نهج البلاغه – بخشی از نامه 31
وَ الصَّديقُ مَنْ صَدَقَ غَيْبُهُ. وَ الْهَوى شَريكُ الْعَمى.
دوست آن است كه در غيبت انسان نيز دوست باشد. هواى نفس شريك كوردلى است.
رُبَّ بَعيد اَقْرَبُ مِنْ قَريب، و قَريب اَبْعَدُ مِنْ بَعيد، والْغَريبُ مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ حَبيبٌ.
چه بسا دورى كه از نزديك نزديكتر است، و چه بسا نزديكى كه از دور دورتر است. و غريب كسى است كه براى او دوستی نيست.
مَنْ تَعَدَّى الْحَقَّ ضاقَ مَذْهَبُهُ. وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلى قَدْرِهِ كانَ اَبْقى لَهُ.
آن كه از حق تجاوز كند راه اصلاح بر او تنگ مىشود. كسى كه به ارزش خود قناعت ورزد، ارزشش براى او پايندهتر میماند.
وَ اَوْثَقُ سَبَب اَخَذْتَ بِهِ سَبَبٌ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللّهِ.
و مطمئنترين رشتهاى كه به آن چنگ زنى، رشتهاى است كه بين تو و خداوند است.
وَ مَنْ لَمْ يُبالِكَ فَهُوَ عَدُوُّكَ.
کسی که بى پرواى نسبت به توست، دشمن توست.
قَدْ يَكُونُ الْيَأْسُ اِدْراكاً اِذا كانَ الطَّمَعُ هَلاكاً.
گاهى نوميدى، دست يافتن است، آن گاه كه طمع موجب هلاكت است.
لَيْسَ كُلُّ عَوْرَة تَظْهَرُ، وَ لا كُلُّ فُرْصَة تُصابُ.
هر عيبى آشكار نمىگردد، و هر فرصتى به چنگ نمىآيد.
وَ رُبَّما اَخْطَاَ الْبَصيرُ قَصْدَهُ، وَ اَصابَ الأعْمى رُشْدَهُ.
چه بسا بينا كه راهش را اشتباه كند، و كوردل به رشد برسد
اَخِّرِ الشَّرَّ فَاِنَّكَ اِذا شِئْتَ تَعَجَّلْتَهُ.
بدى را به تأخير انداز؛ زيرا كه هرگاه بخواهى مىتوان به سوى آن شتافت.
وَ قَطيعَةُ الْجاهِلِ تَعْدِلُ صِلَةَ الْعاقِلِ.
بريدن از نادان ، معادل پيوستن به داناست.
مَنْ اَمِنَ الزَّمانَ خانَهُ، وَ مَنْ اَعْظَمَهُ اَهانَهُ. لَيْسَ كُلُّ مَنْ رَمى اَصابَ.. اِذا تَغَيَّرَ السُّلْطانُ تَغَيَّرَ الزَّمانُ.
هر کس كه خود را از زمانه ايمن بيند، زمانه به او خيانت ورزد، و آن كه زمانه را بزرگ شمارد، زمانه او را پست كند. اين نيست كه هر تيراندازى به هدف زند. هرگاه وضع سلطان دگرگون گردد، اوضاع زمانه تغيير كند.
سَلْ عَنِ الرَّفيقِ قَبْلَ الطَّريقِ، وَ عَنِ الْجارِ قَبلَ الدّارِ.
پيش از سفر، از رفيقِ سفر، و قبل از خانه از همسايهی خانه بپرس.
اِيّاكَ اَنْ تَذْكُرَ مِنَ الْكَلامِ ما يَكُونُ مُضْحِكاً
از اينكه سخن خندهآور گويى بپرهيز
وَ اِنْ حَكَيْتَ ذلِكَ عَنْ غَيْرِكَ.
گرچـه آن را از ديگرى حكايت كنـى.
کلمات کلیدی:
نهج البلاغه