ایکس – شبهه: بستگی دارد که «استبداد» را چه معنا کنیم و از این جملات و گفتهها، قصد بررسی علمی داشته باشیم یا فقط تبلیغ و ضد و تبلیغ شعاری منظور باشد؟! چرا که معنا، مفهوم و مقصود کلمات، اصطلاحات و جملات در هر فرهنگی متفاوت است. فرهنگ دینی، فرهنگ سیاسی، فرهنگ علمی، فرهنگ ژورنالیستی، فرهنگی تبلیغاتی و یا ضد تبلیغ و...، هر کدام استبداد را به معنایی قصد میکنند. چنان چه شاهدیم در یک جا اعدام قاچاقچی هروئین یا حتی تروریست را خلاف حقوق بشر میخوانند و در جای دیگر به نام حقوق بشر کشتار جمعی راه میاندازند. یا آن که حکومت و قوانین خود را عین دموکراسی میخوانند و حکومت و قوانین الهی یا دیگران را اگر چه مبتنی بر خواست و رأی اکثریت آن ملت باشد را عین دیکتاتوری قلمداد میکنند.
حال اگر بخواهیم به دور از شعار و مقاصد ضد تبلیغی به موضوع بپردازیم، باید بدانیم که «استبداد» در ادبیات سیاسی به معنای «خود کامگی» حاکم است که معادل انگلیسی آن (Despotism) در علوم سیاسی نیز به همین معناست. و در اصطلاح دینی نیز به همین معنا نزدیک است و به «خود محوری» یا «خود بنیاد پنداری» استبداد اطلاق میشود که معنای جامعتری است.
در ادبیات دینی، استبداد الزاماً منحصر به حاکم و حکومت محیط بر یک جامعه یا یک ملت نیست. بلکه حکومت بر خود، بر خانواده، بر کارفرمایان و محیط نیز میتواند مستبدانه باشد. لذا در عرصه سیاست و حکومت نیز هیچ یک از انواع حکومتها مانند: فردی یا سلطنت، جمعی یا جمهوری، حزبی، قومی، کلیسایی، یا حکومتی که به نام دین و حتی اسلام مستقر گردد، اما فی الواقع دینی و اسلامی نباشد، نمیتواند الزاماً سدی برای این استبداد باشد و جه بسا زمینه را برای اعمال استبداد مساعدتر نماید.
چنان چه حکومت کلیسا مستبدانه بود، حکومتهای معاویه، یزید و کلاً امویها، عباسیها، عثمانیها و که به نام اسلام بود نیز مستبدانه بود و امروزه حکومت به ظاهر حزبی امریکا مستبدانه است، حکومتهای به ظاهر جمهوری اروپا مستبدانه است، حکومت سلطنتی ملکه الیزابت، یا ملکه هلند، یا پادشاهی بلژیک، یا سلاطین عرب نیز مستبدانه است. جمهوری اسلامی ایران نیز اگر به سوی خود کامگی حکام کشیده شود، مستبدانه میگردد.
اما اگر حکومت واقعاً دینی (اسلامی) باشد [البته منظور این نیست که همه اسلام به تمام و کمال محقق شده باشد، بلکه هدف و خط آن باشد و در آن مسیر حرکت کند]، حکومت قانون به جای حکومت فرد سلطه یابد و منبع و منشأ قوانین نیز «من»های فردی، قومی و حزبی نباشد، بلکه قانون الهی باشد، این حکومت، یک حکومت الهی میشود و دیگر نه تنها استبداد به آن راهی ندارد، بلکه کاملاً بر اساس عدل خواهد بود. چرا که در نگاه و جهانبینی توحیدی، چه برای شخص، یا جامعه، یا حکومت و ...، «من» وجود ندارد تا استبداد بیاورد. این من خودش یک شیطان قلمداد میگردد، یک بتی است که باید شکسته شود. و از این روست که بیان شد «ولایت فقیه ضد دیکتاتوری است». یعنی ولایت، حول ولایت من و منهای نوعی، امیال، اهداف، منافع شخصی یا حزبی استوار نیست، بلکه حول محور قوانین الهی «فقه» استوار است و به همین دلیل به آن «ولایت فقه» و به حاکم آن «ولایت فقیه» اطلاق میگردد.
اما ممکن است در ادبیات ژورنالیستی و ضد تبلیغی القا کنند که هر گونه باید و نبایدی از سوی یک حکومت اعمال شود (که البته منظورشان فقط حکومت دینی است)، نوعی استبداد است! خوب این حرف، حرف غلطی است و منطقی ندارد، چون حکومت بدون «باید و نباید» و الزام به آنها، دیگر حکومت نیست. از آنارشیسم و فاشیسم نیز بدتر میشود. چنان چه هیچ حکومتی بیقانون نیست و رعایت هیچ قانونی غیر الزامی نیست و برای سرپیچی و تخلف از هر قانونی مجازاتی تعیین شده است که ضمانت اجرای آن قانون است.
پس تنها حکومت دینی و استبداد نسبتی جز تعارض با هم ندارند، بلکه فقط در حکومت دینی (اسلامی) است که استبداد، خود محوری، خودکامگی و دیکتاتوری وجود ندارد.
کلمات کلیدی:
سیاسی