حبّ الله] میباشد، سبب هر انحرافی نیز جایگزین کردن "إلهها" به جای الله جلّ جلاله میباشد، لذا فرمود: «لا إلهَ الاّ الله».
وقتی آدمی، کمالات کوچک و مقطعی را کمال غایی فرض میکند – وقتی محبوبهای کوچک، محدود و گذرا را "محبوب غایی" میگیرد، و تمام محبت خود را به آنان متوجه نموده و اختصاص میدهد، به خطا میرود:
«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ».
ترجمه: بعضى از مردم، إلهها (معبودهايى) غير از خداوند براى خود انتخاب مىكنند؛ و آنها را دوست مىدارند، هم چون دوست داشتن خدا! امّا آنها كه ايمان دارند، شدت محبتشان (محبوب غاییشان) الله است؛ و آنها كه ستم كردند، (و معبودى غير خدا برگزيدند،) هنگامى كه عذاب (الهى) را مشاهده كنند، خواهند دانست كه تمامِ قدرت، از آنِ خداست؛ و خدا داراى مجازات شديد است؛ (نه معبودهاى خيالى كه از آنها مىهراسند).
و البته معلوم میشود که علت این جایگزینیها نیز "عشق به قدرت" میباشد، یعنی عشق به کمال.
آدمی ممکن است که طاغوت و فرعون زمان، علم، ثروت، مقام، شهرت و شهوت را "قادر مطلق" فرض کند و محبت فطری به خداوند سبحان را به آنها اختصاص دهد، چنان که فرمود: برخی هوای نفس خودشان را "إله" میگیرند، یعنی هوای نفس خودشان را مانند دوست داشتن خدا، دوست میدارند و برای نجات آنان نمیشود کاری کرد:
«أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا» (الفرقان، 43)
ترجمه: آيا ديدى كسى را كه هواى نفسش را معبود خود برگزيده است؟! آيا تو مىتوانى او را هدايت كنى (يا به دفاع از او برخيزى)؟!
مشارکت و همافزایی – پرسش و نشانی لینک پاسخ، جهت ارسال به دوستان درفضای مجازی.
پرسش:
میگویند: یکی از نشانههای وجود فطرت خداجو، توجه ناخودآگاه انسان به هنگام ترس به نیرویی برتر است و کفار میگویند: «این واکنش طبیعی مغز است و خدا اوهام است». پاسخ چیست؟
پاسخ (نشانی لینک):
http://www.x-shobhe.com/belief/11115.html
کلمات کلیدی:
اعتقادی توحید