پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): اگر چه خودکشی نیز کاری جنونآمیز میباشد، اما قطعاً منظور از سؤال، اقدام به خودکشی کسانی است که به لحاظ فیزیکی، دچار اختلال هوش و حواس و دیوانگی نشدهاند.
خودکشی (انتخار)، به حسب ظاهر، دلایل بسیار و گوناگونی دارد. یکی در کسب ورشکست شده و خودکشی میکند – دیگری در عشق شکست خورده و خودکشی میکند – دیگری در آبرو و اعتماد شکست خورده و از فرط خجالت خودکشی میکند – دیگری از ترس خودکشی میکند و ... ؛ اما اینها همه بهانههای خارجی میباشند که نوعی "شکست" در همه آنها وجود دارد، ولی علتی برای خودکشی محسوب نمیگردند؛ چرا که صدها میلیون نفر دچار همین ابتلائات هستند، ولی خودکشی نمیکنند. پس حالاتی در دورن لازم است که "علت" برای "معلولی به نام "خودکشی" گردند.
*** - برای این که بدانیم علل اصلی و درونی تصمیم و اقدام برخی از انسانها به خودکشی چیست؟ باید بدانیم که علل اصلی میل و شوق به حیات و بقا چیست؟ پس هر گاه آن علل از بین برود، ممکن است فرد اقدام به خودکشی کند.
حبّ (محبت):
ریشه و اصل همه چیز در "محبّت" است که به شدت آن «عشق» نیز گفته میشود.
"محبت"، شوق رسیدن، لقاء و وصال را ایجاد میکند و سبب میل به بقا و حرکت میشود. پس در اینجا، بقای محبوب و درک محبت متقابل لازم است تا میل به بقا تداوم یابد.
پس اگر فردی، چیزی یا کسی را محبوب غایی خود گرفت، اما پس از مدتی متوجه شد که نه تنها محبتی از طرف مقابل وجود ندارد، بلکه محبوب خودش و محبتش نیز فانی است و از بین رفته یا میرود، شوق و میل اصلیاش به بقا و تلاش برای رسیدن را از دست میدهد [مگر این که محبت محبوب دیگری را جایگزین نماید].
از این رو، شاهدیم که "محبوبها" و "محبتها" دائم در حال تغییر هستند، اما اگر کسی "فانی" را محبوب غایی گرفت - شدت محبت را به او اختصاص داد - هیچ جایگزینی برای او نیافت، و او را نیز از دست رفته یا رفتنی یافت، دیگری شوق و میلی به ادامه حیات نخواهد داشت.
پس، از حیث "محبوب و محبت" مردمان سه دسته هستند:
یک – کسانی که «أشَدّ حبّاً لله» میباشند و چون محبوبشان حقیقی و باقی است و محبت متقابل و شدیدتری دارد، شوق آنها نه تنها تمام نمیشود، بلکه تشدید شده و به حیات ابدی نیز مشتاق میگردند.
دو – کسانی که در دنیا مشغول و سرگرم بازی هستند، دائم محبوب عوض میکنند، تا زمانی که در یک آن، مرگشان و فراق تمامی محبوبهای کاذبشان سر میرسد و با معبود و محبوب حقیقی مواجه میشوند.
سه – افرادی که بازی نمیکنند، اما فریب خوردهاند و شدت محبت و عشقشان به موجودی فانی بوده است و او را چون دوست داشتن خدا، دوست میدارند و بالتبع جایگزین دیگری نیز برای محبوب خود پیدا نمیکنند و فنای محبوب را با چشم میبینند؛ اینها به قول معروف «از آنجا رانده و از اینجا مانده» میشوند و تمام انگیزه و شوق خود برای حیات و بقا را از دست میدهند. پس ممکن است خودکشی کنند.
علاقه و علقه:
انسان نمیتواند رها بماند. به هر انسانی که نگاه کنید (کودک، بزرگ، مؤمن، کافر و ...)، بر اساس همان محبتش، خودش را به جایی "وصل" کرده است تا به وسیله این "اتصال"، از سرگردانی بین زمین و هوا، بیهدف و رها بودن، نجات یابد، به این "اتصال" میگویند: علاقه یا علقه.
خداوند متعال مکرر فرمود که به «عُروة الوثقی» و به «حبل الله» چنگ زنید که گسستنی نیست؛ اما وقتی کسی از سویی خودش را به ریسمان متصل به ثابت و محکمی وصل نکرد و از سویی دیگر علاقمند و متصل به چیزهایی شد که خودشان نیز متزلزل هستند و در حال سقوط به قهقرا میباشند، تمام امیدش به تقلا برای نجات را از دست میدهد و آن ریسمانهای کوتاه و رها را نیز رها میکند.
