حکمتی جامع و درسی بزرگ از آیت الله بهاء الدینی رحمة الله علیه، در یک جملهی کوتاه - لازم و مفید برای همگان
پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه) / نکتهها (به قلم شما): امثال حقیر، نمیتوانند در مقام، منزلت و فضیلت ایشان چیزی بگویند و یا بنویسند. این که ایشان دارای کراماتی بودند، چشم برزخی داشتند، طی الارض داشتند و ...، شاید برای ما عوام (عموم) خیلی جالب باشد، اما قطعاً این امور نه برای خودشان مهم بود و نه برای اهل فضل و فضیلت مهم است؛ معلوم است که انسان هر چه کامل شود، فضایل و توانهای بیشتری خواهد داشت و هر چه متقیتر باشد، نزد خداوند سبحان، کریم و اکرم میشود و دیدن کرامت از او، عجیب نخواهد بود.
ایشان، عالم، فقیه، عارف و خالص و خُلص به تمام معنا بودند. برخی از بزرگان میگفتند: «اگر اجازه داشتیم که به صورت قطع و یقین بگوییم، میگفتیم که «حتماً ایشان یکی از همان چهار نفر اوتاد امام زمان علیه السلام در عصر ما میباشند».
در هر حال، توفیق یافتم تا چند جلسه به محضر ایشان مشرف شوم، برخی از این جلسات عمومی بود (مثل نماز جماعت و کمی منبر بعد از آن) و برخی دیگر خصوصی (با شرکت چند نفر معدود)، که البته هربار تفقد میفرمودند.
یک روز به قصد زیارت حرم شریف حضرت معصومه علیهاالسلام، عازم قم شدم و پس از زیارت، برای شرکت در نماز جماعت مغرب و عشاء، به حسینهی منزل ایشان رفتم. پس از نماز و چند دقیقهی کوتاه منبر، علما، طلاب و مردم، برای تبرک و رسیدن به ثواب بوسیدن دست عالِم، صف کشیده بودند و بنده نیز در صف ایستادم.
حالات و شوق مردم را میدیدم و تمام توجهام به حرکات و احیاناً گفتار ایشان در دعا و پاسخ به التماس دعاهای مردم بود؛ اما دائم با خودم فکر میکردم: «اگر چه میدانم آن دستبوسی که از آن نهی شده، کرنش و ذلت در برابر گردنکش، مستکبر، ظالم و کافر است، و بوسیدن دست پدر و مادر، معلم و کارگر و ...، اگر برای رضای خدا و قربة الی الله باشد که به منزلهی شناخت و شکر نعمت است و بسیار هم خوب است و ثواب دارد؛ اما، اکنون این کار برای من چه فایدهای دارد؟!
نکته: دائم این مطلب و سؤال در ذهنم جولان میداد که بالاخره نوبت به بنده رسید. ایشان روی پلهی اول منبر مینشستند، لذا خم شدم تا دست دهم و سپس خواستم بیشتر خم شوم تا دست این عالم و معلم بزرگ را ببوسم، اما از آنجا که ایشان از نفوس مطلع بود و از این درگیری ذهنی و سؤال ذهن من در این فاصله کوتاه با خبر بود، دست مرا را نگه داشتند و به آرامی (یعنی به تو میگویم) فرمودند:
«اینها فایدهای ندارد آقا؛ (به سینه و قلب خود اشاره نمودند و افزودند): اینجا باید درست شود»، بعد همانطور که دست بنده را نگهداشته بودند، افزودند: «شما بازیگری را کنار بگذارید، کارها درست میشود آقا».
حکمت: گویا مفاهیم بسیاری را در این حکمت بزرگ که در جملهای کوتاه بیان شد، القا نمودند. از آن پس متوجه شدم که امثال بنده، چقدر خواسته و ناخواسته، مشغول "بازی" هستند و تماماً به یک "بازیگر" مبدل شدهاند.
