ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: موضوع فلسفه «موجود بما هو موجود» است، از این رو در خصوص «وجود» و انواع و حالات آن بحث میکند. صرف نظر از ماصدیق یا کمیّتها.
الف – موضوع فلسفه، «هستی» است و مسائل مربوط به «وجود و ماهیت» را مورد بحث قرار میدهد. به عنوان مثال: وجود را تقسیم میکند به «واجب و ممکن»، «عینی و ذهنی»، «واحد و کثیر»، «حادث و قدیم»، «قوه و فعل»، «ثابت و متحرک» و ... . پس فی نفسه با مصداق و نام آنها کاری ندارد. به بیان سادهتر ثابت میکند که «وجود یا واجب است یا ممکن»، حالا نام واجب را الله بگویند، یا خدا، یا God یا ...، موضوع فلسفه نیست.
ب – فلسفه مبتنی بر بدیهیات اولیه عقلی و استدلالها محکم عقلی، انقسامهای شناختی وجود را به دقت انجام داده و ویژگیهای هر کدام را بیان میدارد. حالا اگر کسی مجسمهای را نشان دهد و از فلسفه بپرسد: «آیا این میتواند خدا باشد یا نمیتواند؟»، موضوع فلسفه نیست. مگر آن که بپرسد: «آیا میتواند واجب الوجود باشد یا خیر؟» آن وقت اثبات میکند که چون حادث است (نبوده و بعد پیدا شده) – مصنوع است (توسط دیگری درست شده)، محدود است (ابعاد و تعینات رنگ و وزن و اندازه دارد) و ...، نمیتواند «واجب الوجود» باشد.
پس، آن که میداند [در علم کلام مطرح میشود]، که خدا باید واجب الوجود باشد، خدا مخلوق و مصنوع نیست، خدا محدود نیست و ...، میفهمد که پس این مجسمه، خدا نیست.
ج – واجب الوجودی که در فلسفه (حکمت و عقل) به اثبات میرسد، یعنی ذات عین هستی، یعنی هستی محض، یعنی کمال محض. پس کمال محض بودن واجب الوجود، اثبات نمیخواهد چرا که اگر کمال محض نباشد، یا کمالی در او «ممکن باشد و نه واجب»، او دیگر واجب الوجود نخواهد بود.
پس در ذات او کمی، نقص و نیستی وجود ندارد که در حصول آن نیاز به دیگری داشته باشد، و بالتبع هر چه هست، «ممکن الوجود» است و در پیدایش، قوام و دوام و کمال، نیازمند به اوست.
در حکمت متعالیه و هم چنین علم کلام و ...، بحث میشود که خداوند متعال واجب الوجود است و واجب الوجود "الله جل جلاله" است و دیگران همه مخلوق، مصنوع، محدود ... یا همان «ممکن الوجود» هستند.
د – در فلسفه و کاملتر از آن حکمت متعالیه، بحث، استدلال و اثبات میشود که مثلاً: واجب الوجود، از آن جهت که هستی و کمال محض است، دوئیت بر نمیدارد، پس "واحد" و "احد" است؛ چون واحد است، پس مانند و شبیهی ندارد : "لَیسَ کَمِثلِه شَیء" است؛ همه وجود را از او گرفتهاند، پس همه مخلوق و او "خالق" و ... .
روایات:
هنگامی که در علوم قرآن و حدیث، راجع به موضوعی تحقیق میکنید، اصلاً دنبال آن نباشید که عین آن اسم، یا واژه را در آن پیدا کنید، چرا که اساساً روش تحقیق این نیست. مثلاً در قرآن کریم، کلمه "وجود" به کار نرفته است، اما "وجود" مشتق از کلمه "وَجَد" به همان معنای یافت شدن، پیدا شدن و ... میباشد که در قرآن کریم بسیار به کار رفته است.
از طرف دیگر، در ادبیات قرآنی، کلمهای چون "نور" یعنی هستی، همان که در فلسفه آن را "وجود" میخوانیم. پس وقتی فرمود: الله نُورُ السّمواتِ وَالاَرض – میفهمیم یعنی وجودی قائم به ذات است که به آسمانها و زمین نیز وجود و هستی بخشیده است. چنان چه در تعریف فلسفی "نور" گفته میشود: وجودی که به خودی خود پیداست و سبب پیدایش چیزهای دیگر میشود؛ و در تعریف فیزیکی از "نور" نیز همین معناست.
اما در احادیث و روایات، واژه "وجود" برای خداوند متعال به کار رفته است، منتهی تعریف "واجب الوجود"، به شکل دیگری آمده است. به ویژه در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام میخوانید:
« كائِنٌ لا عَنْ حَدَث، مَوْجُودٌ لا عَنْ عَدَم / خطبه اول» یعنی: بودی (هستی، وجودی) که حادث نشده [چنین نیست که نبوده باشد و بعد پدید آمده باشد، پس ازلی است]، موجود که عدم به او را ندارد. [پس هستی و کمال محض است].
هم چنین در خطبه 152 که با «الْحَمْدُ لِلّهِ الدّالِّ عَلى وُجُودِهِ بِخَلْقِهِ، وَ بِمُحْدَثِ خَلْقِهِ عَلى اَزَلِيَّتِهِ، وَ بِاشْتِباهِهِمْ عَلى اَنْ لا شِبْهَ لَهُ ... / سپاس خداى را كه با مخلوقاتش بر وجود خود راهنماست، و به حادث بودن موجودات بر ازلى بودنش دليل است، و به شبيه بودن آفريده ها با يكديگر نشان دهنده اينكه او را شبيهى نيست...» شروع میشود و نیز خطبه 49 و بسیار از خطب دیگر، به این معانی تصریح و استدلال شده است.
مرتبط:
نهج البلاغه - ژرفترین و زیباترین درس توحید
کلمات کلیدی:
اعتقادی توحید