توان و غنا:
انسان خودش هیچ است، سراسر فقر و نیاز است، لذا همیشه آن چه ندارد را در دیگری میبیند و به آن وصل میشود تا نیازها خود را برطرف نماید و خود را به غنای او مستغنی سازد. یک عده تا آخر متوجه نمیشوند که با این شاخ و آن شاخ پریدن، از این فقیری به فقیر دیگری پناه میبرند، تا روزی که با غنی محض مواجه شوند؛ اما یک عده از سویی غنی محض را نمیشناسد و از سوی دیگر متوجه میشوند که هر چه هست، مانند خودشان فقیر و نیازمند است، پس امید به توان و غنا را از دست میدهند. میگویند: فقر و نیاز، یعنی نقص و نیستی، حالا که همه چیز نقص و نیستی است، و امیدی به غنا نیست، پس بهتر است من نیز نیست شوم و این فقر توأم با ناامیدی را درک نکنم.
پاسخگویی:
نه تنها انسان خواه ناخواه پاسخگو هست، بلکه بر اساس فطرت، دوست دارد که پاسخگو باشد. شاید برخی در نگاه اول گمان کنند که هیچ کس از پاسخگویی خوشش نمیآید؛ اما چنین نیست، چرا که پاسخگویی، صرفاً مؤاخذه برای تنبیه نیست، همین که همگان دوست دارند که دیده و شناخته شوند و کارشان مورد تعریف و تقدیر قرار گیرد، یعنی میل باطنی به پاسخگویی.
«وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى * وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى » (النّجم، 39 و 40)
ترجمه: و اينكه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست * و [نتيجه] كوشش او به زودى ديده خواهد شد.
پس وقتی کسی هدفها را از دست داد، غایت مطلوبی نداشت، خود را در مقابل هیچ شخص یا مقامی مسئول (مورد سؤال) و پاسخگو ندید، شوق و انگیزهاش برای تداوم حیات را از دست میدهد، چرا که احساس میکند هیچ گاه دیده نشده و دیده نخواهد شد.
ترس:
برخی گمان دارند که "ترس" به خودی خود مذموم است، و حال آن که اگر چنین بود، خداوند متعال آن را در وجود انسان قرار نمیداد. "ترس" همیشه در مقابل "محبت و امید" قرار دارد. وقتی انسان کسی یا چیزی را دوست داشت، امید لقا و وصال او را داشت، از دوری و فراق او و هر چه موجب دوری و یا مانع از وصالش شود، میترسد. از این رو "خوف و رجا" یا همان "ترس و امید" همیشه با هم هستند.
پس وقتی خدا محبوب غایی نشد، همان گونه که امیدها به ناامیدی مبدل میگردند، ترسها نیز بیمعنی جلوه میکنند، حتی ترس از مرگ. پس وقتی هیچ امیدی به زندگی نبود و از مرگ نیز ترسی نبود، خودکشی برای کسی که از این کار نیز نمیترسد، تنها راه باقی مانده میباشد.
نتیجه:
پس فقدان هر چه عامل اصلی عشق به بقاست، سبب بروز میل به خودکشی میگردد. آن که به خدا و حیات اخروی اعتقادی ندارد و اقدام به خودکشی نیز نمیکند، بدین سبب است که دست کم دنیا را دوست دارد، به چیزهایی علاقمند و وصل است، رسیدن به رشد و توان (اگر چه مادی) را هدف گرفته و در نهایت آن که بازی را دوست دارد و از تمام شدنها (فنا) نیز میترسد. اما آن که نه خدا را شناخته و هدف گرفته، نه چنان محبوب باقی و پر محبتی دارد، نه دنیا را جایگزین کرده و بالتبع نه از فقدانها میترسد، هیچ معنا و مفهومی برای تداوم بقا پیدا نمیکند. لذا مشکلات را نیز بر نمیتابد و به گمان خودش، با خودکشی، به این زندگی بیمعنی و پر مشغله، خاتمه میدهد.
مشارکت و همافزایی (سؤال کوتاه و نشانی لینک پاسخ، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی)
*- چرا انسان دست به خودکشی میزند؟
http://www.x-shobhe.com/shobhe/7635.html
کلمات کلیدی:
گوناگون