"بازی"، خالی از حقیقت است و بازیگر، هیچ گاه خودش نیست، بلکه حس گرفته تا نقش دیگری را ایفا نموده و نمایش دهد؛ اگر این نقش و بازیاش تمام شود و کارگردان نقش دیگری به او دهد، اگر چه درست در نقطهی مقابل باشد، همان را بازی میکند. نه آن خودش بود و نه این.
با خانم هنرپیشهای صحبتی داشتم، او میگفت: به فلان نقش من انتقاد و اعتراض میکنند، اما من یک بازیگرم، اگر نقش حضرت مریم علیهاالسالم را بدهند، همان را بازی میکنم و اگر نقش یک عفریتهی فاسد و ظالم را بدهند، همان را بازی میکنم.
پس از آن دیدم که گاهی حتی دینداری، نماز و سایر عبادات و مواضع موافق یا مخالف ما با هر شخص، موضوع و جریانی و یا با هر چیزی در شئون گوناگون زندگی فردی و اجتماعی ما، فقط و فقط "بازی" است. دشمن (شیاطین درونی و برونی)، دائماً مثل یک کارگردان به ما سناریو و نقش میدهد و ما نیز آن را "بازی" میکنیم.
دشمنان، دینِ ما را به بازی گرفتهاند، بر اساس قصهای (سناریو، فیلمنامهای) که خود تدوین و تنظیم کردهاند، به ما نقش میدهند. گاهی نقش اول مثبت، گاهی نقش اول منفی، گاهی ظاهرالصلاح، گاه مظهر فساد، گاهی موافق و گاهی مخالف؛ اما ما، بدون این که متوجه هدف، مقصود و معبود حقیقی و معاد و بازگشت به سوی او باشیم، فقط این نقشها را بازی میکنیم. در حالی که به ما فرمود:
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَالْكُفَّارَ أَوْلِيَاءَ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ » (المائده، 57)
ترجمه: اى كسانى كه ايمان آوردهايد، آنهایی را كه دين شما را به ريشخند و بازى گرفتهاند [چه] از كسانى كه پيش از شما به آنان كتاب داده شده و [چه از] كافران، دوستان [و سرپرستان خود] مگيريد و از خدا پروا داريد، اگر مؤمن هستید.
آری، بازی و بازیگری که کنار گذاشته شود، جایش را به تفکر، تعقل، جدیت و اخلاص میدهد؛ آن وقت است که نماز، نماز میشود – هر موضع و رفتار سیاسی و اجتماعی، عبادت میشود و هر کاری، با حکمت و هدفمندی انجام میپذیرد.
خاطره:
بارها و بارها، به یاد این دیدار و این جملهی حکیمانه افتادم و به اهمیت، عمق و ابعاد آن در مصادیق گوناگون فکر میکردم، اما مسئله وقتی برایم مهمتر شد که از آیتالله صدیقی، در گفتگو با خبرگزاری فارس، به مناسبت پانزدهمین سالگرد ارتحال ایشان، خواندم:
آقای بهاءالدینی قضیه دوره بچگی خود را این گونه فرمودند که: «با بچهها بازی میکردیم، خواب دیدیم، مَلَکی چیزی تقسیم میکند. به ما که رسید، گفتند: این اهل بازی است؛ به او چیزی ندهید». فرمودند: «بچه بودم که این خواب را دیدم. از آنجا بازی را از ما گرفتند و ما بازی را کنار گذاشتیم» و ایشان هم خودش واقعاً بازی نداشت. از این تشریفاتی که بعضی از ماها، در شأن آخوندیمان رعایتهایی میکنیم، اصلاً نداشت، هیچ نداشت. ایشان با اشخاصی که این جور بودند، خوشحال نبود.».
پس، بازیگری را کنار بگذاریم، با خدای خودمان، اهل عصمت علیهم السلام، اسلام، قرآن ... و نیز با خودمان و مردم، صادق باشیم، کارها درست میشود. انشاء الله.
حکمتی جامع و درسی بزرگ از آیت الله بهاء الدینی رحمة الله علیه، در یک جملهی کوتاه – لازم، مفید و راهگشا برای همگان
http://www.x-shobhe.com/shobhe/7991.html
- تعداد بازدید : 2890
- 3 شهریور 1395
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: یادداشت