ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: بسیاری سعی دارند با استناد به این جمله، مدعی شوند که امیرالمؤمنین علیه السلام به سیاست، عملکرد و روش شیخین صحه گذاشته و عثمان را نیز تعریف و تمجید نمودهاند! اما مهم این است که بدانیم که ابتدا و انتهای جمله را نمیخوانند و مورد استناد قرار نمیدهند، تا حقیقت برای خواننده، شنونده و مخاطب روشن گردد(؟!)
مسئله این است که روش خیلفهی سوم، حتی به دو خلیفه قبل خود نیز شبیه نبود. بیسیاستی در حکومت، عدم مدیریت مطلوب در کشورداری، توزیع ناعادلانه ثروت، تقسیم پستها بین نزدیکان و ...، به حدی شد که دیگر خود مردم علیه وی شوریدند.
این اعتراضات و شورشها ادامه داشت و عثمان ابتدا اهمیتی نمیداد، تا این که کار بالا گرفت. وی چندین بار نیز به حضرت علیهالسلام متوسل شد که "چه بکند؟" حضرت نیز نصیحتها و تذکراتی داشتند که او هم چنان رعایت نمیکرد، تا این که مردم با تجمعها و نیز اعزام نمایندگان از حضرت علی علیهالسلام خواستند تا با او صحبت کنند و چون خود او نیز در فشار شدید قرار گرفته بود، در واقع حضرت مجدداً و این بار به خواست مردم، رفتند تا با او صحبت کنند.
در این موقعیت، مذاکرات پیرامون مباحث اعتقادی نبود، حتی ریشهیابیها یا مشروعیت نظام نیز نبود. بلکه عثمان خلیفه و حاکم ممالک اسلامی بود و مردم از بیکفایتی و ظلمهای او به تنگ آمده بودند. لذا امام او را متذکر میشد و نصیحت مینمود. این معنایش تأیید گذشته و حال و یا مشروعیت بخشیدن به نظام حکومتی نبود و نیست. مثل تجربهی که در تاریخ خودمان داشتیم. حضرت امام خمینی رحمة الله علیه، بارها و بارها به شاه تذکر داد و او را نصیحت کرد و گفت کاری نکن که مردم تو را عزل و از کشور بیرونت کنند. که آخر هم همینطور شد.
حال دقت کنیم که حضرت در این دیدار به ایشان چه مطالبی را متذکر شدند و چه نصایحی کردند:
اِنَّ النّاسَ وَرائى وَ قَدِ اسْتَسْفَرُونى بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ؛
مردم به دنبال من هستند، و مرا بين خود و تو واسطه قرار دادهاند،
*- یعنی: مردم از من خواستهاند که بیایم و با تو سخن بگویم.
وَ وَاللّهِ ما اَدْرى ما اَقُولُ لَكَ؟ مَا اَعْرِفُ شَيْئاً تَجْهَلُهُ، وَ لا اَدُلُّكَ عَلى اَمْر لا تَعْرِفُهُ، اِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نَعْلَمُ، ما سَبَقْناكَ اِلى شَىْء فَنُخْبِرَكَ عَنْهُ،
و به خدا قسم نمىدانم با تو چه بگويم؟ چيزى را نمىدانم كه تو از آن بى خبر باشى، و به چيزى كه ندانى تو را دلالت نمىكنم؛ تو مى دانى آنچه را ما مى دانيم، به چيزى سبقت نگرفتهايم كه تو را به آن آگاهى دهيم؛
وَ لا خَلَوْنا بِشَىْء فَنُبَلِّغَكَهُ، وَ قَدْ رَاَيْتَ كَما رَاَيْنا، وَ سَمِعْتَ كَما سَمِعْنا، وَ صَحِبْتَ رَسُولَ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كَما صَحِبْنا.
در پنهان به كارى نپرداختهايم كه آن را به تو برسانيم، آنچه ما ديدهايم تو هم ديدهاى، و آنچه ما شنيدهايم
تو هم شنيدهاى، و با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مصاحبت داشتى چنانكه ما مصاحبت داشتيم.
*- تا همینجا دقت نمایید؛ میفرماید من آمدم به تو خطاهایت را متذکر شوم، شرایط و وضعیت را بگویم، موارد اعتراض مردم را منتقل کنم و ...؛ اما توخودت میدانی که چه کردی و اوضاع چگونه است؟ میفرماید: چه خبری به تو بدهم که خودت از آن بیخبری؟ چیزی مخفی نیست. اگر وضع فعلی نوع حکومتت و اعتراضات مردم را موضوع قرار دهی، هر چه ما میدانیم، تو هم میدانی – اگر بخواهی بگویی که من خلیفة المسلمین هستم و مردم انتظاری غیر مشروع دارند، یا بگویی من از دین و احکامش و سنت نبوی مطلع نبودم، درست نیست، چرا که تو نیز مثل ما هر چه رسول الله صلوات الله علیه و آله فرمود، شنیدهای ... – یعنی دیگر حجت تمام است و بهانهای برای توجیه کردههای خطایت نیست.
وَ مَا ابْنُ اَبى قُحافَةَ وَ لاَ ابْنُ الْخَطّابِ بِاَوْلى بِعَمَلِ الْحَقِّ مِنْكَ، وَ اَنْتَ اَقْرَبُ اِلى رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَشيجَةَ رَحِم مِنْهُما، وَ قَدْ نِلْتَ مِنْ صِهْرِهِ ما لَمْ يَنالا. رَحِم مِنْهُما، وَ قَدْ نِلْتَ مِنْ صِهْرِهِ ما لَمْ يَنالا.
پسر ابوقحافه و پسر خطّاب از تو به عمل به حق سزاوارتر نبودند، تو به رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله از نظر خويشاوندى از آن دو نزديك ترى، و از دامادى او به جايى رسيدى كه آن دو نفر نرسيدند. نزديكترى، و از دامادى او به جايى رسيدى كه آن دو نفر نرسيدند.
*- سپس وی را با دو خلیفه پیشین مقایسه میکند، جرا که جانشین آنها شده بود و قبول کرده بود که به سنّت آنان عمل کند و حضرت (ع) نیز همین شرط را نپذیرفته بودند که کنارش گذاشتند و با عثمان بیعت کردند.
پس در این مقایسه به او متذکر میشوند: اولاً آن دو حاکم قبلی، شخصیت خاصی [مثل امام، وصی، باب العلم، یعسوب الدین، حکیم، نابغه و ...] نبودند که بگویی آنها چیزهایی میدانستند که من نمیدانم، ثانیاً قاعدتاً باید از آن دو نیز بیشتر بدانی و بهتر عمل کنی، چرا که داماد خانهی رسولالله نیز شدی. (1)
فَاللّهَ اللّهَ فى نَفْسِكَ، فَاِنَّكَ وَ اللّهِ ما تُبَصَّرُ مِنْ عَمًى، وَ لا تُعَلَّمُ مِنْ جَهْل، وَ اِنَّ الطُّرُقَ لَواضِحَةٌ، وَ اِنَّ اَعْلامَ الدّينِ لَقائِمَةٌ.
پس خدا را خدا را در حفظ جانت، كه سوگند به خدا كور نيستى تا بينايت كنند، و جاهل نيستى تا دانايت نمايند، راهها آشكار است، و نشانههاى دين برپاست.
فَاعْلَمْ اَنَّ اَفْضَلَ عِبادِ اللّهِ عِنْدَ اللّهِ اِمامٌ عادِلٌ هُدِىَ وَ هَدى، فَاَقامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً، وَ اَماتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً.
آگاه باش كه برترين بندگان خدا نزد خدا پيشواى عادلى است كه هدايت شده و هدايت كند، سنّت معلومى را به پا دارد، و بدعت مجهولى را بميراند و... .
*- این فراز نیز مستند به آیات کریمه قرآن است و اشارت دارد که اولاً اساساً حکومت در اسلام حق امام حق است که خودش هدایت شده و دیگران را هدایت میکند، نه کسی که خودش نیز محتاج هدایت دیگری است - و ثانیاً اگر ادعای "سنّت" خدا و رسولش صلوات الله علیه و آله را دارید، سنن الهی معلوم است و پیشوای عادل آن است که آن سنن را احیا کند و بدعتها را از میان بردارد؛ نه این که آن سنن را ضایع کند و خودش بدعت بگذارد.
حال کجای این بیانات دلالت یا حتی اشارهای به تأیید عثمان یا خلفای پیشین دارد؟! [و البته ادامه این خطبه نکات بسیار دقیق دیگری هم دارد که باید حتماً مورد مطالعه و تأمل قرار گیرد.]
پاورقی:
1 - بر اساس مدارك محكم و متقن، عثمان داماد خواهر حضرت خديجه بوده، زيرا رقيّه و امّ كلثوم دختران خواهر حضرت خديجه بودهاند كه در خانه پيامبر(ص) بزرگ شدند و ربيبه آن حضرت شدند. (براى تفصيل رجوع كنيد به الصحيح من سيرة النبى صلّى اللّه عليه وآله تأليف علامه جعفر مرتضى عاملى، ج 2، ص 126)
مرتبط:
چرا پیامبر اکرم (ص) دو دختر خود را به ازدواج عثمان درآورد؟ آیا این تأیید عثمان نیست؟
کلمات کلیدی:
قرآن